در واکنش به این نظر که تعریف بسیاری از فمینیستهای جوان از خود بر اساس مخالفت با دیدگاهها و ارزشگذاریهای مادرانشان و تاکید بر تفاوت نسلها شکل میگیرد، ۱قصد دارم اینجا نشان دهم که رابطه مادر و دختر چگونه میتواند منبع کنشگری، ارتباط و رسیدن به قدرت باشد. در پژوهشهای بسیار، به رابطه مادران و دختران از دریچه تقصیرها و کوتاهیهای مادران، رها کردن فرزند یا طغیان علیه مادر نگریستهاند. اما کمتر پژوهشی به این رابطه از این منظر نگاه کرده است که دختران تربیتشده به دست مادران فمینیست سرگذشت خود را روایت کنند و از تاثیر این تربیت بر روند اجتماعی شدن و شکلگیری درکشان از کنشگری بگویند. من برای بررسی تجربه دختران فعالان فمینیست و پژوهش درباره زندگی روزمره و اثرات گفتوگوهای این مادران و دختران، سوال زیر را مطرح کردم:
پرسش تحقیق: چگونه دختران نوجوان فعالان فمینیست به درکی از فمینیسم میرسند و به نقش خود به عنوان نوجوانی بالغ برای ایجاد تغییر پی میبرند؟
در بررسی این پرسش و تلاش برای پاسخ به آن، کنشگری روزمره به مرکز اصلی مباحثه دختران تبدیل شد، چرا که این امر هم متضمن نگاه دختران به خودشان به عنوان دانشآموز سالهای آخر مدرسه بود و هم این که چه طور در رابطه خود با مادرانشان به خودآگاهی فمینیستی رسیدهاند. کنشگری هر روزه در زندگی این دختران عملی «گفتوگو محور» تلقی میشود که در آن مفهوم فمینیسم بر اساس هویتی ثابت و تغییرناپذیر شکل نگرفته است. بلکه این مفهوم برای دختران بر اساس تعامل شکل میگیرد و آشکار میشود. آنها در مقام دانشآموز به فضاهایی برمیخوردند که احساس میکردند در آنها میتوانند تغییر ایجاد کنند، فضاهایی مانند گفتوگوهای عادی و روزمره با همکلاسیها، خانواده، و با دوستان وقت شام خوردن، هنگام تلویزیون تماشا کردن، یا قدم زدن با هماتاقیهایشان. در واقع این احساس پژواکی از همان چیزی است که سواردز و رنگر۲ از آن سخن گفته و مدعی شدهاند که کار برانگیختن آگاهی موج سومیها صرفا مستلزم کنشگری اجتماعی، اعتراض، ایجاد حس خواهری، مواجهه مستقیم یا به راه انداختن جنبش نیست. همان طور که پژوهشگران به جنسیت به عنوان فعلیت و نه فقط موجودیت اشاره کردهاند، دختران هدف این پژوهش نیز عقیده داشتند فمینیسم باید به اجرا دربیاید؛ باید چیزی باشد که کسی انجامش میدهد.
کنشگری روزمره در مقام راهی برای ایجاد برچسبها و کنشها
تاکنون در پژوهشهای اندکی این موضوع بررسی شده است که جوانان بالغ چه حسی نسبت به برچسب فمینیست دارند و تا چه اندازه از آن استقبال میکنند. این در حالی است که پژوهشگران ادعا میکنند برچسبهای شخصیتی نقش مهمی در شکلگیری هویت فردی دارند، ۳چرا که این برچسبها بیانگر ارزشهای مورد دفاع و علاقه ما هستند. داشتن برچسب فمینیست تا چه اندازه در زندگی روزمره اهمیت دارد؟ دختران چگونه از این دریچه به جهان مینگرند؟ مسلما آنان فقط در یک سطح جهان را درک نمیکنند، بلکه این ادراک از ورای شبکه به هم پیوستهای از تعاملها شکل میگیرد که در محیط خانواده، با دوستان و همکلاسیها وجود دارد. اگر به این مسئله به عنوان پدیدهای «گفتوگو محور» نگاه کنیم ۴، درک کاملتری از کنشگری روزمره خواهیم داشت و آن را به عنوان مجموعهای از مذاکرهها برای خود و دیگران خواهیم شناخت. «کارمن» نشان داد که چگونه به کمک فعالیتی روزانه میتوان عامل بروز آگاهی در دیگران شد:
یک شب من و هماتاقیهایم داشتیم تلویزیون تماشا می کردیم. بیشتر تبلیغات تلویزیون بر جنبههای سکسی تاکید داشت و به شدت با نگاه کالایی بدن زنها را نشان میداد. من از بقیه پرسیدم که کسی با این موضوع مشکل دارد که از بدن زن برای فروش هر چیزی از آبجو گرفته تا آدامس استفاده شود؟ خاطرم هست که هر یک از ما نگاه متفاوتی به این موضوع داشتیم. همه با هم موافق نبودیم، اما فکر میکنم این مهم است که بتوانیم از یکدیگر چیزهای تازه یاد بگیریم.
ماجرایی که کارمن تعریف میکند نشان میدهد آگاهی فمینیستی به عنوان یک روند در حال تکامل چگونه میتواند در اثر تعامل با دیگران شکل بگیرد، روندی که در آن تفاوتها دوباره و دوباره به بحث گذاشته میشوند. درک کنشگری روزمره به عنوان فعالیتی ذاتا «گفتوگو-محور» بیانگر به وجود آمدن تعهدی در میان این دختران است تا به درک و فهمی جامع از فمینیسم برسند. این دختران در واقع با گفتوگو درباره فعالیتهای خود، در مسیر شکلگیری برچسب فمینیستی در روند تجربی «گفتوگو-محور» گام برداشتهاند. این مسیر در مناقشات موجود در اطراف آنان پدید آمد و بر اساس این که آنان چگونه اعمال خود را ارزیابی میکردند و چه دیدگاهی درباره برداشت دیگران از اعمال خود داشتند چارچوببندی شد. تمام دخترانی که با من صحبت کردند فمینیست شناخته میشدند، اما در عین حال باورهای مختلفی از مفهوم فمینیست بودن داشتند.
بسیاری از دختران به این موضوع اشاره کردند که مادرانشان به عنوان الگوهای پرقدرتی که پیش چشم خود داشتند عامل اصلی گرایش آنان به باورهای فمینیستی بودهاند. در حالی که شیوه تکگویی برای اجتماعی کردن فرزندان شیوهای محسوب میشود که دانش به وسیله والدین و بر اساس اهدافی که در نظر دارند به فرزندانشان منتقل میشود، شیوه «گفتوگو محور» مادران بر تعاملی باز، قابلاعتماد و دوجانبه استوار است. روایتهای این دختران نشان میدهد که دانش، پندار و درک ما از احتمالات تا چه اندازه بر اساس روابطمان شکل میگیرد. این نمونههای قدرت گرفتن بر اساس کاردانی مادرانی پدید آمدهاند که کنجکاوی دخترانشان نسبت به آگاهی را برانگیختند و شیوه تفکر انتقادی را به آنان انتقال دادند. «نیکی» تعریف کرد که مادرش به عنوان الگو به او کمک کرده است تا از کودکی حسی از تفکر انتقادی داشته باشد:
«یادم میآید که پنج ساله بودم و به مادرم گفتم که میخواهم وقتی بزرگ شدم با یک مرد پولدار ازدواج کنم. ما همیشه فقیر بودیم. همیشه دوست داشتم لباسهای قشنگ بپوشم و مادرم لباسها را از فروشگاههای ارزانفروشی میخرید.
[یک روز] ما کنار کمد لباس من ایستاده بودیم و من میخواستم یک لباس قرمز بپوشم که مادرم گفت: نیکی، لباس سبز را بپوش. من پاهایم را به زمین کوبیدم و اصرار کردم که لباس قرمز را میخواهم. مادرم گفت: نیکی اگر با یک مرد پولدار ازدواج کنی و خودت پول نداشته باشی، همیشه مجبوری لباسی را بپوشی که شوهرت میخواهد. اگر او بخواهد لباس سبز را بپوشی، مجبوری همان را بپوشی.»
داستان نیکی در وحله اول نشانگر شیوه خلاقانه و عملی مادرش برای نشان دادن سرنوشت وابستگی اقتصادی به او بر اساس درک و فهم یک دختر پنج ساله از آزادی و قدرت انتخاب است. در عین حال این داستان اهمیت داشتن موضع مشخص را مطرح میکند. روایتهای یکسوم از دختران دو یا چندرگه و دوسوم از دختران با پیشینه طبقه کارگر رو به پایین یا طبقه متوسط پایین نشان میدهد در زندگی روزمره جنیست به شکلی مداوم با دیدگاههای نژادی و طبقاتی مواجهه پیدا میکند. بعضی از دختران روایت کردند که چگونه مادرانشان به آنان درسهایی خلاقانه دادهاند که در شکلگیری صدای خاص خودشان موثر بوده است.
کنشگری روزمره به عنوان موضوع سر شام
در این زمینه دختران به خاطر میآورند که مادرانشان از تعاملهای روزمره به عنوان موقعیتی برای ایجاد و گسترش گفتوگو با آنان استفاده میکردند. به این ترتیب دختران در گذر زمان این حس را پیدا میکردند که آگاهی سیاسی قدرتمندی در آنان در حال شکلگیری است؛ میلی به عدالت اجتماعی و توانایی داشتن تفکر انتقادی در برابر جهان. وقتی این دختران به روایت تجربیات خود در ارتباط با مادرانشان میپردازند، فصل مشترکی وجود دارد که همه آنها را به هم پیوند میزند و آن این که احساس میکردند میتوانند با مادرانشان درباره «موضوعهای مهم» صحبت کنند. چنان که تونی به خاطر میآورد: «این طور نبود که ما بنشینیم و با هم صحبت کنیم. وقتی مشغول کارهای روزمره بودیم با هم حرف میزدیم … وقتی برای ناهار میرفتیم یا با هم ناخن میگرفتیم یا در ماشین صحبت میکردیم. همیشه سر میز شام درباره همه موضوعها گپ میزدیم». خیلی از دختران به انعطافپذیرتر بودن رابطه خود با مادرانشان نسبت به سلسلهمراتب مرسوم در رابطه والدین و فرزندان اشاره میکنند. چنان که «الکساندرا» تعریف کرد:
ما رابطه خیلی بازی با هم داشتیم. او همیشه نقش «مادر» را بر عهده داشت، اما هیچ وقت طوری رفتار نمیکرد که انگار همه چیز را میداند. من او را در حال گریه و در حالات آسیبپذیر دیدهام و او هم از نظرات من میپرسید و از من توصیه میخواست. من به او به همان اندازه که به عنوان مادرم نگاه میکنم به چشم دوست هم نگاه میکنم و این موضوع برای من بخش مهمی از فمینیست بودن من است؛ یعنی حمایت دوجانبه و ارتباطی که با مادرم داشتم.
این ارتباط مادر و دختری و صحبت کردن درباره «موضوعهای مهم» بخشی از اولین خاطرات زندگی این دختران را تشکیل میدهد.
با تلاش مادران برای ایجاد تغییر در فرزندان به وضوح دخترانشان قدرتمندتر میشدند و آرامآرام این شیوه از ایجاد تغییر به بخشی از زندگی آنان به عنوان دانشآموز تبدیل میشد. «لوسیا» به این نکته اشاره میکند که موضوع اصلی مورد توجه او که تلاش میکند دیگران را هم به آن آگاه کند، زبان مردم و کلماتی است که استفاده میکنند. «زمان دبیرستان و دوره پیش از آن خیلی عادی بود که برای حرف زدن از هر چیزی که دوست نداشتیم از کلمه اوا (خواهر) استفاده کنیم.» لوسیا تعریف میکند که «مادرم به من تذکر داد که این راه بدی برای تشریح و خطاب کردن چیزها است و وقتی دوستانم باز هم از این کلمه استفاده میکردند من به این گفته مادرم فکر میکردم». او ادامه میدهد:
مدتی قبل با چند نفر از همکلاسیهایم که روی موضوعی با هم کار میکردیم داشتیم ناهار میخوردیم. یادم نیست که بحث از کجا شروع شد، اما من سوال کردم که چرا ما معمولا به جای استفاده از عبارت «آزاد از بچه» از «بدون بچه» استفاده میکنیم؟ چرا وقتی دو زن با هم دعوا میکنند به آن میگوییم «دعوای گربهها»؟ هیچ وقت به این فکر کردهایم که در گفتوگوهای روزمره ما چه قدر خشونت هست؟
برای دخترانی که بدون امتیازات سفیدپوست بودن بزرگ میشدند شرایط متفاوتتر بود. آنان توضیح دادند که چه طور مادرانشان با فکری باز با این معضل برخورد میکردند تا به آنان یاد بدهند به نژاد و میراث قومی خود افتخار کنند، در حالی که ستم روا شده به خود را هم به عنوان یک اقلیت به رسمیت میشناختند. «مایا»، دانشجوی فارغالتحصیل، توضیح داد که چه طور پدر سفیدپوست و مادر سیاهپوست او در دوران کودکیاش از هم طلاق گرفتند و تا زمان دور شدن پدر از خانواده در زمان نوجوانیاش آنان چه رابطه سختی با هم داشتند. او را مادربزرگی بزرگ کرد که تجربیات جوانی خودش از نژادپرستی را کوچک جلوه میداد و مادری که با اختلال روانی دوشخصیتی و اعتیاد به الکل دستوپنجه نرم میکرد و خالهای که بسیار به او نزدیک بود. مایا موکدا گفته است: «سه زن مستقل، قدرتمند و مثبت بودند که من را بزرگ کردند. آنها نیازی به القابی مثل فمینیست نداشتند، چون حقیقتا فمینیست بودند.» وقتی از او خواستم از لحظات دشوار دوران کودکی یا نوجوانی خودش بگوید، مایا گفت که دوران نوجوانی و دوره پیش از ورود به دبیرستان یکی از سختترین دورانی بوده که با نژادپرستی روبهرو شده است. مدرسه او بخشی از آن نظام سلسلهمراتبی بود و وقتی سوار اتوبوس مدرسه میشد در محاصره همکلاسیهای عموما سفیدپوست قرار میگرفت. او خاطراتش را از دورانی روایت کرد که دچار دودلی عمیقی بود، چرا که از یک طرف دلش میخواست خودش را مانند دیگر همکلاسیهایش به دیگران بشناساند و از طرف دیگر میدید که این خواسته در کلاس درس پذیرفتنی یا مجاز نیست. او میافزاید:
مطمئنا سفیدپوستها با من به عنوان سیاهپوست برخورد میکردند، اما من حتی در سیاهپوست تلقی کردن خودم هم تردید داشتم، چون در جامعه سیاهپوستان هیچ وقت به عنوان فردی کاملا سیاه شناخته نشدم. «سیاه، اما نه به اندازه کافی» چیزی است که دوران بلوغ من در آن خلاصه میشود.
مایا وقتی خیلی احساساتی شد که به خاطر آورد که وقتی مادرش از پدرش به پلیس شکایت کرد چه طور پلیس او را نادیده گرفت: «نژاد و سلامت روحیاش علیه او بودند.» او ادامه داد:
بارها شنیدهام که مردم از لحظهای میگویند که شیفتگی خود نسبت به دنیا را از دست دادهاند. اما خب، من هیچ وقت «شیفته» آن نبودم. من هیچ وقت به اندازه لازم در زمینه نژاد، طبقه و جنسیتم احساس امنیت یا برابری نداشتم.
مایا اعتراف کرد که بعدها در زمان تحصیل در دانشگاهی معتبر تمام اینها را به عنوان «نشان افتخار» به رشته تحریر درآورده است: «من احساس افتخار میکردم، احساس این که همان جایگاهی را دارم که شما دارید و این جایی است که از آن آمدهام… فقط این حس درونی را داشتم که مدام به من میگفت: حالا دیگر دست از سر من بردار.»
مایا میگوید: سال سوم، دوست سفیدپوستی داشتم که قرار بود یک تعطیلی آخر هفته به خانه ما بیاید و شب را بماند. به خاطر میآورم که تلفن زنگ زد و مادرم گوشی را برداشت، در حالی که در جواب به آن طرف خط میگفت: «میفهمم. خیلی متاسفم که چنین حسی دارید.» ماجرا از این قرار بود که والدین دوست من به این نتیجه رسیده بودند که محله ما امن نیست و به همین دلیل اجازه ندادند دوستم به خانه ما بیاید. هنوز یادم هست که با خودم فکر میکردم یعنی چه که اینجا «امن نیست»؟ چه طور برای من امن است، اما برای او، نه؟
مایا توضیح داد که چه طور آن اتفاق در نهایت منجر شد به یک گفتوگوی صادقانه و باز درباره نژاد، طبقه و برداشت دیگران. او در دوران کالج به یک نگاه انتقادی در این باره رسید که چگونه تمام وجوه هویتی فردـاز جنسیت و نژاد تا بدن و موقعیت جغرافیایی اوـدرهم تنیده میشوند، در تعاملات روزمره او بروز پیدا میکنند و در شکلگیری نوع ارتباط او با قدرت نمود پیدا میکنند و بازآفرینی میشوند. از روایتهای مایا به وضوح میتوان دریافت که در زندگی او شکل یگانهای از راهنمایی وجود داشت که همچنان به شکلگیری شخصیتی کمک میکند که او در آینده میخواهد داشته باشد.
شکلگیری این نسل از دختران بیانگر پتانسیل اجتماعی شدن بر اساس دیدگاههای فمینیستی است که موجب پدید آمدن نسل جوانی شده که از نظر سیاسی و عدالت اجتماعی دارای موضعها و جهتگیریهای خاص است. این دختران آشکار کردند که زندگی آنها بر اساس یک گفتوگوی چندصدایی ناتمام و در حال ادامه شکل گرفته است.
با روند تعاملی کنشگری روزمره این دختران نشان دادند که به چه شکل همیشه معنا و مفهوم با زمینههای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی و شرایط مادی درهم تنیده شده است.
شرحی که این دختران از گفتوگوی دائمی خود ارائه دادند نشان میدهد که این شیوه پرورش ارزش بررسیهای بیشتر را دارد، شیوهای که آنان را در زمان رشدشان دعوت میکرد به پرسش، انتقاد و به اشتراک گذاشتن عقاید.
۱. Reddy, M., Roth, M., & Sheldon, A. (Eds). (1994). Mother journeys: Feminists write about mothering. Minneapolis, MN: Spinsters Ink
۲. Sowards, S. K., & Renegar, V. R. (2004). The rhetorical functions of consciousness-raising in
third wave feminism. Communication Studies, 55, 535–۵۵۲
۳. Butler, J. (1990). Gender trouble: Feminism and the subversion of identity. New York, NY:
Routledge.
۴. Olson, L. N., Coffelt, T. A., Ray, E. B., Rudd, J., Botta, R., Ray, G., & Kopfman, J. E. (2008). ‘‘I’m all for equal rights but don’t call me a feminist’’: Identity dilemmas in young adults’ discursive representations of being a feminist. Women’s Studies in Communication, 31, 104–۱۳۲
Stephenson-Abetz, Jenna. “Everyday Activism as a Dialogic Practice: Narratives of Feminist Daughters”. Women’s Studies in Communication 35 (2012): 96-117. Reprint Permission granted by Taylor & Francis.
This summarized study by Jenna Stephenson-Abetz investigates the experiences of young women raised by feminist activist mothers. Given the relatively small number of women who embrace a feminist identity, investigating their stories represents a unique opportunity to understand the development of a political and social-justice consciousness as a communicative process that grows and evolves over time. Overwhelmingly, daughters report that everyday activism captures both how they came to feminist consciousness as young children and how they see their role in creating change as college students. The daughters’ stories underscore the epistemic value of everyday activism, as the interactions with their mothers generated the language that allowed them to know the importance of voice, the consequences of silence, the pain of invisibility, and the political nature of personal experience.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.