نقش احساس و عقل در زندگی فردی و اجتماعی:

عقل و احساس تنها ابزاری هستند که انسانها در اندازه های مختلف در برخورد با محیط طبیعی و محیط اجتماعی از آنها استفاده می کنند. این عقل و احساس انسانها جسم، روح، ذهن و زندگی انسانها را با این محیط های طبیعی و اجتماعی هماهنگ میکنند، زیرا افراد در ابعاد مختلف به این محیط ها وابسته هستند. هر چه بشر در رابطه با این محیط ها بدست می آورد را شناختها و تجارب عقلی و احساسی می گوییم و به مرور زمان بر اثر بکارگیری مدام تکمیل تر می شوند و خودشان را در گفتار، رفتار، عادتها، سواد، آداب و رسوم، فرهنگ، هنر، مذهب ما انسانها نشان می دهند که بازتابی هم در این محیطهای طبیعی و اجتماعی دارند، مثل قانون، نظم، صنعت و آبادانی و غیره، البته اینکه این کنشها و واکنشهای عقلی و احساسی چه قدر درست عمل می کنند بستگی به این دارد که شناختها و تجربه های فردی و جمعی چه قدر با خصوصیات و روحیات فرد و افراد و چه قدر با محیطهای طبیعی و اجتماعی هماهنگی دارند، پس بنابراین کنش ها و واکنش های عقلی و احساسی ما انسانها با محیط طبیعی و محیط اجتماعی دو طرفه هستند. اگر تاثیر درست عقلی و احساسی بر روی این محیط های طبیعی و اجتماعی بگذاریم، متقابلا این محیط ها بر روی گفتار، رفتار، خصوصیات و عادتهای ما هم تاثیرگزاری درستی دارند که با آنچه در ذهن، روح و جسم ما می گذرد هماهنگی پیدا می کنند. محیط طبیعی و محیط اجتماعی تابع قانون فیزیک هستند و از آن پیروی می کنند و در چهارچوب قانون فیزیک رشد و دگرگونی دارند. از طرفی دیگر محیط طبیعی و اجتماعی ریشه چند میلیون ساله دارند به همین نسبت تکامل و ساختار آنها خیلی گسترده و پیچیده هستند. این محیطهای طبیعی و اجتماعی به تبعیت از قانون فیزیک بر روی ارگانیسم، بر روی ذهن، بر روی روح، بر روی عقل و احساس فرد و افراد مستقیم و غیر مستقیم تاثیرهای گوناگونی دارند، به عبارتی دیگر فرد و افراد که تحت تاثیر این محیطهای طبیعی و اجتماعی خیلی پیچیده بوجود آمده اند و تابع آنها می باشند به همین نسبت خودشان نیز از نظر ژنتیکی، ارگانیسمی، ذهنی، روحی طی میلیونها سال تکامل خیلی پیچیده شده اند. به همین نسبت  افراد رشد جسمی، ذهنی، روحی و رشد عقلی و احساسی خیلی پیچیده ای دارند و این رشد پیچیده برای همه انسانها یکسان نیست و زندگی فردی و اجتماعی آنها هم تابع چنین رشد پیچیده می باشد. همانطور که گفته شد افراد در برخورد با محیط طبیعی و اجتماعی کنشها و واکنشهایی مختلف عقلی و احساسی از خود نشان می دهند که ممکن است این برخوردها متناسب با ذهن، روح و جسم خودشان و همچنین متناسب با محیطهای طبیعی و اجتماعی باشند و یا بر عکس ممکن است به ضرر ذهن، روح و جسم خودشان و همچنین به ضرر محیطهای طبیعی و اجتماعی باشند. به همین خاطر بر اثر پیچیدگی زندگی اجتماعی و محیط طبیعی و به خاطر پیچیده بودن خود انسانها یک نوع بد فهمی و دیر فهمی در ذهن فرد و افراد بوجود می آید که همراه است با بکارگیری نا به جا از عقل و احساس در رابطه با محیط طبیعی و محیط اجتماعی. این برخوردهای اشتباه باعث غلبه عقل بر احساس و یا برعکس غلبه احساس بر عقل می شوند و هر کدام از این دو، یعنی عقل و یا احساس که غلبه کرد می تواند فرد و افراد اشتباه کننده را به سمت گرایشهای غالب خودش بکشاند که اگر فرد و افراد به تنهایی و یا با کمک دیگران عقل و احساس خودشان را در برخورد با موضوعات مختلف به موقع اصلاح نکنند، توازنی بین این دو در ذهن فرد و افراد بوجود نمی آید و این به مرور مشکل ساز می شود، حتی اگر این عقل و احساس فقط متعلق به یک نفر باشند و این فرد در ذهن خود نتواند این دو را با هم به موقع و به جا آشتی بدهد، چون ذهن، روح و جسم این فرد برای تنظیمات و کنترل خودشان به این برخوردهای احساسی و عقلی احتیاج دارند، ولی چون  در ذهن این فرد یکی از آنها بر دیگری غلبه دارد این عقل و احساس روی ذهن این فرد توازن ندارند و تاثیر نادرست و منفی روی ذهن، روح و جسم او می گزارند به همین نسبت فاصله عقل و احساس در ذهن این فرد زیاد و این دو در ذهن این فرد در کشمکش و جنگ با هم هستند و این فرد را به جنون می کشانند. در جامعه که افراد در رابطه و اصطکاک با هم هستند مشکل عقلی و احساسی پیچیده تر می شود. به همین خاطر بعضی از افراد بنا به شرایط ذهنی، روحی، جسمی و زندگی خودشان در برخورد با افراد دیگر و در برخورد با محیط طبیعی بیشتر عقلی برخورد می کنند و کمتر احساسی. این افراد به مرور بیشتر به عقلگرایی روی آورده و احساس آنها کم کم ضعیف و تابع عقل و عقلگرایی آنها می شود . متقابلا افراد دیگری در جامعه هستند که بنابر شرایط ذهنی، روحی، جسمی و زندگی خودشان در برخورد با دیگران و در برخورد با محیط طبیعی بیشتر احساسی و کمتر عقلی برخورد می کنند، به همین نسبت بیشتر احساسگرا و کمتر عقلگرا و عقل آنها ضعیف و بیشتر تابع احساس قوی آنها می شود. غلبه یکی از این دو بر دیگری در ذهن فرد و افراد جامعه و اصلاح نکردن این دو، یعنی عقل و احساس توسط فرد و افراد در جامعه کم کم گرایش های عقلگرایی و یا گرایش های احساسگرایی بین افراد جامعه را گسترش و این گرایشها افراد را در جامعه به طرف بحران می کشاند. در اوایل زندگی  عقلگرایی و احساس گرایی چندان خودشان را نشان نمی دهند، ولی اگر درگیری گرایشهای عقلی و گرایشهای احساسی مرتب در ذهن فرد و افراد کنترل و تنظیم نشوند، کم کم اختلاف این دو زیاد و گرایشهای عقلی و احساسی در جامعه بیشتر و متمایز تر می شوند تا حدی که این دو گرایش در تضاد و اصطکاک با هم در جامعه رشد متنافر پیدا می کنند. در این حالت عقلگرایان در برخورد با محیط طبیعی و اجتماعی بیشتر عقلی برخورد کرده و تاثیر عقلی بیشتر بر روی این محیط ها می گذارند و تاثیر احساسی کمتر. به همین خاطر سر و کار آنها بیشتر با علم و عقل است. متقابلا تاثیر و شناخت و تجربه ای هم که این افراد عقلگرا از این محیط ها می گیرند بیشتر عقلی و علمی است. در مرحله ای زندگی این عقلگرایان بیش از حد به عقل و عقلگرایی و علم گرایی گره می خورد. احساس در ذهن عقلگرایان ضعیف و کمتر از عقل رشد می کند. در نتیجه در تصمیم گیری ها احساس آنها تابع عقل فرد عقلگرا می باشد. این اختلاف عقل و احساس در ذهن آنها به مرور برای این افراد عقلگرا بحران زا است، پس بنابراین این عقلگرایان که از احساس ضعیف هستند لازم دارند که برنامه هایی برای رشد احساسی خودشان فراهم کنند که تاثیرگزاری احساس بر روی ذهن، روح و جسم آنها درست فراهم شود و ذهن خود را فقط به مسائل عقلی عادت ندهند. لازم است که این عقلگرایان راه حل تعادل نسبی بین عقل و احساس خودشان را پیدا بکنند. بهترین راه این است که برنامه هایی فراهم کنند که تا آنها بتوانند با احساسگراها رابطه سالمی بر قرار کنند که تا این عقلگرایان از برخورد افراد احساسگرا تاثیر احساسی بگیرند و احساسگرا ها هم از آنها تاثیر عقلی بگیرند و یک نوع تعامل و تبادل و تعادل نسبی بین آنها بوجود آید. بر عکس عقلگراها افراد احساسگرا هستند که بیشتر احساسی برخورد می کنند و از عقل خود کمتر استفاده و عقل آنها به مرور ضعیف تر هم می شود و عقل ضعیف آنها به مرور تابع احساس قوی آنها می شود که اگر برای رشد عقلی خود برنامه ای نداشته باشند ذهن، روح و جسم آنها یک طرفه فقط با احساس سر و کار پیدا می کند، در صورتی که تنظیمات ذهن، روح و جسم هر فرد هم به احساس و هم به عقل نیاز دارند. اگر این احساسگرایان کاری برای رشد عقلی خود نکنند، عقل در ذهن آنها زیر سلطه احساس قوی آنها ضعیف و تبدیل به عقل مشنگ می شود که احساس قوی در ذهن این افراد همه چیز را به این عقل مشنگ دیکته می کند و تعادلی بین عقل و احساس در ذهن این افراد احساسگرا وجود ندارد. از دل عقلگرایان و احساسگرایان و از اصطکاک این دو  در برخورد با هم قشر بینابینی و یا طبقه قشر متوسط شکل می گیرد.

افراد قشر متوسط جامعه که آنها هم از عقل و احساس استفاده می کنند، خود در ارتباط، اصطکاک و برخورد با عقلگرایان و احساسگرایان می باشند و از این دو چیزهای عقلی و احساسی یاد می گیرند. به همین خاطر دارای گرایشهای بینابینی می شوند، پس بنابراین افراد قشر متوسط بطور نسبی هم دارای عقل سلیم و هم دارای احساس سالم می باشند و تعادل نسبی بین عقل آنها و احساس آنها وجود دارد. این قشر متوسط متقابلا به عقلگرایان و احساسگرایان، یعنی طبقه غنی و طبقه فقیر چیزهای عقلی و احساسی یاد می دهد. این گروه ها و طبقات مختلف غنی و فقیر در عین حال که بطور متنوع و گسترده از نظر عقلی و احساسی از هم فاصله می گیرند باید بتوانند با کمک همدیگر و با کمک قشر متوسط از همدیگر هم خیلی چیزها یاد بگیرند که تا بتوانند همدیگر را بیشتر تحمل و با تمام فاصله های زیادی که با هم دارند با شناخت به گرایشهای بینابینی و با اتکا به قشر متوسط جامعه انعطاف پذیر شده و این قشر غنی و فقیر با هم بتوانند کنار بیایند که تا فاصله های عقلی و احساسی آنها از هم زیاد نشوند و متنافر رشد نکنند و ثمره این متنوع بودن و رشد گسترده شان به همدیگر برسد، مثلا قشر متوسط کمک می کند که در برخورد با مسائل و موضوعات مختلف عقلگراها زیادی از عقلگرایی خودشان استفاده نکنند و کمتر پیروی از عقلگرایی مفرط بکنند و از احساس فاصله نگیرند و احساس و انعطاف را هم در زندگی بکار گیرند. این قشر متوسط متقابلا هم به احساسگراها کمک می کند که زیادی احساسی برخورد نکنند و از عقل و منطق فاصله نگیرند. همه این هماهنگی ها و باهم بودن و برای هم بودن ها به قشر متوسط هم کمک می کنند که بین  عقلگرایان و احساسگرایان، یعنی طبقه غنی و فقیر قرار گرفته است با مشکل زیادی مواجه نشود، به عبارتی دیگر عقل و احساس هر سه این طبقات در اندازه های مختلف در رابطه با هم و در رابطه با محیطهای طبیعی و اجتماعی هستند و در رابطه با هم رشد پر فراز و نشیب دارند به همین خاطر تشکلهای راستگرایانه و چپگرایانه، یعنی طبقات غنی و فقیر و همچنین طبقه بینابینی و یا قشر متوسط همیشه در جنگ و جدال با هم هستند. از چنین رشد فردی و طبقاتی دو چیز به مرور عمده تر می شوند یکی رقابت افراد با هم و فاصله گرفتن آنها از هم و دیگری هماهنگی با هم، همفکری، همگرایی و تشکّل آنها با هم. به همین نسبت گرایشهای متمایز از هم و گرایشهای همگرایی و بینابینی بین این طبقات مختلف بیشتر می شود. به خاطر این تنوع مختلف فکری، همگرایی به هم و تبادل فکری و عاطفی آنها نسبت به هم شناخت و تجارب درست بهتری بدست می آورند که دستشان پر است و با آنها می توانند به موقع عقل و احساس خودشان را در رابطه با هم و در رابطه با محیط طبیعی و اجتماعی اصلاح کنند و یک نوع تنیدگی جهان شمول پر محتوا در بین افراد این گروه ها و طبقات مختلف بوجود می آید و چه بسا که بعضی از این طبقات و گروه ها بتوانند در هم ادغام شوند و یک جامعه منسجم تری پیدا می کنند. در هر حال همانطور که در بالا گفته شد همیشه فراز و نشیب وجود دارد و اگر مشکلات عقلی و احساسی  توسط افراد به موقع تنظیم و کنترل نشوند ممکن است در مرحله ای به خاطر اشتباهات زیاد هر نوع اصلاحی بین عقل و احساس افراد خیلی دیر باشد و این دو در تضاد با هم رشد کنند و در ذهن فرد و افراد تعادلی بین این دو بوجود نیاید به همین خاطر گرایشهای بینابینی عقلی و احساسی در افراد  کمتر بوجود آید و افراد متنافر از هم رشد کنند و افراد یا عقلگرا و یا احساس گرا بار بیایند. در این حالت افراد مجبور می شوند که بر اساس تجربه، شناخت و عادتهای غلط و یا درست خودشان افراد مثل خود را پیدا بکنند که تا اگر نمی توانند مشکلات تمام افراد جامعه را صد در صد حل کنند، لااقل با کمک همفکران خودشان تا حدودی هم که شده مشکلات مربوط به طبقه خودشان را حل کنند و هر نوع کمکی در این راستا بیشتر خودشان را در بر می گیرد. از روی اجبار کمک ها بیشتر برای خود و طبقه خود و انحصاری می شوند تا حدی که می تواند به ضرر دیگران هم تمام شود. از اینجا به بعد صف بندی های آنها شروع می شود. در جامعه عقلگرایان عقلگرایان و احساسگرایان احساسگرایان را پیدا می کنند. این به این معنی است که عقلگرایان که از احساس ضعیف و از عقل قوی هستند در رابطه با هم عقل خودشان را تقویت  می کنند که حرکتی یک طرفه و انحصاری است و نه فقط به ضرر احساس ضعیف خودشان است و آن را ضعیف تر می کند، بلکه به ضرر مردم فقیر احساسگرا هم هست ، یعنی عقلگراها بیشتر عقلگرا و از احساس خالی تر و مردم فقیر را مجبور می کند که بیشتر بی عقل و از عقلگرایی ثروتمندان متنفر شوند. در این صف بندی ها متقابلا احساسگرایان هم مجبور می شوند همدیگر را پیدا کرده و با کمک هم احساسگرایی خودشان را تقویت می کنند که نه فقط عقلشان را بیشتر ضعیف می کند، بلکه فاصله عقلی و احساسی آنها را با عقلگرایان را بیشتر می کند و فاصله طبقه غنی با طبقه فقیر در جامعه بیشتر و این دو همدیگر را خیلی کم بفهمند. در مرحله ای از این درگیری و تضاد عقلی و احساسی ثروتمندان عقلگرا بیشتر بی احساس و  عقل آنها به عقلکور تبدیل و عقلکور آنها بر ذهن این ثروتمندان کنترل دارد و نه این ثروتمندان بر عقلکور خود. متقابلا احساسگرایان هم  هر روز توسط ثروتمندان چاپیده شده و فقیر تر و به انزوای ذهنی و روحی روی آورده و به احساسکور خود پناه می آورند و احساسکور بر ذهن آنها فرمان می راند و نه آنها بر احساسکور خود و از عقل کم می آورند، یعنی هر چه این یکی دارد آن یکی کمتر دارد و هر چه آن یکی دارد این یکی کمتر دارد، یعنی کمبود های عقلی و کمبودهای احساسی که در اصطکاک و در تضاد با هم بدست آورده اند. قشرهای بینابینی و یا قشر متوسط جامعه که دارای عقل سلیم و احساس سالم می باشند در این مرحله از بحران در جامعه آنها هم مجبورند که تا همدیگر را پیدا بکنند که تا در این درگیری ها دوام بیشتری بیاورند، ولی مرتب در اصطکاک و برخورد با عقلگرایان و احساس گرایان  قشر متوسط ضربه می خورد. قشر متوسط جامعه در مرحله ای که تضاد عقلگرایی کور ثروتمندان و احساس گرایی کور مردم فقیر زیاد شده است دیگر نمی تواند نقش مثبت بین عقلگرایان کور ثروتمند و احساسگرایان کور بازی کند، بلکه این احساسگرایان کور افراطی و عقلگرایان  کور افراطی هستند که روی قشر متوسط تاثیر و باعث تجزیه قشر متوسط بین خودشان می شوند. یعنی در ذهن این افراد احساس و عقل نتوانسته اند متعادل رشد کنند و این دو شده اند دشمن این مردم عقلگرا و احساسگرا. این صف بندی ها و گروه بندی های عقلگرایانه و احساسگرایانه افراد در جامعه به مرور سخت تر و ریشه دارتر شده و به مرور قانون خاص خودشان را پیدا می کنند و افراد را مجبور می کنند که با اتکا به این قانونهای خود محور، من دربیاری، مرزبندی های طبقاتی و ساختار تشکیلاتی خودشان طبقه و گروه خود را مستحکم تر و مرزبندی های خود با افراد گروه ها و طبقات دیگر را مشخص تر کنند. همه اینها باعث رشد ذهنی و روحی یک طرفه  در افراد می شود که به مرور در  این افراد افراط زیاد و منفی بافی زیاد و کمتر به چیزهای مثبت روی می آورند. این عقلگرایی کور و احساسگرایی کور در ذهن و روح افراد طبقات غنی و فقیر به اشکال زیر خودشان را نشان می دهند.

همگرایی با خودی ها و جدایی بی حساب و کتاب و کنترل نشده از دیگران هر روز بیشتر می شوند. اولویت منافع فردی و گروهی و طبقاتی، تنگ نظری، محافظه کاری، فریب کاری، دروغ به خود و دروغ به دیگران، ضعف، بی عدالتی، سوء استفاده از قانون و دور زدن آن، بد فهمی، نبود علم، حسادت، جاسوسی و عوامل مختلف دیگری هم به این تضادها و جدایی ها کمک می کنند، از جمله وضعیت مالی، میزان رشد اقتصادی، گرایشهای ناسیونالیستی، گرایش های مذهبی، رابطه زن و شوهر، وجود و یا عدم وجود بچه ها در خانواده. این رادیکالیسم که کنترل نشده است و مرتب رشد منفی دارد باعث می شود این گروه ها و طبقات که یک زمانی درهم و منسجم شده بودند در آنها انشعاب بوجود آید و چه بسا به جان هم بیفتند. در این حالت نه فقط جنگ بین طبقات و گروه ها وجود دارد، بلکه جنگ بین خودی ها هم شروع می شود. در یک چهارچوب کلی بافت جامعه این طور خودش را نشان می دهند که افراد عقلگرای ثروتمند که بیشتر با عقل و علم سر و کار داشته اند و دارند قدرت، ثروت، امکانات و زور آنها زیاد تر است و بدون هیچ نوع ترس و ملاحظه ای مردم فقیر را می چاپند و ثروتمند تر می شوند به همین نسبت بی احساس و بی رحم و عقل آنها هم عقل معمولی نیست و به عقلکور تبدیل شده است. عقلکور آنها به مرور که قدرتمندتر می شود عقلهای کور ضعیف تر از خودش را به سختی تحمل می کند و آنها را مجبور می کند که به زیر سلطه اش بروند، یعنی ثروتمندان عقلگرای کور کوچک تر برای دوام خود باید زیر سلطه ثروتمندان عقلگرای کور بزرگ بروند، حتی قشر متوسط که دارای عقل سلیم و احساس سالم است باید تعیین تکلیف کند که اگر می تواند به این عقلگرایان ثروتمند کور بپیوندد و اگر نمی تواند همه چیز خود را از دست می دهد و زیر پا له و مجبور می شورد که به صف احساسگرایان کور بپیوندد. این عقلگرایان کور ثروتمند که احساسی ندارند اصلا افراد فقیر احساس گرا را قبول ندارند و تحمل نمی کنند و آنها را در حد انگل، بی ارزش، حلبی آبادی، کارتون خواب و گور خواب ارزیابی می کنند، ولی عقلکور آنها به آنها اجازه نمی دهد که کمی احساس و انصاف داشته باشند و پیش خود فکر کنند که تمام این بدبختی ها که این مردم فقیر دارند به برکت این ثروت باد آورده است که خودشان، یعنی این ثروتمندان عقلگرای کور از این مردم دزدیده اند. کمبود هایی که عقلکور ثروتمندان دارد در رابطه با احساس ضعیف این ثروتمندان می باشد و این ثروتمندان مفت خور آیینه تمام عیار این کمبود ها و این عقلکور خودخواه، نُنُر و مطلقگرا در ذهن خودشان هستند. این ثروتمندان که این کمبود ها را نمی توانند جبران و بر طرف کنند، لااقل سر دیگران آنها را خالی می کنند، بخصوص مردم فقیر که دیوارشان از همه کوتاه تر است. یکی از راه های خالی کردن این کمبود ها تنفر نسبت به مردم فقیر و حق به جانب خود دانستن برای چاپیدن مردم فقیر است، در نتیجه عقلگرایان ثروتمند در تضاد با مردم فقیر احساسگرا و چاپیدن آنها هر روز انحصارگرایانه فربه و قدرتمندتر می شوند و از آن لذت می برند. مردم فقیر احساسگرای کور هر روز بیشتر زیر ظلم و ستم این ثروتمندان عقلگرا فقیرتر می شوند. در این حالت بحرانی در جامعه  قشر متوسط تجزیه و بین عقلگرایان کور ثروتمند و احساسگرایان کور مردم فقیر تقسیم شده و یا خیلی ضعیف و کاری نمی تواند بکند. مردم فقیر احساسگرا از عقل ضعیف تر و کم کم ضد عقل، ضد عقلگرایی و عقلکور می شوند و از هرچه ثروتمند عقلگرایکور مفت خور است متنفر می شوند. این مردم فقیر بی عقل از روی اجبار در ذهن خودشان به احساسکور خودشان پناه می آورند و با آن درد دل می کنند.احساسگرایی کور مردم فقیر عقل ضعیف آنها را تابع خودش می کند که چیزی به نام عقل در ذهن این مردم فقیر وجود خارجی نداشته باشد، یعنی احساسکور مردم فقیر می گوید که اگر عقلکور نمی گذارد که من احساسکور در ذهن ثروتمندان عقلگرای کور نفوز کنم، عقلکور هم نباید در ذهن مردم فقیر که من احساسکور در آن حکومت مطلقه دارم  نفوز کند. عقلکور ثروتمندان هم در جواب و در ضدیت با احساسکور مردم فقیر همین را می گوید.  این یعنی جنگ عقلگور ثروتمندان با احساسکور مردم فقیر که قربانیان زیادی هم از این مردم فقیر و ضعیف می گیرد و تمام هستی آنها را به باد می دهد.

 

 

جنگ عقلگرایی کور و احساسگرایی کور در زمان رژیم پهلوی:

نمونه اش را می توان در زمان ساسانیان و در زمان حکومت رژیم محمد رضا شاه پهلوی پیدا کرد. در این قسمت فقط به رژیم پهلوی می پردازم و ساسانیان را به نوشته دیگری موکول می کنم. وضعیت رضا شاه کم و بیش مثل وضعیت پسرش محمد رضا شاه بود، پس بنابراین بحث را خلاصه می کنم به پسرش محمد رضا شاه . در اوایل حکومت رژیم محمد رضا شاه پهلوی فاصله طبقاتی زیاد نبود به همین نسبت وضعیت مردم چندان بد نبود و کارهایی برای مردم صورت گرفت، ولی وقتی دامنه اش می خواست گسترش پیدا کند به دلایل مختلف که در زیر می آید جلویش را گرفتند و آن را نازا کردند و به همین خاطر رشد هماهنگ و همه گیر در جامعه بوجود نیامد. به همین نسبت  افراد با کمک هم عقل و احساس خودشان را در رابطه با موضوعات مختلف کنترل و اصلاح نکردند و عده ای عقلگرا و عده ای دیگر احساسگرا شدند. عقلگرایان به مرور کمبودهای احساسی پیدا کردند و با ثروت و قدرت و عقلکور خودشان این کمبود را بر طرف می کردند و احساسگرایان کمبود های عقلی پیدا کردند و این کمبود ها را با احساس خود در انزوای ذهنی  در میان می گذاشتند و خیالپردازانه راه حل عقلی برای آنها پیدا می کردند و کم کم به ذهنگرایی روی آورده و در ذهن خودشان به احساسکور پناه آورند و این عقلگرایی و احساسگرایی بودند که بر ذهن مردم حکومت و کنترل داشتند نه مردم بر آنها، به همین نسبت کنترل نشده فاصله طبقاتی هم از هم زیادتر می شد و عقلگرایان ثروتمند تر و بی احساس تر و دارای عقلکور شدند که عقلکور در ذهن آنها به آنها فرمان می راند و با احساس دشمنی داشت و چاپیدن مردم را حق این ثروتمندان عقلگرای وابسته به خارج می دانست و این عدم توازن بین عقل و احساس در ذهن افراد و یا عدم توازن عقلگرایی و احساسگرایی در جامعه، بخصوص برای نوجوانان و جوانان خیلی خطرناک بود، چون آنها به رشد عقلی و احساسی نیاز داشتند و این در این دو طبقه غنی  و فقیر پیدا نمی شد و کمک می کرد که فاصله عقلگرایی و احساسگرایی در جامعه در تضلد به هم و بحران زا زیاد شود. به همین خاطر عقلگرایان ثروتمند همدیگر را پیدا کردند و با همدیگر کمک کردند که بی احساس تر شوند و احساسگرایان فقیر هم همدیگر را پیدا کرده و با کمک هم بی عقل تر شدند و کم کم همه چیز داشت یک طرفه انحصاری می شد، حتی در زمان محمد رضا شاه قانون به تمام معنی قانون غنی بر فقیر شد. وقتی کار به اینجا ها کشید ثروتمندان عقلگرای کور داخلی و اربابان عقلگرای کور خارجی که انحصاری فکر می کردند و زورشان زیاد بود جلوی پیشرفت و امکانات زیاد برای مردم را گرفتند. تنها چیزی که برای آنها مطرح بود قدرت، ثروت باد آورده و حکومت مطلقه بود که تا با ان کمبود های احساسی خود را بر طرف کنند، عقلکور در ذهن این ثروتمندان که به کم قانع نبود به آنها می گفت شما حق به جانب هستید تمام ثروت کشور باید توی جیب شما ثروتمندان برود. در آخر این رژیم در تضاد عقلکور ثروتمندان با احساسکور مردم فقیر مردم فقیر هر چه از قبل و از اوایل این رژیم به دست آورده بودند، بخصوص قشر متوسط به مقدار زیادی آنها را از دست دادند، یعنی این ثروتمندان در مسابقه با هم نه فقط نفت و معادن را می بردند، دستی هم در جیب مردم داشتند و جیب مردم را خالی می کردند. این سیستم عقلگرایی اولش خوب جلو می رفت  و رابطه عقلی و احساسی در ذهن افراد درست تنظیم می شد، پس چرا اینطوری شد؟ به چند دلیل. اولا این سیستم شاهنشاهی پایگاه توده ای نداشت که همه گیر باشد و مردم در همه چیز و همه جا مشارکت و جوابگویی داشته باشند که تا این سیستم را با همت والای خود یاری دهند و خودشان را با این سیستم در آمیزند. دوم این رژیم با کودتا و با کمک اربابان خارجی و زیر سلطه آنها روی کار آمده بود و از همه نظر به آنها وابسته بود. سوم مشکل بزرگ دیگری که در این سیستم وجود داشت این بود که اکثر مردم ایران احساس گرایی کور مذهبی و ناسیونالیستی مفرط داشتند که از قبل برای آنها به ارث رسیده بود و این نوع گرایشهای احساسی کهنه ذهن آنها را راکد و تنبل بار آورده بود، برای مثال قائم مقام فراهانی، امیرکبیر آنها را کشته بودند و جلوی اصلاحات دکتر محمد مصدق را هم گرفته بودند و مردم یار و یاور خود را در هر زمان از دست داده و با عقل و عقلگرایی و علم و پیشرفت سر و کار زیادی نداشته بودند به همین خاطر با عقلگرایی و علم و پیشرفت زمان رضا شاه و محمد رضا شاه زیاد میانه ای نداشتند و خیلی کم می توانستند رشد عقلی داشته و جذب این سیستم عقلگرایی و علم گرایی بشوند و به همین خاطر عده ای معدود سریع با این سیستم غاتی و از بقیه افراد جامعه سریع فاصله گرفتند که منجر به زیاد شدن فاصله طبقاتی شد. چهارم  خارجی ها هم همین را می خواستند که مردم ایران عقب باشند و با هم اختلاف داشته باشند که تا آنها را بیشتر بچاپند. پنجم مشکل دیگری که در جامعه وجود داشت این بود که در زمان  محمد رضا شاه و پدرش رضا شاه برای نوجوانان و جوانان برنامه زنده ای وجود نداشت. به همین خاطر یک سیستم پلیسی درست کرده بودند که نوجوانان و جوانان را کنترل و مانع از آزادی و رشد عقلی و احساسی آنها می شدند، چون می خواستند که سیستم عقلکرایی کور خود را انحصاری کنند که فقط به خودشان، یعنی به این ثروتمندان عقلگرای مفت خور و اربابان خارجی آنها جوابگویی یک طرفه داشته باشد. به همین خاطر کنترل و مزاحمت برای بچه های مردم را بیشتر می کردند که اگر نابسامانی هست کسی صدایش در نیاید. و بترسد و سکوت کند و این برای نوجوانان و جوانان خیلی خطرناک می بود. در زمان شاه به خاطر این انحصارگرایی کارهای درست برای رشد عقلی نوجوانان و جوانان نداشتند. این نوجوانان و جوانان برای رشد طبیعی ذهن، روح و جسم خود احتیاج به عقل سلیم و احساس سالم داشتند که تا جسم، روح و ذهن رشد یابنده خود را متناسب با محیطهای طبیعی و اجتماعی رشد یابنده وفق بدهند. همانطور که در بالا گفته شد این محیط ها تابع قانون فیزیک و رشد یابنده هستند و این نوجوانان و جوانان برای رشد ذهنی، روحی و جسمی خودشان به این محیط های به روز شده احتیاج دارند، پس بنابراین هر نوع گرایش کهنه، راکد همراه ترس، سکوت، انزوا، بن بست عقلی و احساسی برای سلامتی ذهنی، روحی و جسمی آنها خطرناک بوده و هست. آنها در زمان رژیم پهلوی محدودیتها و محرومیتهای زیادی داشتند و آنها را مجبور می کردند که برای رشد ذهنی، روحی و جسمی خودشان انتخاب خیلی کمی داشته باشند. آنها در زندگی به عناوین مختلف ترمز زده می شدند. از جوامع مختلف رشد یابنده عقب می افتادند. رژیم محمد رضا شاه به خاطر وابستگیش به خارج و به خاطر جاه طلبی ثروتمندان عقلگرای کور انحصارگرا حاضر نمی شد که بند و بست و فشار را از روی مردم، بخصوص نوجوانان و جوانان کم کند. این وضعیت بحرانی را در تمام زندگی خود می دیدند و از آن نمی توانستند فرار بکنند. کم کم بی عقل و راکد شده و به احساس کور در ذهن خودشان روی آورده و در انزوای ذهنی و روحی فرو می رفتند. این احساسکور آنها که  تحت فشار زندگی  قرار داشت برای مشکلات راه حل عقلی بلد نبود. این احساسکور به این جوانان کم عقل همه چیز را یک طرفه و احساسی به آنها دیکته می کرد و آنها را مجبور می کرد که بروند و برای ارضاء  ذهنی و روحی خودشان به چریک بازی و گروه گرایی روی آورند که آنها بیشتر بسیج شوند برای کارهای انتحاری احساسی که عقل در آنها نقش چندانی نداشت. همه اینها برای این نوجوانان و جوانان تلف کردن وقت، نابود کردن زندگی خود، افسردگی، بیش از حد آرمانگرا و نهایتا زندان و مرگ نصیب آنها می شد. هر موقع این جوانان سراغ عقل را در ذهن خود می گرفتند.احساسکور در ذهن آنها به آنها می گفت؛ دیدید که این عقلگرایان کور ثروتمند و اربابان خارجی آنها با شما چه می کنند. آنها را به خدا و امامان حواله کنید. از عقلگرایی فاصله بگیرید. چرا در ذهن خودتان دنبال عقل می گردید. چرا می خواهید مغز خودتان را خراب بکنید. می دانم که این ثروتمندان مشکلات زیادی برای شما بوجود آورده اند. به روضه خوانی روحانیون درباری نروید به روضه خوانی خمینی و دار و دسته اش بروید، آنها نجات دهنده شما هستند و در روضه خوانی های آنها گریه سر دهید تا غصه هایتان کمتر و فشار روحیتان هم کمتر شود. تظاهرات بر علیه این ثروتمندان مفت خور غرب گرا راه بیندازید. در راه حق و مذهب خود شهادت را به جان بخرید و به زندان بروید. برای ادامه مبارزه برحقتان به گروه ها و چریک ها بپیوندید. تمام راه حلهایی که احساس کور در ذهن مردم به این مردم و نوجوانان و جوانان نشان می داد ذهنگرایانه و احساسگرایانه بودند و بویی از عقل و علم نبرده بودند. افراد به فرمان احساسکور در ذهن خودشان تمام آنها را انجام می دادند تا حدی که اگر این احساسکور به آنها می گفت که بمبی به خود ببندید و خودتان را در تجمع این ثروتمندان مفت خور منفجر کنید این کار را می کردند، برای مثال فلسطینیان در برابر اسرائیلی ها و افراد طرفدار طالبان در افغانستان که گرفتار احساسکور مذهبی بودند از این کارهای انتحاری زیاد کردند. بعد از انقلاب در جنگ هشت ساله ایران با عراق افراد احساسکرای کور مذهبی را روی مین می فرستادند. در زمان محمد رضا شاه پهلوی که این ثروتمندان مفت خور و روحانیون درباری سوء استفاده از وضعیت مردم می کردند، شرایط را طوری فراهم کرده بودند که نه فقط برای رشد ذهنی، روحی، جسمی، عقلی و احساسی جوانان چیزی نداشتند، بلکه با این جَو خفقان که در جامعه بوجود آورده بودند باعث شدند که تا خمینی احساسگرای کور بی عقل دروغگو و دار و دسته اش که می توانستند در این جَو خفقان و در این منجلاب رشد کنند دست به کار شدند و احساسکور مذهبی در ذهن خمینی به او گفت که من و تو داریم به قدرت و حکومت می رسیم عجله کن زمان آن رسیده که ما بر گرده مردم ایران سوار شویم. خمینی و دار و دسته مذهبیش که بوی منجلاب رژیم پهلوی به مشامشان می رسید  از آن خوششان می آمد، نهایت سوء استفاده را می کردند و بر علیه رژیم شاه و روحانیون درباری تبلیغات راه می انداختند و همزمان تبلیغات به نفع مذهب شیعه افراطی خود می کردند. این وسط مردم، بخصوص نوجوانان و جوانان بین رژیم شاه و خمینی و دار و دسته اش گیر کرده بودند.یعنی از یک طرف رژیم به خاطر منافع شخصی ثروتمندان مفت خود و اربابان خارجی مردم را تحت فشار قرار داده بود و آنها را مجبور می کرد که  به فقر بیشتر روی آورند و در برابر تمام این فشارها تحمل و سکوت کنند و به رکود، بی عقلی گرفتار و در ذهن خودشان به احساسگرایی کور روی آورند و با آن درد دل کنند و احساسکور خودشان را تقویت کنند و از طرفی دیگر خمینی و دار و دسته اش که می دیدند که مردم تحت فشار زیاد به احساسگرایی کور روی آورده اند با تبلیغات بر علیه رژیم پهلوی و  بر علیه روحانیون درباری هم خودشان و هم مذهب کور افراطی خودشان را برای مردم بیشتر مطرح و بر ذهن، روح و جسم مردم سوار می کردند، یعنی جنگ عقلکور عقلگرایان کور ثروتمند با احساسکور مردم فقیر بالا گرفته بود و احساس کور در ذهن مردم به آنها می گفت که با پشتوانه احساسکور مذهبی که خمینی پرچمدار آن است بیشتر می توانید بر علیه رژیم شاه و این ثروتمندان مفت خور صف آرایی کنید. احساس کور در ذهن مردم می دانست که این احساسکور مذهبی که خمینی پرچمدار آن می باشد خطرش از عقلکور ثروتمندان عقلکرای  کور رژیم شاه وابسته به خارج بیشتر است، ولی این را به مردم بی عقل احساسگرای کور نمی گفت که مبادا مردم  به احساسگرایی خو پشت کرده و در ذهن خودشان دنبال عقل بگردند و عقل ضعیف که زیر سلطه خودش در ذهن این مردم بود در ذهن این مردم تقویت شود و این احساسکور نتواند بر ذهن این مردم حکومت مطلقه بکند. در آخر دوره محمد رضا شاه  آنقدر فشار بالا و ذهن مردم، بخصوص جوانان کور شده بود و در انزوا به احساسکور پناه آورده بودند که به راحتی احساسکور مذهبی که خمینی تبلیغش می کرد را خوب می فهمیدند و از آن خوششان می آمد و آن را تنها نجات دهنده می دانستند. احساسکور در ذهن این مردم فهمید که تبلیغات ضد شاه و تبلیغات به نفع مذهب ناب محمدی خمینی گرفته است و الآن زمان آن است که خودش در ذهن این مردم فریب خورده با احساسکور مذهبی در ذهن خمینی و دار و دسته اش گره بخورد. آن هم با احساس کور مذهبی خمینی که ریشه هزار و چهارصد ساله داشت و خیلی کور بود و هیچ نوع رابطه ای با عقل نداشت، بلکه دشمن عقل هم بود. احساسکور در ذهن این مردم  فقیر که احساس پیروزی می کرد به آنها گفت که اگر این رژیم عقلگرای کور و این روحانیون درباری تمام هستی و مذهب شما را از شما گرفته اند. خمینی و دار و دسته او و احساسکور مذهبی آنها خیلی خوب هستند. از این احساسکور مذهبی که خمینی پرچمدار آن است و شخص خمینی خوشتان بیاید. مردم که از عقلگرایی کور ثروتمندان درباری خسته شده بودند به عقل و عقلگرایی و این ثروتمندان مفت خور پشت کردند و به احساسکور درونی خودشان گفتند که اگر این عقل و عقلگرایی است که این رژیم و ثروتمندان مفت خورش می گویند ما این  رژیم و این عقلگرایی کور را نمی خواهیم و چون احساسکور خودشان را خیلی دوست می داشتند و شبیه احساسکور مذهبی خمینی بود از احساسکور مذهبی ناب محمدی و شخص خمینی خوششان آمد و به آن لبیک گفتند تا حدی که احساسکور ناسیونالیستی و احساس کور مذهبی خود مردم در برابر احساسکور مذهبی افراطی خمینی رنگ باختند و در احساسکور مذهبی ناب محمدی که خمینی تبلیغ آن را می کرد محو شدند. ذهن بی عقل این مردم فقیر گول خورده روی آورد به احساسکور مذهبی افراطی که پرچم دار آن خمینی بود، یعنی حکومت عدل علی، حکومت الله و یا حکومت ناب محمدی. چرا احساسکور مردم به این مردم فقیر دروغ گفت؟، چون اولا مردم برای کنترل و تنظیم ذهن، روح و جسم خودشان به عقل سلیم و احساس سالم نیاز داشتند. در زمان شاه عقلی برایشان باقی نمانده بود و احساس انها هم کور شده بود و برای تنظیم و کنترل ذهنی، روحی، جسمی خود مجبورشان کرده بودند که فقط به این احساسکور در انزوای ذهنی خودشان وابسته باشند، یعنی جهان بینی بسته. دوماً این احساسکور در ذهن این مردم یاور عقلی نداشت و مجبور بود که همیشه همه چیز را احساسی سرهم بندی کند و با کلی ظاهری قشنگ که چاشنی دروغ زیاد داشت همه را یک جا در ذهن این مردم به خورد آنها بدهد و هم خودش و هم مردم احساسگرای کور عادت کرده بودند به این دروغها و فرافکنیها. سوم چندین قرن احساس کور به تنهایی با نام احساسکور مذهبی و یا احساس کور ناسیونالیستی بر ذهن این مردم فقیر حکومت می کرد و می خواست که در ذهن این مردم حکومت مطلقه خود را حفظ کند. چهارم در زمان شاه این احساس کور در ذهن مردم فقیر دیگر نمی توانست که با گرایشهای ناسیونالیستی و مذهبی این مردم بر ذهن این مردم حکومت بکند، زیرا این گرایشها توسط رژیم و عقلگرایان درباری و روحانیون درباری ضعیف شده بودند و تنها این احساسکور در ذهن مردم با گره خوردن خودش با احساسکور افراطی خمینی می توانست دوباره در ذهن این مردم بی عقل قدرت بگیرد و به حکومت مطلقه خود ادامه بدهد.

اواخر رژیم شاه نه فقط جنگ بین عقلگرایان کور ثروتمند و مردم فقیر احساسگرای کور زیاد بود، بلکه با زیاد شدن بحران در جامعه بین خودی های عقلگرایان کور ثروتمند درباری هم دعوا و جنگ بالا گرفت، زیرا آنها احساس خطر کرده بودند و هر کدام از آنها برای اینکه زیر پایش توسط رقیبان عقلگرای کور خالی نشود و همچنین برای قدرت و حکومت بیشتر و برتری نسبت به هم با هم می جنگیدند و می خواستند از زیر سلطه هم خارج شوند، یعنی وضعیت رژیم و این عقلگرایان کور خراب تر و خودی های عقلگرایان کور ثروتمند درباری دیگر خودی نبودند و دشمن هم و برای قدرت و ثروت و حکومت بیشتر با هم می جنگیدند. جنگ بین بد و بدتر، به عبارتی دیگر عقلکور ذهن ثروتمندان عقلگرای کور و همچنین احساسکور ذهن مردم فقیر احساسگرای کور را تسخیر کرده و کنترل این دو از دست مردم خارج و این دو بودند که افراد را در کنترل خودشان می آوردند و آنها را زیر سلطه خود آورده بودند و آنها را مجبور می کردند که با هم بدون هیچ ملاحظه بجنگند.  عقلکور درباریان ثروتمند و احساس کور مذهبی  مردم فقیر هر دو افراطی و کور و به کم قانع  نبودند تنها چیزی که برای آنها مطرح بود قدرت، ثروت و حکومت مطلقه بر ذهن مردم غنی و فقیر. آنقدر دعوای عقلگرایان کور ثروتمندان درباری با همدیگر بالا بود و آنقدر دعوای عقلگرایان کور با مردم احساسگرای کور فقیر بالا بود که نگذاشتند که قشر متوسط و یا یک فرد خَیّر بتوانند بین آنها میانجی گری بکنند به همین خاطر انتخاب شادروان دکتر شاپور بختیار برای یک چنین آشتی ملی خیلی دیر اتفاق افتاد، چون اولا افراد رژیم عقلگرایکور شاهنشاهی با هم می جنگیدند. دوم اربابان خارجی هم همین را می خواستند. سوم دیگر عقلی برای مردم فقیر که اکثریت را تشکیل می دادند نگذاشته بودند. رژیم شاه، خمینی و روحانیون درباری و غیر درباری ذهن مردم را به جای عقل با احساسکور، بخصوص احساس کور مذهبی پر کرده بودند و مردم متنفر از عقل، عقلگرایی و عقلگرایان درباری مفت خور بودند و از روی بی عقلی و نا علاجی از احساسکور مذهبی پیروی می کردند که یک سرش در ذهن مردم و سر دیگرش در ذهن خمینی بود،  احساسکور در ذهن این مردم فقیر به آنها گفت که شاپور بختیار جنایتکار است و خمینی خوب است، پس بنابراین برای انتخاب جایی در ذهن مردم باقی نمانده بود. مردم به وحی منزل رسیده بودند و معجزه  آنها اسلام  ناب محمدی  و معجزه گر آنها خمینی بود که آنها را از این شیاطین درباری که از آنها خسته شده بودند نجات می داد، این در آن زمان باور اکثر مردم بود، تا حدی که از شادروان دکتر شاپور بختیار به یک باره متنفر شدند و بیشتر به خمینی و مذهب کور خمینی روی آوردند، یعنی شست و شوی مغزی به تمام معنی. آخر کار رژیم شاهنشاهی عقلگرایان کور ثروتمند بی احساس بی رحم مفت خور از مردم فقیر احساسگرای کور و آخوندهای بی سواد، دروغ گوی هیچی نفهم مثل خمینی شکست خوردند و این دست آورد یک رژیم وابسته به غرب بود که پایگاه توده ای نداشت و هیچ نوع اراده ای از خود نداشت و مطیع غرب بود و با اربابان خارجی بی احساسش بی رحمانه این مردم بیچاره را می چاپیدند. این رژیم عقلگرای کور ثروتمند با شکست خود باعث شد که این احساسکور مردم فقیر با احساسکور مذهبی جمهوری اسلامی یکی شده و به یک جریان سیل آسای قوی تبدیل و رنگ و بوی مذهبی افراطی به خود گرفت تا حدی که نه فقط عقل، بلکه  احساس ناسیونالیستی و مذهبی مردم در برابر آن رنگ می باختند و به فراموشی سپرده شدند.، یعنی حکومت احساسکور مذهب اسلام نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر جایگاه مطلقگرای خودرا در ذهن مردم و در ذهن خمینی و دار و دسته اش پیدا کرد که بعد از انقلاب به قدرت مطلقه رسید و ماهیت  مطلقگرای خداگونه خودش را نشان داد و از توی آن ولایت فقیه جنایتکار بیرون آمد با این تفاوت که مردم ایران نمی دانستند که احساس کور مذهبی که ذهن آنها و ذهن خمینی را پر کرده خطرش از عقلگرایی کور ثروتمندان رژیم شاه بیشتر است، چون در زمان شاه مردم خسته و عقلی برایشان باقی نمانده بود که این عقل بتواند جلوی این احساس کور در ذهن این مردم را بگیرد و به آن هشتار بدهد. اگر عقلگرایی ناقص شاهنشاهی در آن اوایل حکومتش به خاطر عقلگرایی و علم گرایی توانسته بود که تا حدودی کارهایی برای مردم بکند و در اواخر حکومتش به خاطر عدم پایگاه توده ای و وابستگی بیش از حد به خارج ناقص و نازا ماند و بسیاری از آنها را از مردم فقیر پس گرفت و باعث شد که فاصله طبقاتی زیاد شود، ولی احساسگرایی کور آخوندی و مذهبی نتوانست و نمی تواند برای مردم کاری بکند، زیرا با بی عقلی، با بی علمی، با بی تدبیری و با داشتن احساسکور مذهبی مفرط نمی توان به علم و عقل روی آورد و پیشرفت کرد.

یعنی همان کاری هایی که ساسانیان عقلگرای کور و بعضی از زرتشتیان درباری خود فروخته کردند و مردم را بی عقل و بی ایمان بار آوردند و آنها را گرفتار احساس کور کردند و تمام دار و ندار آنها را به غارت بردند و این مردم را از خود راندند و باعث شدند که این بازماندگان ساسانی در جنگهای خودشان با هم خودشان را تضعیف و نهایتا کار به جایی کشید که در جنگ  این بازماندگان ساسانی با عربها مردم خسته ایران از آنها پشتیبانی نکردند و این سلسله پوشالی ساسانی از عربهای بیابانگر بی عقل دارای احساسکور مذهبی شکست خوردند و عربها و احساس کور مذهبی و ناسیونالیست عربی آنها را بر ایران و مردم ایران که ضعیف و مردد مانده بودند مسلط کردند. عربهای بی عقل بیابانگر نشستند پایش برای خوردن و چاپیدن مردم ایران. همان اشتباهات ساسانیان را این دفعه توسط ثروتمندان عقلگرای کور رژیم پهلوی سامان داده شد که از توی این اشتباه بزرگ احساسکور مذهبی افراطی حاکم شد که خمینی و دار و دسته اسلامی او پرچمدار آن بودند که از عربها گرفته بودند و از عربها دست کمی نداشتند. جمهوری اسلامی  با اربابان شرقی و غربی خودشان نشستند پای نفت و ثروت مردم ایران برای خوردن و همان کارهایی را کردند که عربهای صدر اسلام با مردم ایران کردند و می کنند. این خمینی و دار و دسته اش که دارای احساسکور مذهبی بودند و هستند همان کارهایی که محمد رضا شاه و درباریان عقلگرای کور ثروتمندش کردند را از نو تکرار کردند، ولی خیلی شدیدتر و بدتر و جمهوری اسلامی روی عربهای صدر اسلام و روی رژیم پهلوی را سفید کردند.

 

مختصری از جریانهای بعد از انقلاب:

 

بعد از انقلاب مردم بی عقل فریب خورده در ذهن خودشان به احساسکور مذهبی مفرط  خمینی روی آورند که به تمام معنی ریشه عربی بیابانگردی داشت و از علم و خرد هیچی نمی فهمید که از عربها، مغولان، پادشاهان بعد از مغول و رژیم پهلوی به خمینی و دار و دسته اش  به ارث رسیده بود. اگر بیشتر می خواهید بدانید لطفاً از زبان خود احساسکور بشنوید که بعد از انقلاب در ذهن اکثر ما حکومت می کند!

من احساسکور مذهبی که بر ذهن مردم فقیر فریب خورده و بر ذهن خمینی و دار و دسته ولایت فقیه حکومت مطلقه می کنم از رژیم شاه تشکر دارم. من احساسکور مذهبی بعد از انقلاب در ذهن اکبر هاشمی رفسنجانی احساسگرای کور مذهبی ثروتمند مفت خور به او گفتم که جا دارد بر مقبره محمد رضا شاه در مصر دسته گُلی بگذاری که عقلگرایی کور رژیم محمد رضاشاهی و ثروتمندان درباری و روحانیون درباری این رژیم به ما کمک کردند که تشریف بیاوریم و بر گرده مردم سوار و برای چاپیدن مردم و خراب کردن ایران قدم رنجه بفرماییم. همان کاری که سلسله ساسانیان و روحانیون درباری آن زمان در اواخر حکومت خود با مردم ایران کردند و اسلام ناب محمدی عربهای بیابانگرد عقب افتاده را به عنوان هدیه تقدیم ملت ایران کردند که فقط به ایران ختم نشد و بسیاری از کشورهای جهان را هم زیر سلطه خودشان آوردند. همانکارهای ساسانیان، یعنی بی عقل کردن مردم و آنها را گرفتار احساسکور کردن را رژیم محمد رضاشاه پهلوی تکمیل کرد و در اختیار خمینی و خامنه ای و دار و دسته آنها قرار داد. آنها هم تا به حال همان کارها را صد برابر بدتر با مردم ایران و منطقه انجام داده اند، یعنی حکومت مطلقه احساسکور مذهبی و لایت فقیه که از حکومت الله هم مطلق گراتر است. بعد از انقلاب قرار نبود که برای مردم ایران کار درستی صورت بگیرد و فقط قرار بر این شد که همه چیز سرهم بندی باشد. این به خاطر این بود که خمینی و دار  و دسته اش عقل نداشتند و گرفتار احساسکور مذهبی بودند و بدون عقل و علم نمی شود کار درستی صورت بگیرد و همچنین بدون احساس سالم نمی تواند همدلی و درک متقابل بوجود آید. با این دست آورد شومی که مردم در زمان شاه پیدا کرده بودند نه عقل سلیم و نه احساس سالم برای مردم باقی نمانده بود. در ذهن آنها فقط بی عقلی و یک احساسکور مذهبی هزار و چهارصد ساله به ارث رسیده بود. بعد از انقلاب  خمینی و دار و دسته اش برای به حکومت رساندن این احساسکور مذهبی فقط به افرادی احتیاج داشتند که بیش از حد بی عقل و گرفتار این احساسکور مذهبی می بودند. اتفاقاتی که قبل از انقلاب و بعد از انقلاب بهمن ۵۷ رخ داد به این جَو  بی عقلی و این جَو احساسکور مذهبی در ذهن مردم و ذهن مذهبیون هیچی نفهم کمک کرد. جریان قبل از انقلاب را در بالا تا حدودی توضیح دادم و جریانهای بعد از انقلاب جنگ هشت ساله، درگیری با سازمان مجاهدین خلق، کشتار دَهه شصت و تحریمها و خیلی چیزهای دیگر که همه اینها باعث شدند که اولا همه بی عقل بشوند. دوما اگر کسی هم کمی عقل برایش مانده بود با جنگ و اعدامها تمام آنها را کشتند. به دنبال آن برنامه استحاله عقلی و حکومت مطلقه احساسکور مذهبی خداگونه شروع شد. این به این معنی است که قرار بود که بعد از انقلاب این احساسکور مذهبی همه کاره باشد و نه عقل سلیم، نه علم و نه احساس سالم، یعنی قرار بر این شد که همان حکومت عربها بر ایران در زمان ساسانی دوباره تکرار شود، پس بنابراین به عناوین مختلف و به بهانه های مختلف فیتیله عقل و علم را تا آن حدی پایین کشیدند که تا خاموش شد و احساسکور مذهبی خودشان در ذهنشان از این بابت خیلی راضی شد، یعنی هر چه آدم بی سواد و بی عقل و چاپلوس که گرفتار احساسکور مذهبی بودند را استخدام می کردند که تا جبهه احساسکور مذهبی خودشان را تقویت کنند که تا بتوانند هر چیز چرند مذهبی و هر نوع چرت و پرتی را که در ذهنهای مرده خودشان داشتند به این مزدوران انتقال و توسط آنها این چرندیات را به مردم بی عقل  دارای احساسکور به خواب رفته دیکته کنند. به همین خاطر ته مانده قشر متوسطی که از زمان شاه باقی مانده بود که دارای عقل سلیم و احساس سالم بودند را کم کم از میدان به در و از بین بردند و هر زمان بعد از انقلاب که قشر متوسط جامعه می خواست پا بگیرد این مذهبیون حکومتی ولایت فقیه با کمک اربابان خارجی شرقی و غربی خودشان قشر متوسط را نازا و یا از بین می بردند، چون نمی خواستند کار درستی برای مردم صورت بگیرد و مردم صاحب عقل سلیم و احساس سالم شوند و بتوانند روی پای خود بایستند. نتیجه اینکه بحران و عقب ماندگی جامعه بیشتر و این احساسکور مذهبی که از قدیم کور بود به مرور کورتر هم می شد، چون یاور عقلی نداشت و دشمن عقل و علم بود و هست و نمی توانست با پیشرفتهای علمی امروزی خودش را وفق بدهد. من احساسکور مذهبی در ذهن خامنه ای و دار و دسته اش به آنها می گفتم بیشتر این مردم را فریب بدهید که تا بتوانید بیشتر آنها را بچاپید. تنها چیزی که برای شما دار و دسته باید مطرح بشود قدرت بیشتر، ثروت و حکومت مطلقه است، زیرا نه فقط با مردم در آینده نزدیک مشکل پیدا می کنید، بلکه برای تقسیم قدرت بین خودتان با هم مشکل پیدا می کنید، پس چه بهتر که این مردم را بیشتر در فقر و خفقان قرار دهید که تا عقل آنها رشد نکند. از طرفی دیگر من احساسکور در ذهن این مردم فقیر به آنها می گفتم که خاتمی احساسگرای کور مذهبی را برای ریاست جمهوری انتخاب کنید و بعد از هشت سال مردم دیدند که او خوب نیست. من احساسکور دوباره به آنها گفتم پس بنابراین احمدی نژاد بهتر است و بعد از هشت سال مردم دیدند که احمدی نژاد بدتر بوده است. از نو به این مردم بی عقل فقیر گفتم شما که می گویید که همه بدند، پس کی خوب است اگر احمدی نژاد بد بود که بود، ولی روحانی بهترین است و این یکی را رد نکنید، ببینید که روحانی  چه حرفهای قشنگ و دهن پرکنی می زند. مردم احساسگرای کور بی عقل ایران فریب احساسکور خودشان که من باشم و فریب احساسکور حسن روحانی را خوردند که مظهر دروغ بود و هست، چون این مردم خودشان بی عقل و گرفتار احساسکور مذهبی بودند و از حرفهای دروغ و دهن پرکن خوششان می آمد، چرا که نه؟ این بی عقلی  و احساسگرایی کور برای این مردم ازچند قرن پیش به ارث رسیده بود و جمهوری اسلامی آمد و آن را تکمیل تر کرد و آن را رساند به حکومت ولایت فقیه بالاتر از حکومت الله. به همین خاطر حرفهای دروغ، احساسی خوش آب و رنگ روحانی برای این مردم احساسگرای کور خوب جلوه کرد و از آنها خوششان آمد و روحانی را انتخاب کردند. من احساسکور در ذهن این مردم و در ذهن روحانی می دانستم که روحانی هم مثل احمدی نژاد و خاتمی یک احساسگرای کور افراطی مذهبی است و هیچ کدام از اینها عقل ندارند. هم به خود و هم به مردم دروغهایی نبوده اند که تا به حال نگفته باشند و نگویند و این کمک می کرد که کارهای عقلگرایانه درست که پشتوانه علمی داشته باشند برای این مردم انجام نگیرند و عقل مردم نتواند که رشد پیدا بکند. من احساسکور در ذهن آخوندها و در ذهن مردم فقیر از این می ترسیدم که مبادا که یک زمانی عقل مردم رشد و پیشرفت کند و جلوی من احساسکور که هم بر ذهن این آخوندهای مفت خور ثروتمند مذهبی و هم بر ذهن این مردم  فقیر حکومت مطلقه می کنم را بگیرد و حکومت من احساسکور بر ذهن این آخوندهای مفت خور و بر ذهن این مردم فقیر را نابود کند، پس بنابراین معلوم می شود که من احساسکور در ذهن مردم چرا مردم را فریب دادم و به آنها گفتم که روحانی خوب است. مردم به فرمان من روحانی را انتخاب کردند و بعد که روحانی سوار خر مراد شد من احساس کور هم بیشتر توانستم سوار خر مراد شوم  و بر ذهن آنها بیشتر حکومت بکنم. امثال روحانی احساسگرای کور مذهبی زیاد بودند و به جریان کور مذهبی وصل بودند که از آن بالا بالا ها آب می خوردند. همه آنها صدها برابر بدتر از مردم فقیر عقل سلیم و احساس سالم نداشتند که تا کمی منطق داشته باشند و با منطق بخواهند تا حدودی کار درستی برای این مردم انجام دهند. یا حداقل احساس سالمی داشته باشند و دلشان برای این مردم کمی بسوزد و حداقل از روی دلسوزی کاری برای این مردم بکنند. کاری که برای مردم نکردند و نمی کنند هیچی، از روی ضعف، ناتوانی، جاه طلبی و خود محوری و خود بزرگ بینی مثل انگل چسبیده اند به جان و مال و ناموس مردم و هستی و نیستی مردم را به باد می دادند و می دهند. مردم دیدند که وقتی این روحانی مفت خور سوار خر مراد شد برای افراد خودی و از ما بهترون و نژاد برتر خودشان کار می کرد و برای مردم فقیر از بد به بدتر تبدیل شد. مردم فهمیدند که این روحانی و اصلاح طلبان هم دست کمی از از اصولگرایان و خامنه ای نداشته و ندارند. این یک چیزی را به ما نشان می دهد و آن اینکه این ولایت فقیه و دار و دسته اش از قدیم عقل نداشتند و دشمن عقل سلیم و احساس سالم بوده و هستند و در عوض تا دلتان بخواهد دارای احساسکور مذهبی کور خداگونه بوده و هستند و حدودا چهل سال است که منجلاب جهل و نادانی را بر ایران و منطقه بر پا کرده اند. هر چه جلوتر می روند کورتر می شوند، پس بنابراین مردم و مال و ناموس آنها را هم با خود به این لجنزار می کشانند. این اواخر در حکومت مطلقه ولایت فقیه بحران بالا گرفته است خودی های نظام ثروتمند مفت خور که بد و بدتر بودند هم به جان هم افتاده اند، یعنی احساسکور مذهبی افراطی با احساسکور مذهبی افراطی تر که هر دو ریشه مذهب شیعه دارند به جان هم افتاده اند، برای مثال اصلاح طلبان، اصولگرایان افراطی و اصولگرایان افراطی تر که همه آنها احساسگرایان کور ثروتمند مفت خور هستند همه به جان هم افتاده اند. بحران در جامعه بالا است، زیرا اولا خودی های نظام به جان هم افتاده و دوماً احساسکور مذهبی مردم دیگر دارای آن قدرت  قبلی خود در ذهن این مردم نیست و در ذهن مردم تضعیف شده است. سوم احساس ناسیونالیستی مردم و عقل ضعیف مردم که در زمان شاه خیلی ضعیف شده بود و چهل سال است که زیر سلطه احساسکور مذهبی بوده در ذهن مردم کم کم تقویت و از زیر سلطه احساسکور مذهبی سعی می کنند خودشان را بیرون بکشند. چهارم مردم بدشان نمی آید که اشتباهی که از روی اجبار در زمان محمد رضا شاه کردند و از عقلگرایی بدشان می آمد را الآن به یک شکلی جبران کنند و عقلگرا بشوند، همان کارهایی که یعقوب لیث ها، فردوسی ها، ابوعلی سیناها، حافظها، سعدی ها، قائم مقام فراهانی ها، امیرکبیرها و مصدقها و غیره  بعد از ساسانیان و مغولان و پادشاهان بعدی تا به حال انجام داده اند که  تا مردم از ظلم و ستم عربها و مغولها و ستمهای پادشاهان بعد از آنها نجات پیدا کنند. الآن همان تلاشها توسط مردم عزیز مردمدار و مردم خودجوش دوباره در زمان جمهوری اسلامی مطلقگرای مفت خور از سر گرفته شده اند،

ولی با تمام اینها باید این را در نظر گرفت که اگر شرایط فراهم نباشد که در ذهن مردم عقل و احساس درست رشد کنند، احساس ناسیونالیستی ضعیف مردم و عقل ضعیف مردم چیزی در حد پز دادن و نژادپرستی باقی می مانند و نه بیشتر  که در گفتار و رفتار آنها هویدا می شود و این برای این مردم خطرناک است. به خاطر این ضعفها به راحتی نمی توانند خودشان را از زیر سلطه احساسکور مذهبی ولایت فقیه بیرون بکشند و رژیم ولایت فقیه این را خوب می داند و سعی می کند که با شانتاژ و رعب، وحشت و تحدید این مردم را در زیر حکومت مطلقه احساسکور مذهبی ولایت فقیه نگه دارد و مانع از رشد عقل سلیم و احساس سالم در ذهن مردم می شوند ، پس بنابراین احساس سالم و عقل سلیم یاور هم و همدیگر را تکمیل می کنند اگر که با واقعیات ذهنی، روحی، جسمی و واقعیات محیط طبیعی و اجتماعی همخوانی داشته باشند. شعار اصلاح طلب، اصولگرا  دیگر تمام ماجرا و یا مردم در شعارهاشان خواهان حکومت ایرانی بودند، نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران، مرگ بر دیکتاتور همه اینها حکایت از این دارد که مردم این رژیم و این احساسکور مذهبی رژیم ولایت فقیه و این احساسکور مذهبی خودشان را دیگر نمی خواهند و جرئت پیدا کرده اند که آن را بر زبان بیاورند، یعنی گرایشهای ناسیونالیستی و گرایشهای عقلی مردم تا حدودی تقویت شده است. احساسکور می گوید که این باعث ناراحتی من احساسکور مذهبی در ذهن این مردم می شود باید با ترفند و دروغ این مردم را فریب بدهم که دنبال عقل سلیم و احساس سالم نروند و این مردم دلشان خوش باشد که بالاخره چند تا شعار داده اند و به این شعارها بنده کنند. احساسکور می گوید که واقعیتها هم همین را نشان می دهد، در زمان حکومت جمهوری اسلامی مردم هیچ آموزش و هیچ دوره ای در هیچ رشته ای ندیده اند که تا عقل سلیم و احساس سالم آنها همراه با علم و آموزش تقویت شوند. بعضی ها هم که قبلا دوره های آموزشی و علمی دیده بودند، هر چه یاد گرفته بودند کم و بیش آنها را فراموش کرده اند، چون در زمان حکومت جمهوری اسلامی در زندگی این مردم بکار نیامد، بخصوص زنها که اکثراً خانه نشین شدند. تا زمانی که رژیم پوشالی ولایت فقیه بر این مردم با زور حکومت می کند مردم نا خواسته گرفتار من احساسکور، بخصوص احساسکور مذهبی می باشند به همین نسبت برخورهایی که این مردم می کنند بیشتر احساسگرایانه و زیر سلطه من احساسکور در ذهن خودشان است و ریشه عقلی درستی ندارد و من احساس کور مذهبی از این بابت خوشحال هستم. در زمان  حکومت ولایت فقیه که این مردم فقیر از احساسگرایی کور مذهبی خسته شده اند و دنبال عقلگرایی می گردند. من احساسکور مذهبی ولایت فقیه و عقلکور اربابان خارجی شرقی و غربی به این مردم اجازه نخواهیم داد که گرایشهای عقل سلیم و احساس سالم پیدا بکنند و همان گرایشهای ناسیونالیستی ضعیف و عقل ضعیف خودشان برای آنها کافی است و من می توانم در ذهن این مردم فقیر این عقل ضعیف را زیر سلطه خودم بیاورم. نباید این مردم رهبران سالمی مثل قائم مقام فراهانی، امیر کبیر و مصدق  و غیره پیدا بکنند. در شرایطی که این مردم دنبال عقل سلیم و احساس سالم هستند و می خواهند از شر من احساسکور مذهبی و حکومت ولایت فقیه خود را نجات بدهند. من احساس کور غالب بر ذهن این مردم عقل ضعیف در ذهن آنها که زیر سلطه من است را بَزک کرده و آن را رنگ و وارنگ برای آنها درست کرده ام که تا این مردم بی عقل به این عقل مشنگ در ذهن خودشان مشغول باشند. این عقل مشنگ زیر سلطه و فرمان من است. درجه مشنگی این عقل در ذهن این مردم تا آن حدی بالاست که این عقل مشنگ به آنها گفته است بروید برای سواد خودتان کاری بکنید و این مردم هم گفته اند چه کار بکنیم ما که چیزی بلد نیستیم، عقل مشنگ از من احساسکور در ذهن این مردم پرسید که چه به آنها بگویم؛ من احساسکور به این عقل مشنگ گفتم به آنها بگو که بروید مدرک دکترا بخرید و اگر پولتان کمتر بود بروید مدرک مهندسی بخرید و یا یک چیز شبیه به آن. آخر نمی شود که شما بی سواد باشید شما فردا با این مدارک کلی می توانید پز عقلگرایانه و علمی بدهید و برای هم قیافه بگیرید و به همدیگر آقای مهندس و آقای دکتر بگویید. من احساس کور مذهبی در ذهن این مردم فقیر با عقلکور اربابان عقلگرای کور شرقی و غربی خودمان بر سر عقل مشنگ در ذهن این مردم که چیزی در حد شوخی و مزاح است با هم کنار آمدیم و آن را به خورد این مردم فقیر داده ایم که تا این مردم دلشان خوش باشد که یک عقل کُل حسابی دارند. این مردم فقیر در خیالبافی و کم تجربگی به این عقل ترگُل ورگُل مشغول و با آن درد دل می کنند. این مردم  در ذهن خود به این عقل مشنگ خود می گویند که ما از احساسکور مذهبی و حکومت ولایت فقیه خسته شده ایم و دنبال یک عقلگرای کل می گردیم که یک شَبِ قهرمانانه تمام مشکلات ما را حل کند. عقل مشنگ آنها به آنها می گوید می دانم که این احساسکور مذهبی و این ولایت فقیه تا چه حد پلید هستند. ناراحت نباشید من عقل کُل شما هستم و یک عقلگرای خیلی خوب برایتان پیدا می کنم. عقل مشنگ این مردم به من گفت که این مردم می خواهند که از شر تو راحت شوند، هر دوی ما به ریش این مردم خندیدیم. آن وقت من احساسکور و این عقل مشنگ در ذهن این مردم فقیر با احساسکور در ذهن مقامات جمهوری اسلامی دست به یکی کرده و با عقلکور اربابان خارجی با وجودی که با هم دشمن هستیم  صحبت کردیم و حال که این مردم دنبال عقلگرای نجات دهنده می گردند مجبور می شویم که ما و اربابان خارجی عقلگرای کور با هم  بر سر یک دیکتاتور عقلگرای کور با هم کنار بیاییم که شبیه رضا شاه  باشد و با کمک این عقل مشنگ در ذهن این مردم فقیر که زیر فرمان من احساسکور است می توانیم این عقلگرای کور دیکتاتور را در ذهن آنها جا بیندازیم که همه چیز را در ذهن این مردم بی عقل با قلدری و زور جا بیندازد. هر چه من احساسکور این مردم فقیر و عقلکور اربابان ثروتمند شرقی و غربی به این دیکتاتور عقلگرای کور زور تپان و زورچپان می کنیم باید با زور به خورد مردم ایران بدهد. این مردم تا به حال طعم  من احساسکور مذهبی ولایت فقیه را چشیده اند و از من بدشان می آید، با کمک این دیکتاتور عقلگرای کور طعم دیکتاتوری عقلکور را هم از نو به این مردم فقیر می چشانیم که تا فراموش کنند که اصلا عقل سلیم و احساس سالمی وجود دارند. این دیکتاتور عقلگرا می تواند اسم سکولار و یا دموکرات و یا مشروطه خواه و یا سوسیال دمکرات و یا یک چیز شبیه به آنها را یدک بکشد. خصوصیات این دیکتاتور عقلگرا این است که فقط به فکر ثروت، قدرت و حکومت است. زمانی که این دیکتاتور عقلگرا را پیدا کردیم. برای جا انداختن او در ذهن این مردم فریب خورده کم عقل، من احساسکور در ذهن این مردم به این عقل مشنگی که برای این مردم درست کرده ام فرمان صادر می کنم که به این مردم بگو که شما دکترها و شما مهندسها و شما عقل کل ها که دارای چندین مدرک دکترا و مهندسی هستید، شما برای ما افتخار آفرین هستید. این فرد عقلگرا که من عقل کُل شما به شما عزیزان معرفی می کنم دیکتاتور نیست و این می تواند برای شما مدرک دارهای عالی قدر عقلگرایی را حاکم کند همانطور که خودتان دوست دارید، برای شما می تواند علم و پیشرفت بیاورد. این مردم که شیفته مدرک های خود هستند و از تعریف و تمجید عقل مشنگ در ذهن خودشان غرق در لذت هستند، حرف عقل مشنگ خود را باور می کنند و چون عقل شیرین مشنگشان را خیلی دوست می دارند به این دیکتاتور عقلگرا روی آورده و به او لبیک می گویند. آقا و یا خانم دیکتاتور عقلگرای کور کارش به این راحتی ها جلو نمی رود، زیرا اولا عقل این دیکتاتور ناقص و کور و عقل مردم هم ناقص و شرایط اقتصادی و اجتماعی در جامعه هم خراب و عقل سلیم و احساس سالم نمی تواند زیاد در ذهن افراد رشد کند، پس بنابراین این دیکتاتور عقلگرای کور و این مردم کم عقل مجبور هستند که وابسته به عقل مشنگ خودشان باشند که من احساسکور برای آنها در ذهن آنها درست کرده ام. دوماً از انجایی که عقل این دیکتاتور و عقل این مردم ضعیف و ناتوان هستند مجبورند که یک نوع وابستگی هم به عقلکور عقلگرایان کور ثروتمند اربابان خارجی داشته باشند که قدر قدرت و هر چه آنها به این دیکتاتور عقلگرای کور و این مردم بی عقل دیکته می کنند بدون چون و چرا مجبورند بپذیرند. به همین خاطر این مردم نمی توانند شناخت و تجربه درستی  در زندگی در رابطه با هم کسب کنند که تا بتوانند صاحب عقل سلیم و احساس سالم باشند و بتوانند روی پای خودشان بایستند. اربابان عقلگرای کور خارجی هم چنین اجازه ای به آنها نمی دهند، چون می خواهند این مردم را بچاپند، پس بنابراین همه چیز را باید با عوام فریبی و دروغ و زور جلو برد و جناب دیکتاتور برای همین کار استخدام من احساسکور مذهبی ولایت فقیه و همچنین عقلکور اربابان ثروتمند خارجی می شود که کار مردم درست جلو نرود. چند سالی مردم توسط این دیکتاتور عقلگرایی کور و اربابان خالرجیش چاپیده می شوند و این مردم فریب خورده از این دیکتاتور عقلگرای کور خسته، متنفر و دوباره مثل زمان ساسانیان و زمان رضا شاه و محمد رضا شاه به انزوا رانده شده و از نو سراغ من احساسکور مذهبی و یا احساسکور ناسیونالیستی و یا احساسکور کمونیستی و یا یک چیزی شبیه آنها را می گیرند و من احساسکور دوباره از نو در ذهن  این مردم فقیر ایران مقتدر و حکومت مطلقه خود را از نو راه می اندازم و به آنها از نو می گویم این هم از عقلگرایی کور جدید که می خواستید، دیدید که چگونه شما را از نو چاپیدند به طرف من احساسکور روی بیاورید من هم دنیا و هم آخرت و هم دین شما را درست می کنم، مگر بی کارید و می خواهید مخ خود را خراب بکنید که دنبال عقل و عقلگرایی می گردید، البته جنگ من احساسکور و عقلکور فقط به مردم ایران  محدود نمی شود و سر دیگر جنگ ما دوتا در کشورهای فقیر و غنی در جاهای مختلف جهان است.

دست خمینی، خامنه ای و اربابان غربی و شرقیش درد نکند، آنها بودند که بهتر از همه و بهتر از ساسانیان، بهتر از رضا شاه و محمد رضا شاه  پهلوی من احساس کور و این عقل کور را خوب فهمیدند و به ما لبیک گفتند و در جنگ ما دو تا شریک و آتش بیار معرکه شدند و الآن هم نشسته اند پایش و هنوز ته مانده ایران را می خورند. این پادشاهان و خمینی، خامنه ای و ولایت فقیه و اربابان خارجی عقلگرای کور و دار دسته آنها مهره هایی بودند و هستند در دستان من احساس کور و عقل کور، مثلا ساسانیان یک مهره بودند آنها سوختند و به جای آنها عربها را آوردیم و رضا شاه و محمد رضا شاه هم مهره هایی بودند که سوختند، چون جنگ ما دو تا در زمان رضا شاه و پسرش محمد رضا شاه خیلی وخیم شده بود و به جای آنها خمینی و خامنه ای و اسلام ناب محمدی آنها را انتخاب کردیم. الآن خمینی کارهایی که می خواستیم بکند کرد و رفته است. نوبت خامنه ای و دار و دسته او است که پس از چهل سال در دعوا و جنگ ما دو تا به حال خرابکاری زیادی کرده اند و گند کارشان در آمده و همه فهمیده اند و باید توسط من احساسکور مردم فقیر و رقیبم عقلکور اربابان خارجی که در کنار آنها اربابان اسرائلی هم هستند خامنه ای و دار و دسته اش کنار زده شوند و کسان و یا مهره های دیگری روی کار بیاوریم، چون نباید که انقلاب مردمی شکل بگیرد و امثال مصدق، امیر کبیر و قائم مقام فراهانی سر کار بیایند. اگر  این بزرگواران سر کار بیایند عقل سلیم و احساس سالم بر جامعه ایران حاکم می شود و مردم خودشان می توانند که اداره امور و کشور داری را به عهده بگیرند. در حال حاضر شرایط ایجاب می کند که اگر دیکتاتور فعلی خامنه ای احساسگرای کور مذهبی است، دیکتاتور بعدی باید عقلگرای کور باشد، زیرا مردم از احساسگرایی کور مذهبی خسته و می خواهند به عقلگرایی روی بیاورند. ما دو تا نمی گذاریم که عقل سلیم و احساس سالم در ایران پای بگیرد. در یک جمعبندی به روز کردن عقل سلیم و احساس سالم در زندگی فردی و اجتماعی ضروری می باشند. اگر عقل سلیم و احساس سالم می توانند ما را کنترل کنند باید ما هم بتوانیم  با تجربه و شناخت درست عقل سلیم و احساس سالم خود را کنترل کنیم که در تضاد با هم به عقل کور و احساسکور تبدیل نشوند، پس بنابراین اولا بدون شناخت و تجربه عقلی و عاطفی و بدون به روز کردن آنها در رابطه با محیط طبیعی و محیط اجتماعی و بدون کنترل آنها احساس و عقل نمی توانند تاثیر درستی روی ذهن، روح و جسم فرد و افراد داشته باشند. دوماً برای به روز کردن شناخت و تجربه عقلی و احساسی خودمان باید کمی از کهنه پرستی فاصله بگیریم، زیادی مذهبی بودن، زیادی گرایشهای کهنه ناسیونالیستی داشتن، زیادی پایبند به آداب و رسوم بودن، زیادی وابسته به قوانین دست و پا گیر و راکد بودن، زیادی به ایدئولوژیهای کهنه و دست و پا گیر وابسته بودن خوب نیست. همه اینها کهنه و افراطی و باید حساب شده کمی کمتر و یا کمی بیشتر از آنها فاصله بگیریم اگر که بخواهیم فاصله عقلگرایی و احساسگرایی خودمان را کم کرده و عقل و احساس را تا حدودی با هم آشتی بدهیم تا بتوانیم عقل سلیم و احساس سالم داشته باشیم و به عقلکور و احساسکور گرایش پیدا نکنیم، یعنی اگر شناخت و تجربه کافی و به روز شده نداشته باشیم و بخواهیم بیش از حد وابسته به مذهب و گرایشهای کهنه ناسیونالیستس باشیم، دچار بحران می شویم و این بحران اینطور خودش را نشان می دهد که همه چیز کند و راکد است. آنجایی که بایستی از عقل استفاده می شده از احساس استفاده کرده ایم و آنجایی که می بایستی از احساس استفاده می شده از عقل استفاده  کرده ایم و جاهایی هم که می بایستی از هر دوی اینها استفاده بجا می شده پشت گوش انداخته ایم و این خطرناک است. در جامعه های امروزی که جمعیت افراد زیاد است به همین نسبت تحول و پیشرفت و رخدادهای اجتماعی و محیط طبیعی خیلی زیاد و متنوع شده اند. به همین خاطر هر نوع سوء استفاده از محیط طبیعی و اجتماعی، بخصوص در زمانهای طولانی ضررهای سنگینی برای همه دارد، چون محیط طبیعی و محیط اجتماعی قوی و قدر قدرت هستند و می توانند برای فرد و افراد خیلی خطرناک باشند. محیط طبیعی و محیط اجتماعی در شکلگیری این شناختها و تجربه های عقلی و احساسی افراد تاثیر گزار هستند که همیشه در اندازه های مختلف با پیش رَوی و یا پس رَوی همراه می باشند. از همه بدتر رخدادهای ناگوار طبیعی، مثل زلزله، سیلابها، بارشها، خشکسالی، طوفانهای خشکی و اقیانوسی و غیره در این دسته بندی های عقلگرایی و یا احساسگرایی بین افراد نقش بازی می کنند و باعث می شوند که اختلافات این طبقات و گروه ها در جامعه مشخص تر و برجسته تر و خودشان را بیشتر نشان بدهند. در طول تاریخ ذهن افراد همیشه  به خودشان مشغول کرده اند و ریشه چند هزار ساله دارد. هرچه قدر علم پیشرفت بیشتری کرده و دامنه اش گسترده تر شده  به همین نسبت هم مشکلات طبیعت بیشتر و حاد تر شده، چون مرتب انبساط خلاء اطراف زمین جرم زمین را می بلعد به همین نسبت روز به روز از جرم زمین و جاذبه زمین کم می شود، این دگرگونی های محیط طبیعی باعث تغییرات خیلی بزرگ و عمده در طبیعت می شود که آنها صد در صد در زندگی. ذهن، روح و جسم ما انسانها هم تاثیر زیادی دارند و همه اینها دست به دست هم داده  و تضاد و دعوای احساسگرایی کور و عقلگرایی کور افراد جامعه را بالا می برند که همراه با بحران است. عقل کور و احساس کور در هر زمان به مردم عقلگرای کور و احساسگرای کور می گفته اند و می گویند که این تو بمیری آن تو بمیری نیست و باید از جان و مال و ناموستان در جنگ ما دوتا مایه بگذارید. در هر زمان پس از کشمکش زیاد و دشمنی این دو با هم ذهن مردم را هم کورتر و به جنون می کشانده اند تا مرز جنگ و نیستی و نابودی مال و ناموس و جان مردم. این را هم فراموش نکنیم که کشورهایی که پیشرفت کرده اند وضعیت مشابه ما را داشته اند و آنها هم جنگهایی نبوده که نکرده اند. از آنها می شود حساب شده خیلی چیزها یاد گرفت و با آنها هم در خیلی از زمینه ها همکاری کرد.

 

آیا انقلاب دیگری در راه است؟

در موقعیت فعلی جمهوری اسلامی شرایط ذهنی و عینی انقلاب در ایران بطور نسبی فراهم شده، ولی هنوز تا حدودی باقی دارد، چون اولا رهبری جریان انقلابی فراهم نیست. دوماً با این شرایط خراب مردم برای هیچ کس روشن نیست که چگونه انقلاب شروع و به چه سمتی حرکت می کند. ناقص ماندن این دو عامل مهم هدایت کننده چند علت دارد. یکی شرایط جامعه تا آن حدی خراب است که ایران مثل یک کشور جنگ زده می ماند، یعنی هشت سال جنگ ایران و عراق، کشت و کشتار چهل ساله جمهوری اسلامی، ویرانی اقتصاد و زیر ساختهای آن، مشکل محیط زیست از زلزله گرفته تا سیلابهای ویرانگر، خشک سالی. فرار مغز ها از کشور، چند میلیون حاشیه نشین، بی کاری بیش از حد، فقر چند میلیونی، بیماری های جسمی و روانی، میلیونها معتاد و غیره همه اینها وضعیت مردم را طوری نشان می دهد که انگار این چهل سال در ایران همیشه جنگ بوده است. این شرایط وخیم به حرکت انقلابی ضربه می زند. دوم جریان فکری افراد جامعه درست و هماهنگ نیست و به جریان رهبری انقلاب چندان کمک نمی کند، چون احساسکور مذهبی و تا حدودی احساسکور ناسیونالیستی و بحرانهای ناشی از آنها هنوز در ذهن و زندگی مردم دست نخورده باقی مانده است و ویرانی ذهنی، روحی و جسمی برای مردم باقی گذاشته است. عقل سلیم  و احساس سالم در ذهن آنها می خواهد جان بگیرند، ولی با این احساس کور مطلقگرا در ذهن این مردم مشکل دارند. این احساس سالم و عقل سلیم به راحتی نمی توانند خودشان را در ذهن مردم سامان دهند، یعنی با گفتن اینکه ما احساسکور مذهبی و ولایت فقیه نمی خواهیم و در عوض عقل و علم می خواهیم تا حدودی ذهنگرایانه است، مثلا مدرک دکترا و مهندسی خریدن و با آنها پُز دادن از بی عقلی و بی علمی و بی عملی مردم خبر می دهد، چون از طرفی هنوز در ذهن این مردم احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی و عقل مشنگ حاکم است. از طرفی دیگر حداقل پنجاه تا صد سال طول می کشد که ما آموزش ببینیم و عقل و علم نسبتا درستی بدست آوریم، آن هم اگر بگذارند. گفتن اینکه ما آزادی می خواهیم هم حرف قشنگی است، ولی کو تا آزادی، مگر در این چند قرن تا به حال طعم آزادی را چشیده ایم، مگر شرایط امروزی ما با آزادی وفق می دهد. زمانی ما به آزادی نسبی می رسیم که بتوانیم از عقل سلیم  و احساس سالم در زندگی با هم درست استفاده کنیم و آنها را کنترل و تنظیم کرده که یکی بر دیگری غلبه نکند. آن وقت آثار پیشرفت را از همه نظر در زندگی اجتماعی خودمان و مجیط طبیعی می بینیم. این پراکندگی فکری و رفتار باری به هر جهت به جریان انقلابی ضربه می زند. تظاهرات مردم تا به حال فقط پیش زلزله بوده است که به این احساسکور مذهبی که یک سرش در ذهن این مردم و سر دیگرش در ذهن خامنه ای و دار و دسته ولایت فقیه او می باشد تکانهایی وارد کرده است، ولی کافی نیست و باید این تظاهراتها هدفمند تر و گسترده تر شوند. سوم برای رهبری و حرکت انقلاب اپوزیسیون داخلی و خارجی چیزی برای گفتن ندارد. اپوزیسیون بدتر از مردم هنوز نمی داند که چه می خواهد به همین خاطر منسجم نیست. بسیاری از آنها به این ور و آن ور وابسته و افرادی هم که به جایی وابسته نیستند نمی دانند که چه می خواهند و گرفتار همان احساسکور مذهبی و یا احساسکور ناسیونالیستی و یا احساس کور کمونیستی هستند که چندان فرقی با احساسکور مذهبی ولایت فقیه ندارند، فقط مثل ولایت فقیه در قدرت نیستند و نمی توانند بچاپند، ولی بعضی از آنها بدشان نمی آید که روزی به قدرت برسند و شروع کنند به چاپیدن مردم. به همین خاطر افراد اپوزیسیون در ذهن خودشان گرفتار احساسکور و از نظر عقلی ضعیف هستند. کمبودهای احساسکور در ذهن این اپوزیسیونها هم ریشه در ایدئولوژی کهنه آنها دارند و هم  ریشه از وضعیتهای نا خوشایندی دارند که این اپوزیسیون ها از رژیم پادشاهی پهلوی و حکومت چهل ساله ولایت فقیه گرفته اند. این گروه های اپوزیسیون در داخل ایران و در خارج ایران کار تشکیلاتی می کنند، ولی چون گرفتار احساسکور مذهبی و یا ایدئولوژیک کهنه در ذهن خود هستند و از آن دستور می گیرند، این افراد راکد، منفعل و هم به خود و هم به دیگران دروغ می گویند. همیشه برای ارضاء احساسکور خود توجیه گرایی می کنند و به ضرر اپوزیسیون های دیگر حرف می زنند که تا برای هواداران خودشان بیشتر مطرح باشند. با یک چنین اپوزیسیون ها که گرفتار احساسکور خداگونه هستند، حتی اگر وابسته هم نباشند نمی توان به یک اتحاد نسبی رسید، چون مطلقگرا و تحمل دیگران را ندارند، مگر اینکه خودشان را عوض کنند و از کهنه گرایی فاصله بگیرند و جوانان بیشتری را در تشکیلات خود داشته باشند. چهارم مردم از انقلاب بهمن ۵۷ دچار شوکه شده اند و به سختی با یک انقلاب دیگری کنار می آیند، پس بنابراین با این کمبودها و محدودیتها و نارساییها که بر شمردم ما هم مشکل رهبری انقلاب را داریم و هم مسیر انقلاب برای ما بسیار ناهموار و نا روشن است. ولی در حال حاضر خوشبختانه مردم ما به جنایات احساسکور، بخصوص احساسکور مذهبی چه در ذهن خودشان و چه در ذهن خامنه ای و افراد ولایت فقیه پی برده اند و عاملهای این احساسکور که دار و دسته ولایت فقیه و دین افراطی و اربابان خارجی شرقی و غربی هستند را هم خوب شناخته اند و می خواهند که از زیر سلطه آنها و از زیر سلطه این احساسکور مذهبی که ذهن آنها را می خورد خارج شوند. زور خودشان را هم تا به حال زده اند و می زنند، پس بنابراین شرایط ذهنی و عینی جامعه طوری تنظیم شده است که اولا رژیم ولایت فقیه رفتنی است، حتی اگر آن را پای میز مذاکر ببرند، چون مشکلات داخلی این رژیم در رابطه با مردم زیاد است. مذاکره با این رژیم مفلوک در حد یک جراحی معنی می دهد که اگر چنین شود از این رژیم چیزی نمی ماند و این رژیم نمی تواند زیاد دوام بیاورد، زیرا مشکلات داخلی ایران زیاد است. دوماً شرایط عینی و ذهنی جامعه نشان می دهد که مردم این رژیم و این احساسکور مذهبی را شناخته و دیگر نمی خواهند. سوماً شرایط عینی و ذهنی برای مردم ثابت کرده است که کار از اصلاحات گذشته و به یک انقلاب نیاز دارند و پی برده اند که مسیر ساده ای نیست و تلفات زیادی دارد. این احتمال وجود دارد که تا قبل از انقلاب مردم یک کودتا صورت بگیرد و با کمک خارجی های شرق و غرب یک دیکتاتور را سر کار بیاورند. اگر هم کودتا نشود و خود مردم با همت خودشان انقلاب بکنند، به احتمال زیاد بایک دیکتاتور سرو کار پیدا می کنند، چون مردم هر آدم خوب، پاک، با سواد و آگاه هم که خود مردم روی کار بیاورند. قادر نخواهد بود  که زیاد دوام بیاورد، زیرا اولا خرابی، بخصوص خرابی اقتصادی زیاد است. دوما با این همه خرابی های زیاد که مردم در ایران  دارند مردم ضعیف هستند، به راحتی نمی توانند جلوی عقلگرایان کور مفت خور خارجی که می خواهند این ملت را بچاپند را بگیرند. سوم مردم احساسگرای کور کم عقل که بعضی از آنها هنوز بعد از جمهوری اسلامی همانند افراد ولایت فقه فکر می کنند و ممکن است که بعضی از آنها هم بی ریش و با کت و شلوار و کروات ظاهر شوند، اگر هم وابسته به جایی نباشند، ولی مثل ستون پنجم عمل می کنند و سد بزرگی هستند در برابر هر نوع حرکت و پیشرفت، چون در دنیای ذهنی آنها هنوز احساس کور مذهبی و یا ناسیونالیستی کور وجود دارد و احساسکور و بی عقلی این مردم به راحتی اجازه نمی دهد که این جامعه و افراد جامعه کارش درست جلو برود و بجایی برسد و زمان زیادی می برد که این ذهنگرایی و این احساسکور مردم کم کم جای خود را به عقل سلیم و احساس سالم بدهد، نتیجه اینکه این آدم خیلی خوب و با سواد که مردم او را به نمایندگی خود برای اداره مملکت انتخاب کرده اند این فرد نمی تواند امیر کبیر و مصدق باشد، بلکه یک دیکتاتور عقلگرا است، چرا؟ چون مردم از دیکتاتور احساسکور مذهبی خسته و به عقلگرایی روی آورده اند. در این چند قرن جمهوری اسلامی و پادشاهان قبلی همه دیکتاتور بوده اند.، پس بنابراین چه انقلاب بشود و مردم کسی را روی کار بیاورند و چه کشورهای خارجی با کودتا کسی را جای جمهوری اسلامی بیاورند، به خاطر شرایط خراب جامعه همه چیز را اربابان خارجی به این فرد دیکتاتور دیکته می کنند. وصف حال این دیکتاتور عقلگرا را در بالا شرح دادم و گفتم که وضعیت مردم خراب و گرفتار احساس کور و از عقل ضعیف و این دیکتاتور هم از عقل کم می آورد و بین احساسگرایی کور مردم و عقلگرایی کور اربابان خارجی گیر کرده. یک مقدار این ور می افتد و یک مقدار آن ور و کارش با فریب و سرهم بندی کردن و زورگویی جلو می رود، شبیه کار رژیم پهلوی و ولایت فقیه. از طرفی دیگر شرایط مردم ایران هم که هنوز ذهن گرا و گرفتار احساسکور هستند و از نظر عقلی رشد کمی دارند نمی توانند با شرایط خراب، بخصوص از نظر اقتصادی که دارند، دیری نمی پاید که با این دیکتاتور مشکل پیدا می کنند. تنها یک چیز این وسط می توان فرق کند و وضعیت را تا حدودی عوض کند و آن اینکه در حال حاضر که هنوز جمهوری اسلامی وجود دارد مردم یاد گرفته اند که در صحنه باشند و بر علیه جمهوری اسلامی تظاهرات بکنند، اگر خودشان انقلاب بکنند و کس و کسانی را خودشان روی کار بیاورند، یعنی بعد از انقلاب رئیس جمهور، نخست وزیر، استاندار و شهردار را خودشان انتخاب بکنند، ولی این انتخابات کافی نیستند و باید بعد از انقلاب هیچ زمان خوابشان نبرد و در تمام ارگانها، نهاد ها و شوراها مشارکت فعال و با حضور خودشان تشکلهای مختلف را بوجود آورند، اگر لازم شد تظاهرات و حضور میلیونی خودشان را ترتیب بدهند که تا افرادی که توسط مردم انتخاب شده اند به این پی ببرند که پایگاه توده ای دارند و مردم در هر شرایط پشتیبان آنها هستند و برای مردم کارهای زیادی می توانند بکنند و کشورهای خارجی هم پی می برند که زیاد نمی توانند به این مردم و نمایندگان مردم زیاد فشار آورند، چون مردم آگاه و در صحنه هستند و همه اینها با تمام سختی هایش کمک می کند که بعد از انقلاب جامعه به طرف دیکتاتوری پیش نرود. به مرور وضعیت مردم بهتر شود و خودشان را از زیر نفوز احساسکور چه مذهبی و چه  احساسکور ناسیونالیستی بیرون بکشند و دارای عقل سلیم و احساس سالم شوند. در این شرایط در هر زمان کمبود رهبری انقلاب و کمبود رهبری گذار از انقلاب به دموکراسی که در بالا به ان اشاره شد خود جوش توسط افراد جبران می شود و چون از بطن جامعه و از بطن واقعیتها سرچشمه گرفته است قابل فهم و قابل استفاده برای همه و همه را زیر چتر خود می آورد. مشکل رهبری انقلاب جامعه و سمت و سوی حرکت مردم به طرف دموکراسی و آزادی با همت مردم کم کم حل و هموار خواهد شد. حرکتی که مردم الآن در زمان آخر جمهوری اسلامی شروع کرده اند مقدمه یک چنین روندی خواهد بود که اول با احساسکور مذهبی و احساسکور ناسیونالیستی  تصفیه حساب بکنند. کم کم عقل سلیم و احساس  سالم خودشان از نو پیدا بکنند و آن وقت با کمک این دو و با بکار بردن درست این دو مردم به آزادی نسبی و حقوق مدنی خود رسیده و این جامعه از نظر اقتصادی، سیاسی، فرهنگی قوی و حرفی برای گفتن دارد. اگر در شرایط فعلی در جمهوری اسلامی مردم هم به زودی نتوانستند انقلاب بکنند و یک دیکتاتور را با کودتا و با کمک اربابان خارجی در ایران بر سر کار آوردند مردم همیشه باید در صحنه باشند و همانطور که گفته شد خوابشان نبرد و خود را فعال مایشاء نشان بدهند و این دیکتاتور عقلگرای کور را مجبور کنند که به خواسته های مردم توجه بکند. اگر توجه نکرد و یا نتوانست به خاطر اعمال نفوز خارجی به خواسته های مردم توجه کند مردم به موقع با یک انقلاب این دیکتاتور را به زیر بکشند، پس انقلاب مردمی بهتر است. یک خطر دیگر هم وجود دارد و آن جنگ است. ما مردم باید با هم متحد باشیم و با آگاهی خود خودمان را بدام این جنگ و نهایتا تجزیه شدن ایران نیندازیم و بهترین راه با تمام سختی ها و تلفاتش همان انقلاب است . قومگرایی و مذهب گرایی خودمان را به افراط نکشانیم. ما همه از هر قوم و مذهبی که هستیم ایرانی هستیم و باید هوای هم را در راه انقلاب و بعد از انقلاب داشته باشیم و همیشه در صحنه باشیم که تا عقل سلیم و احساس سالم ما در رابطه با هم رشد کنند. آن وقت بطور نسبی به آزادی و دموکراسی می رسیم و حقوق همه ما توسط خودمان رعایت می شود، چون خودمان آگاهانه پشتیبان آن هستیم.

 

 

حقوق این اثر محفوظ است. این مقاله بخشی از کتابی می باشد که اینجانب با شماره ISBN در آلمان منتشر کرده ام.

نویسنده: اکبر دهقانی ناژوانی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)