در ادامهی بحثهای پیش آمده در چند روز اخیر پیرامون انتشار تصاویر «بچهپولدارهای تهران» (برای اطلاعات بیشتر به اینجا، اینجا و اینجا رجوع کنید) و همچنین انتشار تصاویر صبحگاه ارتش و نیروهای ویژهی پاسدار ولایت شاید بد نباشد به ۷۰ سال قبل بازگردیم و چند برگ از تاریخ ایران را مطالعه کنیم که آنچنان بیربط هم با حال و روز امروزمان نیست. به قول پیترو ننی (Piettro Nenni)، سوسیالیست مشهور ایتالیایی:
«فاشیستها را هر زمان و هر کجا و هر طوری بخواهید میتوانید از هم بپاشید – جلوگیری کردن از فعالیت آنها کافی نیست. برای توقیف کردن و از بین بردن آنها باید ریشهی سیاسی، اجتماعی و روانی آنچه که فاشیسم را بهوجود میآورد از بین برد. و در ایتالیا این ریشهها از بیخ و بن برکنده نشدهاند، بلکه فقط بهطور سطحی بریده شدهاند.»
اوریانا فالاچی، مصاحبه با تاریخسازان، برگردان از مجید بیدارنریمان، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ سوم، بهار ۱۳۶۵، صص ۳۱۰–۳۱۱.
——————————————————————————————
یرواند آبراهامیان، جامعهشناس و استاد تاریخ اروپای جدید و جهان سوم که آثار مشهوری در زمینهی تحولات اجتماعی-سیاسی ایران، همچون ایران بین دو انقلاب، تاریخ ایران مدرن و کودتای ۲۸ مرداد را به نگارش درآورده، دلیل بقای سلطنت رضاشاه را در سه مورد خلاصه میکند: ارتش قدرتمند، بوروکراسی و ایدئولوژی سلطنتی (جنبهی عرفانیِ داشتن پادشاهی نزد ایرانیان). از دیدگاه او اشغال کشور توسط انگلیس و شوروی در شهریور ۱۳۲۰ و واگذاری قدرت توسط رضاشاه به ولیعهد، و جریانات پیش آمده در آن دوران، «دو پایه از سه پایهی نگهدارندهی رژیم شاه؛ یعنی بوروکراسی و جنبهی ایدئولوژیک سلطنت یعنی حمایت مردم از سلطنت را از میان برد.» او محمدرضا پهلوی را از تاریخ ۱۳۲۰ تا کودتای نظامی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ عملاً «شاهی ضعیف و گرفتار» توصیف میکند. محمدرضا پهلوی هنگامی دوباره توانست مانند پدرش قدرت را کاملاً در دست گیرد که از ارتشی قدرتمند برخوردار بود. او میدانست که ایدئولوژی سلطنتی در بین مردم دیگر مقبولیتی ندارد، برای همین با تمام توان در تدارک ارتشی قدرتمند، به عنوان آخرین سنگر مقاومتش، بود.
«زمانی که طبقات استثمارشده و ستمزده دیگر این سلطه را به عنوان امری دائمی، اجتنابناپذیر و به حق قبول نکرده و دیگر اجازه ندهند که جبر قهرآمیز حاکمانْ آنها را مرعوب و سرکوب کند، هنگامی که آنها دیگر ایدئولوژیای را که توجیهکنندهی این حاکمیت است نپذیرند و نیروهای مادی و معنوی لازم را جهت سرنگونی طبقهی حاکم گرد آورند، آنگاه انقلاب اجتماعی شکوفان میشود.»
——————————————————————————————
سفیر انگلیس در خرداد ۱۳۲۰ به وزارت خارجه هشدار میدهد که «نارضایتی عمومی در ایران، موقعیت مناسبی برای دسیسهچینی آلمانیها فراهم کرده است. شاه (رضاخان) تقریباً مورد تنفر عمومی است و نمیتواند بر حمایت کامل ارتش خود متکی باشد. لحظهی مناسبی برای برکناری شاه و یا حتی پایان دادن به پادشاهی پهلوی فراهم آمده است. بیشتر مردم ایران از هرگونه انقلابی خشنود خواهند شد.» وابستهی اطلاعاتی انگلیس در تهران نیز چنین گزارش میدهد: «اکثریت وسیع مردم از شاه متنفرند و از هرگونه تغییری استقبال خواهند کرد… بهنظر میرسد که این مردم حتی گسترش جنگ در ایران را به بقای رژیم حاضر ترجیح خواهند داد. آنها از شاه متنفرند و بنابراین میپرسند که چرا باید برای دوام حکومت وی بجنگند.»[۱]
با هجوم نیروهای انگلیس و شوروی در شهریور ۱۳۲۰ و فروریختن پایههای استبداد، نارضایتیهای سرکوبشدهی شانزده ساله بیرون ریخت. هنگامی که افسران از پایتخت گریختند و سربازان به روستاهای خود فرار کردند، رؤسای ایلات و عشایر هم که بسیاری از آنها به بهبود اوضاع امیدی نداشتند، از حوزهی نظارت پلیس در تهران گریختند و به سوی دارودستههای طایفهای خود روانه شدند.
در شانزده ساله گذشته، قدرت کاملاً در دستهای یک مرد متمرکز شده بود. اما در سیزده سال بعد، یعنی از سقوط سلطنت نظامی رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ تا آغاز سلطنت نظامی محمدرضاشاه در مرداد سال ۱۳۳۲، قدرت در بین پنج قطب جداگانه دست به دست میشد: دربار، مجلس، کابینه، سفارتخانههای خارجی و مردم. البته در هر کدام از این مراکزِ قدرت کشمکشهای درونی خاصی وجود داشت. این فروپاشی ساختار سیاسی، از وجود دو شکل عمدهی ستیز و کشمکش در ساختار اجتماعی پرده برداشت: تضادهای طبقاتی بهویژه در شهرها؛ و رقابتهای قومی بهخصوص در میان قبایل همجوار، فرقههای مذهبی و گروههای زبانی در مناطق غیرشهری.
بیشتر مطالب مطبوعات ایران نیز به کشمکشهای طبقاتی مربوط میشد. از سی و شش مجله و روزنامهای که بهطور مرتب در چهار سال پس از کنارهگیری رضاشاه در تهران چاپ میشد تقریباً همگی، حتی آنهایی که به زمینداران ثروتمند تعلق داشتند، جامعهی ایران را جامعهای با طبقات متخاصم معرفی میکردند. برخی از این نشریات مدعی بودند که تودهها تحت سلطهی گروه حاکم کوچکی – مرکب از زمینداران فئودال، درباریان بانفوذ، افسران ارتش و دولتیان عالیرتبه هستند.[۲] برخی مجلات و روزنامههای دیگر این دیدگاه را مطرح میکردند که تودههای زحمتکش را طبقهی بالایی مرکب از زمینداران بزرگ، سرمایهداران وابسته، دولتیان ثروتمند و صاحبان صنایع تازه به دوران رسیده استثمار میکنند.[۳] موضوع اصلیِ شمار دیگری از نشریات هم طبقهی متوسط کوچک، ولی سختکوشی بود که در میان طبقهی بالای درندهخو و طبقهی پایین عقبمانده و بیسواد قرار داشت.[۴] مطابق دیدگاه برخی دیگر هم، جامعه به دو قطب تقسیم میشد که در یک سوی آن اریستوکراسی قدیم و جدید، بورژوازی صنعتی و وابسته، و در سوی دیگر، طبقهی روشنفکر، بورژوازی بازار، طبقهی کارگر شهری، عشایر کوچنشین و دهقانان بیزمین قرار داشتند.[۵] حتی روزنامهی اطلاعات که به فرمان رضاشاه سالها از کاربرد واژهی نفاقافکن «طبقه» خودداری میکرد، اکنون هشدار میداد که ستیزهای طبقاتی حیات کشور را به خطر میاندازد.[۶]
تلاش شاه برای حفظ سلطنت اما با بخت بلندی همراه شد. اشغال کشور درست هنگامی صورت گرفت که رضاشاه آخرین اقدامات و زمینهسازیها را برای انتخابات مجلس سیزدهم انجام داده بود. بنابراین، شاه جدید وارث مجلسی شد که آماده بود با او مصالحه کند تا نظرش را در مسائل سیاسی اِعمال نکند، ولی ارتش و امور نظامی را همچنان در دست داشته باشد. در نتیجه، سلسله مراتب فرماندهی در ارتش همچنان دستنخورده باقی ماند. دستورات نظامی، طبق روال گذشته، از دفتر نظامی دربار به رئیس ستاد ارتش و از آنجا نیز به فرماندهان محلی میرسید، بدون آنکه وزرای جنگ دخالتی داشته باشند. برای تضمین برقراری رابطهی آسان میان شاه و فرماندهان محلی، سلطنتطلبان بسیاری به استخدام وزارت جنگ درآمدند. بدین ترتیب وزارت جنگ صرفاً به ادارهی تدارکات نظامی و وزیر جنگ نیز به یک نظامیِ تشریفاتیِ بدون قدرت تبدیل شده بود.
شاه ضمن اینکه ارتش را در دست خود نگه داشت، حرکت جدّی ولی آرامی را برای حفظ وفاداری افسران ارتش آغاز کرد. وی با ترتیب دادن مانورهای نظامی، بازدید، بررسی دقیق ترفیعهای افراد عالیرتبه (سرگرد به بالا)، بهویژه نیروهای زرهی و شرکت در مراسم فارغالتحصیلی دانشکدههای نظامی، علاقهی شخصی خود را به ارتش حفظ کرد. شاه با استفاده از این مراسم به مخاطبان خود یادآوری میکرد که ارتش وجود خود را به سلطنت پهلوی مدیون است. چنانکه یک افسر جوان به یک روشنفکر ضددربار میگوید که آن مرد کارآزموده با غیرنظامیان غیرمنصفانه رفتار کرد اما با عدهای از ارازل و اوباش ارتشی مدرن بهوجود آورد و بدون او ما نمیتوانستیم ارتشی واقعی داشته باشیم.[۷] شاه جدید شمار سرهنگها و فرماندهان عالیرتبه را در عرض بیست ماه برابر تعدادی کرد که پدرش در عرض بیست سال بدان میزان رسانده بود؛ او همچنین در حفظ بودجهی دفاعی، افزایش حقوق افسران و حتی افزایش شمار نیروهای مسلح موفق بود. شمار نفرات ارتش که در آستانهی اشغال کشور ۱۲۴ هزار نفر بود و پس از فرارهای دستهجمعی به کمتر از ۶۵ هزار نفر رسیده بود، به تدریج در اواسط سال ۱۳۲۲ به ۸۰ هزار رسید.[۸] سِر ریدر بولارد، سفیر انگلیس، در گزارش خود مینویسد شاه که «در علاقهی مردم به سلطنتش تردید دارد»، به افسران دل بسته است، ارتش را کاملاً اداره میکند و بنابراین «عنوان و قدرت واقعی بزرگ ارتشتاران را بهدست آورده است.»
بدین ترتیب، اشغال کشور دو پایه از سه پایهی نگهدارندهی رژیم شاه، یعنی بوروکراسی و حمایت از دربار را نابود کرد. پشتیبانی نهادهای اداری و اجرایی با مسئول شدن وزرا در مجلس از شاه گرفته شد. املاک سلطنتی نیز به دولت واگذار شد. محمدرضاشاه میکوشید تا حداقل باقیماندهی ستون مرکزی یعنی ارتش را نجات دهد تا بتواند به سلطنتش جانی دوباره بخشد.
یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، برگردان از احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی، چاپ یازدهم ۱۳۸۴، صص ۲۰۱–۲۰۲، ۲۰۷–۲۰۸، ۲۱۱–۲۱۲، ۲۱۷–۲۱۹.
——————————————————————————————
۱. British minister to the Foreign Office, “The Situation in Persia”, F. O. 371/Persia 1941/34–۲۷۱۴۹; British Press Attache in Tehran, “The Situation in Persia”, India Office /L/p & S / 12–۳۴۰۵.
۲. «طبقات اجتماعی ایران»، جبهه، ۱۵ اسفند ۱۳۲۵؛ «بحران اخیر»، امید، ۲۶ ابان ۱۳۲۶؛ «مبارزهی طبقاتی ایران را به خطر میاندازد»، امید، ۱۰ بهمن ۱۳۲۴؛ ع. صمدی، «جنگ طبقاتی»، مرد امروز، ۹ شهریور ۱۳۲۵؛ «کشمکشهای اجتماعی دولت را تهدید میکند»، کوشش، ۶ دی ۱۳۲۴؛ «گروه بیات»، رعد امروز، ۱۷ آذر ۱۳۲۳.
۳. ارسنجانی، «مبارزات طبقاتی در ایران»، داریا، ۲۷–۳۰ تیر ۱۳۲۳؛ «روابط طبقات»، میهن، ۵ فروردین ۱۳۲۵؛ «برنامهی ما»، شمع، ۲۲ فروردین ۱۳۲۳.
۴. «تقسیم کار»، پرچم، ۱۳–۱۷ فروردین ۱۳۲۱؛ «از مردم نشأت میگیرد»، پرچم، ۲۰ بهمن ۱۳۲۱؛ ا. کسروی، «فساد در میان مردم»، پرچم هفتگی، ۲۶ فروردین ۱۳۲۲؛ «چرا طنزنویس هستم»، قیام ایران، ۳۰ آبان ۱۳۲۱.
۵. «جنگ طبقاتی»، مردم، ۵ اردیبهشت ۱۳۲۱؛ ا. آوانسیان، «شکافهای طبقاتی»، رهبر، ۸ آبان ۱۳۲۴.
۶. ا. ع. مسعودی، «زنگهای خطر»، اطلاعات، ۹ مرداد ۱۳۴۱.
۷. ر. مستوفی، تهران دموکرات (تهران، ۱۳۲۱) ص ۲۱.
۸. British Military Attache to the Foreign Office, “General Ridley’s Recommendations for the Reorganization of the Persian Army”, F. O. 371/Persia 1948/34–۳۵۱۲۹.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.