فیلم کوچک عجیبی که شایستهی بیشترین ستایشهاست: اولین تجربهی بلندِ رامون زورشرِ ۳۲ساله (با زمانی در حدودِ ۷۲دقیقه) و یکی از کاملترین و هوشمندانهترین دستاوردهای چندسال اخیر سینما. دستپروردهی صالح و شایستهی مکتبِ شانتال آکرمن از یکسو و لوکرسیا مارتل از دیگرسو. و نقطهی اوجی برای هرکس که در دهسالِ گذشته موجِ تازهی سینمای جوانِ آلمان و دستاوردهای اخیرِ «مدرسهی برلین» را دنبال کرده – حاصلِ جذب و هضمِ درسهای سمتِ خوش آبوهوای این مدرسه در تجربههای فیلمسازانی همچون آنگلا شلینیک.
در گربهی کوچک عجیب «درامِ روایت» به حداقلها فروکاسته شده – جزئیاتِ یک روزِ معمولِ خانوادهای در آخرِ هفته با مهمانیِ کوچکِ شبانهای که خواهند داشت – و در عوض، «درامِ فضا» به نهایتِ شکوه و جلوهگریِ خود رسیده – صداهای خارج از قاب، جدایی و فاصلهی بازیگوش (و بدجنسانهی) آنچه میبینیم و آنچه میشنویم، حضورِ مؤکدِ اشیا (مثلِ چرخشِ شیشهی شیری خالی در بشقاب) تا به فیلم بیشترین ظرفیتِ دیدارهای مکرر را بدهد.
هر کنش، هر حرکت، هر صدایی بیرون قاب همچون جزئی سمفونیک در کار بسط تجربهی ما از این جهان است.
اینجا جهان هرروزه به زیباییِ تمام همچون مکانی محتمل برای وقوعِ امر نامنتظره «بازسازی» میشود و «روایت» نیز به تبعِ آن (دستکم سهبار به طورِ مشخص) مسیرِ خود را قطع میکند تا خاطراتِ معمولِ آدمهایش (مادر که پایش در سینما زیرِ پای یک تماشاچیِ دیگر گیر کرده، دختر و پرتابِ پوستِ پرتقالهایش و پسر و مواجههی مرموزش با زنی در مهمانی) را همچون سرریزی سورئال برای رئالیسمِ «ساختگی»اش به کار بگیرد.
فیلمی که در تداومِ تجربههای جوانِ دیگری از سینمای معاصر (یکی همین سروصداهای همسایگی که در پُستِ پیشن در موردش نوشته بودم) بر وجودِ «پاسخی» تازه شهادت میدهد به «رئالیسمِ» این روزگار: گلاویز شدن با آن درست در زمینِ خودش و اعتلادادنش درست از همانجا که نقطهی بنبستش بوده است – این خطِ مقدمِ «تجربهگری» در سینمای رواییِ این روزهاست.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.