همزمان با دهمین سالگرد انفجار بیدگنه و درگذشت فرمانده موشکی سپاه، حسن تهرانی مقدم، مجدداً سخن از احتمال طراحی یا دست داشتن سیدمجتبی خامنه ای در این اتفاق به میان آمده است. آیا شواهدی که ده سال پیش مطرح شدند اکنون پس از این همه خرابکاری و ترور در حوزه های نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی قابل بازبینی و تحلیل جدیدی هستند؟ آیا سندی از ویکی لیکس که می گوید انفجار سایت تحقیقات موشکی سپاه در کرج برای ترور خامنه ای طراحی شده بود با یک تحلیل عقلی میتواند بعنوان بخشی از یک زنجیره منسجم برای روی کار آوردن یک رهبر جدید باشد؟ در صورتی که مجتبی را یکی از گزینه های رهبری سوم انقلاب فرض کنیم می توان انفجار سال ۱۳۹۰ را به عنوان بخشی از برنامه او برای کسب قدرت پذیرفت.

تاریخ ولیعهدهای ایران در حکومت های موروثی و طبیعتاً پدرسالار، بخشی مهم و عجیب از تاریخ ایران و سیاست ورزی آن را تشکیل می دهد. وقتی پادشاهی زیرک مثل ناصرالدین شاه توانست ۵۰ سال سلطنت بی رقیب را به نام خویش ثبت کند، ولیعهد بیمار و فرتوت او فقط با تپانچه یکی از مریدان سینه چاک أسدآبادی توانست رؤیای طی کردن جاده تبریز به تهران را عملی سازد. اقتدار مبتنی بر حکومت طولانی مستبد باعث شده بود ولیعهد علیرغم تجربه طولانی سیاست نتواند مسیر اقتدار وی را ادامه دهد فلذا مقابل موج نخست مدرنیته زود از پای درآمد و تن به خواسته های مشروطه خواهان داد. البته این راه انحصاری «خلاص شدن از دست شاهی که کنار نمی رود» و همه زیر را زیر نگین خویش جمع کرده تا نیازی به خواهش و تمنا از احدی احساس نکند، مختص دوران ناصری نیست. کشتن نادرشاه نمونه دیگری در قبل است که وقتی ولیعهدش به دست خود شاه از پای درآمده، نوبت همراهان و سرداران اوست که ملک و میهن را به قیمت جان شاه از خطر زورگویی و لجاجت او برهانند. اکنون وضعیت کسانی که هوس جانشینی خامنه ای را دارند شبیه همین نمونه های تاریخی است. با این تفاوت که تقریبا اکثریت قریب به اتفاق آنان در یک دوره کار اجرایی اعم از قوه مجریه یا قضائیه نشان داده اند افراد ناکارآمد و بلکه فاسدی هستند بطوری که فقط از پس سخرانی و حرافی برمی آیند و برخی حتی توان همان سخنرانی را هم ندارند. تنها گزینه ای که تا کنون حساب پس نداده و پرده از چهره نیفکنده است، فرزند خامنه ای است. کسی که هیچ پست اجرایی در این سیستم فاسد اداری نداشته و در عوض همچون ولیعهدی تعلیم یافته است که قدیم در تبریز تربیت میشد تا تجربه تلخ بی تربیتی شاه سلطان حسین ها تکرار نشود و جانشین شاه آنقدر ضعیف نباشد که قادر به اسب سواری هم نبوده و با درازگوش مسیر حرمسرا تا کاخ را بپیماید. مبتکر آن مکتب ضروری البته فتحعلی شاه قاجار بود و تبریز به عنوان قلب منطقه سرحدات آذربایجان و ریشه ایل قاجاری برای تربیت یک جانشین آشنا به جنگ و تدبیر انتخاب گردید که اولین تربیت یافته این روش هم مرد لایقی مثل عباس میرزا نایب السلطنه بود.

مجتبی در یک فضای امنیتی کامل که شبیه زندگی نیمه مخفی امثال سلیمانی و همان تهرانی مقدم یا فخری زاده است به حیات خویش ادامه داده و اکنون اندک اندک دارد به سن و سال مظفرالدین شاه رسیده و پیش درآمد آهنگ افول قدرتهای درونی او نرم نرم به گوش می رسد. او از یک طرف حوزه را درست و کامل خوانده و نه مثل سیدحسن خمینی در تهران بلکه در قم درس خارج می گوید و نه مثل او خود را به سودای انتخابات خبرگان محتاج برگه اجتهاد مراجع تقلید ساخته تا با امتناع آنان خودش را بی آبرو سازد. اصولاً برگه اجتهاد بر خلاف آنچه می گویند چندان چیز مهمی هم نیست همانطور که مدرک دکتری الزاماً نمی تواند نشان دانش شما باشد. درس و قدرت بحث شماست که نشان می دهد چند مرد حلاجید. برخلاف رهبر فعلی که بقول کدیور یک جلسه کامل از درس خارج او تاکنون پخش نشده و تنها احادیث و مواعظ اخلاقی یا سیاسی او هنگام درس منتشر شده است، مجتبی از انتشار درس هایش ظاهرا ابایی ندارد چون که سایت حوزه در شهریور ۱۴۰۰ رسماً برای شرکت طلاب در درس خارج اصول او در موضوع تعادل و تراجیح و درس فقه او در باب استطاعت حج از عموم طلبه های با مدرک، نام نویسی می کرد و البته کلاس ها به صورت مجازی برگزار می شد و ممکن است خروجی آن به نحوی ضبط شده باشد که این نشان از جرأت مجتبی به انتشار بحوث حوزوی خود دارد.

او در این نکته بر رئیسی یا روحانی برتری دارد چون حوزه را رها نکرده و در محل اصلی ریشه گاه ولایت فقیه مانده است تا اتهام تارک بودن به وی نچسبد. او پروای امثال شاهرودی و آملی لاریجانی را میتواند داشته باشد چون  مقام اجتهادی یا قدرت فلسفی وی قابل رقابت با این دو نیست. البته از این دو یکی جان داد و یکی آبرو بر سر پرونده طبری و ناکامی برجام و داغ کردن بیهوده احمدی نژادی ها بر باد داد و فحش ها به جان خرید. از طرفی برتری مجتبی بر رئیسی این است که رئیسی برفرض که بتواند در مدیریت اداری هم قدرت و تجربه کسب کند سررشته ای از حوزه مهمتری به نام امنیت ملی و نهادگرایی نظامی ندارد. حضورمجتبی در بیت چیزی شبیه دانش جامع محسن هاشمی رفسنجانی است. محسن هم به عنوان رئیس دفتر و همه کاره و معتمد کسی بود که از پیاده نظام تا نیروی هوایی و از تولید موشک تا مذاکره با دنیا را در برنامه های خود داشت فلذا در تمام اینها سررشته ای داشت. سیدمجتبی البته در جمع کردن قصه ۸۸ و دفع تیزی های زبان احمدی نژاد با آن یار امنیتی زیرکش نیز توانست اثبات کند قدرت سازماندهی نیروهای خود را دارد و می تواند شبیه کاری که در سال۶۰ توسط دفتر اطلاعات نخست وزیری صورت گرفت اکنون داخل بیت رهبری به سرانجام برساند و سرخوشان را به سرخوردگان مبدل سازد. حال که سررشته امور به دست اوست چرا بیخود به مرور درس هایی بپردازد که از حفظ است و راهی را برود که صدبار آسفالت کرده است؟ این می تواند دلیل قابل قبولی باشد برای اینکه او لاأقل چشم بر تلاش مثلاً اسرائیل برای راهی ملکوت کردن پدرش ببندد. گزارش ها و تحلیل ها می گویند تیم حفاظت رهبری تأیید کرده بود که وی میتواند در مراسم رونمایی از یک محصول استراتژیک جدید شرکت کند. انفجار مرکز تحقیقات مدرّس باعث شد که خامنه ای احساس کند از خطر ترور دوم عمرش سالم جهیده است. تله ای که بسیار گنده تر از یک ضبط صوت در تیر۶۰ بود. عجیب هم نیست اگر پسرش را برای بازجویی و پرسش فرستاده باشد تا بار دیگر تاریخ اثبات کند که بقول هارون الرشید؛ المُلکُ عقیم و بقول خودمان حکومت و سیاست پدر و فرزند نمی شناسد. همین هم نشان می دهد که بخش های امنیتی و حفاظتی نیز با فرزندش مجتبی مرتبط است و زیر نفوذ او در بیت قرار دارند.

شبکه های خارج نشین فارسی سخن اشاره نمی کنند که تیم حفاظت رهبری بخشی از سپاه موسوم به ولیّ أمر است که خود با آغاز رهبری خامنه ای در ۱۳۶۸ از سپاه حفاظت انصارالمهدی منشعب شد تا مدیریت کلی بیت رهبری را برعهده بگیرد و در رأس امور بیت خامنه ای هم دو چهره راستگرا در جامه روحانیت گماشته شدند که هردو ـ هم محمدی گلپایگانی و هم اصغرحجازی ـ سابقه عضویت در کادرهای وزارت اطلاعات را یدک می کشیدند. این اهمیت سیطره امنیتی و نگاه اطلاعاتی را در مدیریت بیت رهبری نشان می دهد. نکته جالب اینجاست که فرمانده اولین مجموعه حفاظت از خامنه ای به عهده سردار محمد تهرانی مقدم بوده است که پس از شهادت برادرش حسن درانفجار ملارد به چهره ای رسانه ای مبدل گشت. محمد تهرانی از قضا یک سپاهی با سوابق اطلاعاتی است بطوری که نقش عمده ای در مقابله اهالی آمل با ماهی سیاه های کوچولو در جنگل ایفا کرده است و دو برادر شهیدش ـ علی و حسن ـ زیر نظر او در آمل به مقابله با مسلحین چپ اشتغال داشتند. این سابقه اطلاعاتی باعث شد که محمد تهرانی بعدها به عنوان معاون اطلاعات بسیج منصوب شود هرچند بیشترین سابقه او در زمان جنگ در فعالیت های برون مرزی سپاه خصوصاً قرارگاه رمضان و پایگاه های درون کردستان عراق بوده است. آیا این سابقه اطلاعاتی برادر بزرگتر در هشیار شدن تیم حفاظت رهبری و فرمانده سپاه ولیّ امر که حتی یکسال هم از ورودش به بیت نمی گذشت تأثیری داشته و دشمنان خارجی و بقول گاندو اسرائیلی ها و رجوی ها تصمیم گرفتند به جای یک تیر و دونشان به همان ترکاندن پروژه موشکی مهم قناعت کنند؟ پروژه ای که محمدتهرانی می گوید بسیار مهم بود و با حمایت کامل احمدی نژاد بدنبال انعقاد قرارداد با سازمان فضایی دولت به سرانجام رسیده بود و بر تولید موشک های بالستیک قاره پیما تمرکز داشت.  محاسبات و دانش پروژه که باقی است فقط مثل ترور فخری زاده از حضور مدیر پیگیرنده این پروژه و یا از اتوریته معنوی فرماندهی مثل سلیمانی جلوگیری کردند. از قضا محمد می گوید حسن به او درباره پروژه گفته بود و از اهمیت برنامه روز شنبه هم سخن به میان آورده بود. ممکن است شمّ اطلاعاتی و سابقه حفاظتی محمد باعث شده که حسن از دعوت رهبری منصرف شده باشد. محمد می گوید زمانی که فرمانده تیم حفاظت رهبری بودم به برنامه ایشان اشراف داشتم و می دیدم روزهای جمعه دیداری ندارند و به کارهای شخصی و عبادات می پردازند. علیرغم این برنامه ناگهان ایشان روز جمعه برنامه را تغییر دادند و تصمیم به بازدید از مجموعه حسن و دوستانش در جهادخودکفایی گرفتند و بسیار ابراز رضایت کرده و دستور دادند بودجه خوبی به آنان اختصاص یابد. می بینیم حتی آن موقع که ترورهای علمی علیه کسانی چون شهریاری و احمدی روشن وجود نداشته، بازدید از یک مرکز خطرناک موشکی علیرغم روند معمول کارهای روزمره صورت می گیرد تا قابل برنامه ریزی خرابکارانه نباشد. فلذا محتمل است که رهبری پیگیر اهمال کاریِ تیم های امکان سنجی خطر بوده و خواسته تشخیص دهد چقدر احتمال دست داشتن مسئولان امر در چشم پوشی از خطر امنیتی برای وی وجود داشته است. در این میان البته از مسئولیت مجتبی هم گذشت نکرده است.

آنچه که ظن ارتباط بین رهبر بعد و انفجار ملارد را تقویت می کند خود نفس هدفی به اسم حسن تهرانی است. در انتهای قضیه موسوم به ایران گیت یا همان ایران ـ کنترا جمله معروفی از ریگان بر جای مانده است. به گفته او در این تبادل سلاح و رساندن پولها که طی بیانیه دادستان آمریکا گفته شد از طریق اسرائیلی ها به ایران صورت پذیرفته؛ هدف اصلی آمریکا «برقراری ارتباط با رهبران آینده احتمالی ایران» بود. طی این ارتباط که به گزارش چندی پیش اشپیگل از حدود ۱۳۶۳ آغاز شده بود بر حذف افراد تندرو و انقلابی در رهبری آینده ایران توافق و تأکید شده بود. باید آغاز این مذاکرات را به درک امثال هاشمی از ناتوانی ماشین جنگی ایران پس از فتح خرمشهر مرتبط دانست. همانطور که فیض الله عرب سرخی به شکست عملیات مهم و بزرگی مثل والفجر مقدماتی اشاره می کند به نحوی که خود به چشم دیده چقدر شهید در کانال های نقطه رهایی تلمبار شده بودند. این بسیار قبل تر از دِروی اکبر صدّام در کربلای چهار یا سنگینی بی مانندآتش در کانال ماهی هنگام کربلای پنج است. هرچند سپاه و امثال حاجی بخشی پیروزی در عملیات های بعدی را به خاطر انتخاب رمز یا زهراء می دانستند ولی تاریخ نشان می دهد عامل پیروزی، سلاح هایی بودند که «امام خمینی» برای تطهیر نجاست آنها مجبور شد بگوید اسرائیل اگر در بحر محیط هم دست بزند آنرا آلوده می سازد. اینجا او به همین قدر که خواسته اش مبنی بر قوت گرفتن نظامیان برای ادامه جنگ و عدم صلح حاصل شده بسنده کرد و رضایت داد که درباره وضعیت آینده ایران پس از جنگ مذاکره کنند و علی هاشمی در بلژیک و سپس در خود کاخ سفید به واسطه گری مشغول شد. از همین روست که دادسرای ویژه روحانیت که بعد از قضیه آیت الله شریعتمداری با فشار و انزجار علما تعطیل شده بود دوباره بر سر قضیه سیدمهدی هاشمی احیا شد. علی فلاحیان خود میگوید که زمان گرفتن فرماندهی کمیته برای گسترش آن به عنوان  پلیس انقلاب با آقای هاشمی مرتبط بودم و با تأیید ایشان به قبول این سِمت پرداختم و اصولاً فلاحیان از اول انقلاب که حاکم شرع آبادان بوده هم از هاشمی برای سخنرانی مثلاً جامعه بیکاران دعوت می کرده است. به دلیل همین رابطه است که حکم دادستانی روحانیت جدید به اسم او می خورد و در حقیقت هاشمی است که سیدمهدی هاشمی را محاکمه و اعدام میکند. این بخشی از آن توافق است که در جمله معروف ریگان نقل شده است تا بر خلاف ادعای نامه منتسب به رهبر اول که می گوید اگر منتظری رهبر میشدکشور تحویل آمریکا و لیبرالها می شد، اتفاقاً با خواست آمریکایی ها منتظری به عنوان نماد انقلابیگری و پدر معنوی جنبش های آزادیبخش سیدمهدی از رهبری آینده حذف گردد. البته حضور تعیین کننده در جلسات مذاکره اولیه متعلق به یهودیان حاضر درمحفل است که بقول محسن کنگرلو، منوچهر قربانی فر گفت اینها پسرعموهای خودمان هستند. اتفاقاً هرآنچه که توافق شد رخ داد و برخلاف مستندهایی که نوحزب اللهی ها درست کرده اند هاشمی از آمریکایی ها رودست نخورد چون اصلا دعوا سر پولهای بلوکه شده نبود. این کلمه مرغی بود که در عزا و عروسی سرش را می بریدند. اشکال از آنجا شروع شد که  بوش پدر بعد از ریگان به قدرت رسید و باید نظم نوین جهانی را با ایجاد بالانس قدرت در خاورمیانه پی می گرفت. او که حمله ای برق آسا به کویت و عراق کرد و صدام دید آن همه تجهیزات که هشت سال اندوخته پشیزی مقابل غرب ارزش مقاومت ندارد، شصت ایران خبردار شد و شروع به ارزیابی توان دفاعی خویش کرد. جنگ دوم توسط بوش پسر باعث شد تهرانی مقدم ها وسلیمانی ها ارزش دیگری پیداکنند. در حقیقت دوحمله احمقانه ای که نئوکان ها کردند و باعث شد به تحلیل استفن والت، عالم مشهور، آغاز افول قدرت آمریکا باشد در ابتدا ورق را به نفع صهیونیست ها برگرداند ولی جنگ با لبنان بعنوان نقطه عزیمت به جنگ باایران باعث شد آن توافقات مک فارلینی برهم بخورد. تا امروز این رقابت تسلیحاتی و امنیتی برقرارست و ایران و اسرائیل باهم یک منطقه را معطل نزاع خویش کرده اند. آیا حذف یک سری آدم جدید مثل تهرانی مقدم، سلیمانی، فخری زاده یا شاید چند نفر دیگر می تواند همان حالتی را ایجاد کند که حذف میرحسین و چپ ها، منتظری یا سیدمهدی برای تسهیل حکومت ترکیبی هاشمی ـ خامنه ای پس از ۶۸ ایجاد کرد؟ باید دید این بار چه کسی دلالی کرده و کجا چه حرف هایی رد و بدل شده است. اگر چنین توافقی صورت گرفته باشد احتمالا بر خلاف آنچه می گویند ازقضا سپاه در نقطه مقابل سیدمجتبی خامنه ای قرار دارد. چون همان بلایی را سر آنها خواهد آورد که پدرش سر کسانی آورد که می گفتند جنگ جنگ تا پیروزی! امروز هم نظام در همان وضعیتی قراردارد که تندروهای دیروز و آزادیخواهان امروز قرار داشتند و بقول جوادلاریجانی اگر ۵۹۸امضا نمیشد حمله آمریکا و انگلیس مکمل حمله صدام میشد و کافی بود یک حلبچه یا سردشت دیگر در وسط تهران اتفاق بیفتد. امروز هم اگر با عامل اصلی تحریم ها و ایجاد ائتلاف ها علیه ایران به توافق نرسیم شوروی شدن ما حتمی است. پس بهترست مثل هاشمی عاقل باشیم و اگر مزاحمی هم داشتیم کمی مثل میرزا رضا کرمانی خر باشیم.   

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)