………………….
غمگین
غروب پاییزی ام
که اسب اش را
گم کرده
…………………………
باران را
اراین رو
دوست میدارم
که مادرم
دلتنگی هایش را
به باران می سپرد
وخنده هایش را
به من وخواهرم
………………………….
مادرم سجاده اش ازآب بود
نمازکه می خواند
چه زلال
درآرامش تنهایی خدا
جاری بود
………………………
گلها
درنقاشی هم
هراس
ازپژمردگی دارند
…………………………
بهار
حاشاکرد
ازهمه آن درختهای که
تسلیم بادشدند
وخود را لخت کردند
………………………..
دیشب غمی ام نبود
ورق به ورق
غمهایم را
ورق زدم
دیدم:کنج دلم
قایم شده
هردو قهقه به شادی خندیدیم
……………………………..
پشت پنجره ی
خانه ی سالمندان
کودکی پیری
زل زده
به آدمک برفی ای
…………………………..
خفاش
به تاریکی می نالد
دیگرنمی داند
چند ساعتی بیش
به سپیده دم
نمانده
…………………………..
جهان وانسان
دوتکیه یخ
سرانجام روزی
درگرمایش زمین
آب می شوند
وطبیعت دوباره
به زیبایی وسرسبزی برمی گردد
…………………………………….
ماهرروز
مرگ را زندگی می کنیم
وبرای لقمه ای نان
تابوت شیرین ترین روزهایمان را
تاگورستان زندگان
حمل می کنیم
………………………………………….
چه بسیارمویه کرده ام
برای پروانه ای که
ازسرآزار انسانی
برروی گلی پریده
وازطبیعت چیزی
کم شده
………………………………….
من درتو
گم شدم
تودرمن
پیداشدی
توبگو:
من کجای ناکجاآبادم
……………………………………
وقتی که رفت
دیگرهرگز
برنگشت
چه تشابهی
به مرگ داشت
…………………………………
گرگها
درنده
چوپانها
دروغگو
اسب ها نجیب
همه دریک قاب
……………………………..
شب را
ازاین رو
دوست می دارم
که هیچ کس نیست
سایه ام را
با تیربزند
…………………………..
اولین بار
که دیدمت
چشمهایت را
از برکردم
الان آن نگاه
تمام آسمان من است
………………………………
صبح آمد و
خفاشان
منکوب وبدنام
به زمین افتادند
……………………………..
کارگران شهرداری
درصبح سرد زمستانی
با آیین نامه های قانون کار
خودرا گرم می کردند
…………………………….
گربه ی نازم
چه غمگین است
درنقشه ی جغرافیایم
عارفان آب وآیینه
سرعت قطاری سنگین
برروی آخرین ایستگاه ریل
می نویسم با خط بریل
گربه ی نازم
به تو می نازم
تو را دوست دارم 
………………………………….

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)