برگهایش که ریخت
آفتاب پائیزی
تنهایی اش را
گرم کرد
………………………….
دریچه ی تنهایی ام را
می گشایم…
شاید این بار
ماه برکلبه پائیزی ام بتابد
…………………………………….
من وزندگی
دستهایمان را
تاخت می زنیم
دستهای من پوچ و
دستهای او گل
…………………………..
زمستان
چه تشابه به
سپیدموی پدربزرگ دارد
همیشه سپید
…………………………………
درتشابه مرگ وزندگی
جرآت می خواهم
زندگی کردن را
………………………………..
خفاش!
به تاریکی مناز
چندساعتی دیگر
به سپیده دم
نمانده است
…………………………………..
بدون گذرنامه
مرزهای جهان را
رد می شوند
پرندگان آزاد
………………………………………..
همه جمعه ها
دلتنگتم
کدام روزهفته ای!؟
…………………………………….
توکه رفتی
چشمانم را
به آسمان
گره زدم
گاهی باران
گاهی مه غلیظ وابری
…………………………………..
چه شاگرد تنبلی ام
تمام زندگی ام
خط خورده
……………………………………..
پائیز که می آید
شوق پرواز
درذهن مادرم می روید
گاه که می بیند:
درخت باغچه
برگهایش یکی یکی
فرو ریخته
…………………………………
کودک که بودیم
با«جت»کاغذی
چه دور…
دورمی رفتیم
برکه می گشتیم
خودرا که هیچ
پرندگان رانیز
به بازی می گرفتیم
………………………………
درچشمان دریایی ات
چه ملوان
ماهری ام
……………………………….
دردناک است
پروانه ای کوچ کندو
من هیچ زبان
گل رانفهمم
……………………….
بدسه هایمان
خشکید
برروی لبهای
تاول زده مان
………………………………
من درتو
غرق شده ام
یاتودرمن
وای چه دریای
ژرفی است
این چشمان
……………………………
این سپیده دم
پروانه ای بمن گفت:
متاسف ام برای انسان
که می خواهد
گل را
به باد فراموشی بسپارد
اما پول را
درصندوق های پولادین
نگه دارد
………………………………..
نام تورا
که ازدفترشعرهایم

حذف کردند
تمام دیوان شعر
صفحات اش همه خالی بود
……………………………………
تنهایی و
جمعه

باغروبی پائیزی
هرسه
دست به یکی شده اند
برای ازپادر آوردن
انسان معاصر
……………………….
آخرین بار
درچشمان
دریایی توبود
که جزیره آرزوهایم را
کشف کردم
………………………..
من وتو
هردو
کبوتری ایم
درقفس
تودرآشپزخانه
ومن درین جهان کاروان سرا
………………………………

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)