(به بهانه‌ی رتبه‌بندی)

۱– اسلاوی ژیژک نویسنده‌ی اهل اسلوونی(۱)، جوک جذابی دارد که حکایت مرد روان پریشی است که فکر می‌کند یک دانه‌ی گندم است. پس از سپری کردن یک دوره‌ی معالجه طولانی، در پایان کار، پزشک روان کاوش به او گوشزد می‌کند که: ” تو آدمی و نه یه دونه‌ی گندم! اینو هیچ وقت فراموش نکن! ” و با این توصیه‌ی اکید، مرد روان پریش ترخیص می‌شود. بعد از گذشت دقایقی کوتاه، مرد هراسان وارد مطب روان کاو می‌شود و پزشک که معالجات را موثر و بهبودی را قطعی می‌دانست، بهت زده دلیل بازگشت‌اش را جویا می‌شود. مرد در جواب دکتر به مرغی اشاره می‌کند که سر کوچه‌شان ایستاده است و بیم آن می‌رود که او را بخورد. دکتر مأیوسانه می‌گوید: ” مگه نگفتم تو آدمی و دونه‌ی گندم نیستی؟ ” مرد هم در جواب دکتر می‌گوید: ” اینو خودم میدونم اما مرغه هم اینو میدونه؟! “

ژیژک از این جوک برای توضیح ” کیفیت نمادین ” و اهمیت آن استفاده می‌کند. کیفیت نمادین آگاهی مرغ (دیگری بزرگ) است که ما آدم‌ایم نه دانه‌ی گندم! و این وضعیت زمانی حاصل می‌شود که از وهم خیالی و هاله‌ی تقدس خود ساخته بیرون رویم و عرصه عمومی که مناسبات موجود و خشن در آن، میراث شوم آزگاری سال‌ها را با خود حمل می‌کند، را درک کنیم. عرصه‌ای که حاکمیت سیاسی قبضه‌ی هژمونی مقاومت ناپذیر را برآن چنبره زده! و هرنوع ارزش گذاری و تمثیل و عناوین کلیشه‌ای را به کناری می‌نهد و واقعیت تلخ موجود را عریان می‌کند. نگاه کنید به شرایط کسالت بار رتبه بندی و طنز تلخ آن!

داستان ” دفتر چه بیمه ” (۲) از آل احمد است. این داستان در دهه‌ی ۱۳۳۰ نوشته شده که دنیای بسته‌ی معلمان، توجهات، علائق و آمال این کارگزاران دستگاه ابتر آموزش و پرورش را نمایش می‌دهد. دنیای این معلمان دنیای خفقان آوری است که مرکزش حقوق اندک و ناکافی آنان است. حقوقی که پیوسته آنان را در آستانه‌ی خط فقر نگه می‌دارد و هیچ چشم اندازی از رشد و پیشرفت در برابرشان نمی‌گشاید.

إیا امروز معلمان همان فضای دهه‌ی سی را تجربه نمی‌کنند؟!

۲ –دولت تحت عناوینی ایدئولوژیکی چون ” شغل انبیا ” و “شمع سوزان ” و… گزاره‌های دهن پر کنی که سال هاست زحمتکشان عرصه‌ی آموزش را استثمار می‌کند؛ چیزی که از قضا گی دبور آن را جامعه‌ی نمایش می‌داند که سعی دارد همه چیز را ویترینی و شیک، نمایش دهد در حالی که تا اعماق آن پوسیده و کپک خورده است.

واقعیت ملموس این پوسته‌ی خشنی هست که توده‌ی معلم‌ها را بازیچه ساخته است. آنان را به چشم «کارگران ارزان آموزش» می‌بیند که حتا می‌تواند آنان را تطمیع کند و بی دغدغه در حیاط خلوت خودش، چای بنوشد.

۳ – منهای تلاش‌ها و مبارزات معلمین آوانگارد، عملا اوضاع تغییری نکرده است. ما همچنان باید ریاکارانه با خوشه‌های معرفتی کلمات این شغل فریب بخوریم و حرف‌های پوچ ما هم در امتداد همان سیکل معیوب است. شاید از این حیث بتوان این مکثِ را و نگارش همین کلمات را صدایی دانست که در خلا رها می‌شود و شاید در فیگوری دلقک وار ظاهر شود که پوزخند‌ی را به جان بخرد. اما مهم نیست. اگر «کلمه» قدرت است که هست، آن‌ها می‌توانند بلندگوی عدالت باشند. بلند گوی هزاران معلم زحمتکش و فداکاری که در سرمایه داری هار و خشن موجود، له شده‌اند؛ دوزخی دردناک!

به خاطر بیاوریم که همه‌ی فرهنگ و دانایی در امتداد آموزش است و بشریت، کلاه را به احترام این انسان‌های بزرگ، بر می‌دارد! اما
جایی که آموزش کالا شده و نظم آموزشی طبقاتی، نگاه خیره‌ی ما در شمایل آن کودک محروم روستایی است؛ پژواکی از امید به حضور معلمی که:

زخم‌هایش را به او بگوید!

 

با احترام / امیرحسین محمدی / آذر ۱۴۰۰


(۱)ماهنامه رخداد
(۲)دفترچه بیمه / جلال آل احمد / کتاب حسین پاینده

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)