فوتبال که نیازی به کشف ندارد. آن موقع هم – در دهه ۱۳۴۰ که سال‌های کودکی و نوجوانی ما بود – نیازی به کشف نداشت. در فقدان تنوع سرگرمی‌های تکنولوژیک، فوتبال هم در کنار «چوب‌چلک‌بازی»، «گردوبازی» و «تیله‌بازی» و انواع دیگر بازی‌های ساده رایج در کوچه و خیابان، بیش از آن‌که یک ورزش باشد برای ما یک بازی بود. حتی بعید نیست که به جای «فوتبال» آن را «توپ‌بازی» می‌گفته‌ایم. چون ارزان و ساده و در دسترس بود.
فوتبال
ابزارش یک توپ پلاستیکی، و چهار تکه‌سنگ یا آجر برای نشان کردن خط دروازه. زمین خالی هم فت‌وفراوان. اگر هم نبود در خیابان خلوت جلوی خانه می‌شد بازی کرد که گاهی روز به شب می‌رسید و حتی یک ماشین از آن عبور نمی‌کرد. باکی هم از خاکی‌شدن و زخم‌وزیلی‌شدن و پاره‌شدن لباس نبود. همه چیز عادی و طبیعی بود. مثل هوای آن وقت‌ها و مثل بیش‌تر چیزهای آن وقت‌ها.
برای نوجوان و جوان امروزی علاقه‌مند به فوتبال، فوتبال بدون تلویزیون مفهومی ندارد. آن موقع شهر ما گرگان – مثل بیش‌تر شهرهای ایران – تلویزیون نداشت. مونس ما رادیو بود. خبرها را از رادیو می‌شنیدم و مطالب را در مجله‌ها می‌خواندم. از روزنامه‌ها فقط تیترشان را روی بساط روزنامه‌فروشی می‌خواندم اما توی مجله‌های عمومی خبری، «اطلاعات هفتگی» خیلی خوب همه چیز را پوشش می‌داد و من در کنار مجله‌های سینمایی، خوره‌اش بودم.
همین منابع اندک می‌توانستند شور و ولوله لازم را حتی در مورد چیزهایی که نیاز به دیدن دارند ایجاد کنند. مسابقه‌های محمدعلی کلی در آن سال‌ها یک نمونه قابل مثال هستند. در مورد فوتبال هم رادیو کار خودش را می‌کرد و طبعاً برای هم‌سن‌وسال‌های من جام آسیایی ۱۳۴۷ از این حیث یک خاطره فراموش‌نشدنی است؛ آن هم با گزارش‌هایی نظیر عطا بهمنش که عمرش درازباد.
حتی اگر دیگر هیچ کاری نتواند بکند، همین که آدم احساس کند هنوز هست و در کنار ماست، جایی در گوشه‌ای از این شهر و سرزمین، مایه دلگرمی است. ایران که قهرمان شد، مردم شهر ما هم خودجوش به خیابان آمدند. آن موقع هنر شعارسازی فی‌‌البداهه و خلق‌الساعه مثل حالا رشد نکرده بود و تنها شعاری که یادم هست این بود: «بچه‌ها متشکریم… بچه‌ها متشکریم…» و فریادزدن اسم بازیکنان تیم ملی. و همان سال که مستند جام آسیایی به‌سرعت ساخته شد و در سینماهای شهر ما هم به نمایش درآمد، اولین‌بار بود که فوتبال جدی و واقعی را می‌دیدم؛ آن هم روی پرده سینما.
اما اولین خاطره جام‌جهانی مربوط به دو سال پیش از آن بود. جام‌جهانی ۱۹۶۶ در انگلستان. ۱۲ساله بودم. راه دنبال‌کردن خبرها فقط رادیو بود. آن هم فقط خبر نتیجه بازی‌ها و گزارش‌ها و تفسیرهایی درباره آن‌ها. یادم نمی‌آید و بعید می‌دانم که رادیو در آن سال‌ها گزارش بازی‌های جام‌جهانی را – آن هم در حالی که تیم ایران در آن بازی‌ها شرکت نداشته – مستقیم پخش کرده باشد. اما جّو جام‌جهانی به‌طرز محسوسی برقرار بود. این جّو را هم البته ما فقط توی هم‌سن‌وسال‌های خودمان می‌دیدیم. ما به بزرگ‌ترها کاری نداشتیم و آن‌ها هم چیزی از این بابت بروز نمی‌دادند.
توی مدرسه و کوچه وخیابان، همه بچه‌ها داشتند فوتبال بازی می‌کردند (مثل آن سال مسابقه فیشر و اسپاسکی که بچه‌ها مدام روی سکوی خانه‌های‌شان نشسته بودند و شطرنج بازی می‌کردند). جام‌جهانی برای ما بی‌تصویر بود و در کلام خلاصه می‌شد. توی فوتبال بازی کردن‌های کودکانه ما در آن سال، در کنار هیاهوی همیشگی، صداهای دیگری هم به تقلید از بهمنش شنیده می‌شد. در حین بازی هر کسی برای خودش بازی‌هایی خیالی را هم گزارش می‌کرد: حالا پله، پاس می‌ده به اوزه بیو، اون به بابی چارلتون، پاس به بابی مور، پاس به جکی چارلتون، شوت می‌کنه و توپ توی دست‌های یاشین!
جام‌جهانی بی‌تصویر را می‌توانید مجسم کنید؟ ما که دیدیم و در آن زندگی کردیم.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com