سخت گیری و تعصب، خامی است!
توجه: “نابردباری” و “بیتحملی”، تحمل نمیشود.
ببخشید! تا اطلاع ثانوی، مخ تعطیل است!
آیا میدانید خطرناک ترین و درندهترین موجود زندهی دنیا چیست؟
اگر میدانید، بد نیست این فایل را هم ببینید، شاید که هم نظر باشید،
اگر هم که نمیدانید، باز هم بد نیست بدانید، چون ممکنه شما رو هم بهفکر بیاندازه:
لطفا کلیک کنید: ایـــنجــــا رو.
و ایــــــــن جــــا رو :
https://dl.dropboxusercontent.com/u/32319997/dangerous%20animal.jpg
…
یاد خاطرهای میافتم:
سال ۱۳۵۴ بود، ۳۹ سال پیشتر، رژیم شاه. من مثلا داشتم تووی مدرسهعالیی پارس، درس میخوندم، مثلاً!
استاد بسیار محترم و جوانی داشتیم به نام آقای “داریوش سرمدی”. زندهگی خودش و همسر محترم آلمانیاش که ایشان هم درس میدادند، در همین کالج خلاصه شدهبود. آقای سرمدی، به معنای امروزی و جهانیی کلمه، لیبرال (دموکرات و آزادیخواه)، کمی منتقد دستگاه و کمی هم غیردینی نشان میداد. در واقع از دین و ایمان سنتیی ایرانیان مایهای نمیگذاشت. و این برای مثلا اهل فضلی که منِ بنیادگرای شدیدا متدین و متعصب باشم، بنیادگرایی با تمایلات خلقی و اعتراضی به دستگاه، سخت گران میآمد. برای من و همتیپهایم روشن بود که او مذهبی نیست و به امثال ماها هم دور نمیدهد. اما مثلا با بچههای چپ (کمونیست) و سکولار خوب تا میکند.
کلاسی باهاشون داشتیم که در اون، صحبت از انسان و بشر میشد (شاید تاریخ تمدن بود). منِ خامِ سختگیر و متعصب، شاکی شدم از این که چرا مفهوم “اشرف مخلوقات” بودن آدم رو کنار گذاشته و حتیّ به طعنه یاد میکنه ازش. ناراحت شدم و یه حدیث و آیه ای از جایی براشون فاکت آوردم که دیگه زبونشون رو ببندم و ساکتشون کنم. ایشون هم بعد از رو شدن این فصلالخطاب، برگشت و با نگاهی بیمیل به من گفت که خبُ این هم یه نظریه، ولی اینجا کلاس تعلیمات دینی نیست که این بحث رو تووش بکنیم.
خلاصه یادم مونده نگاه ناخشنودشون رو، و مخمصهای که منِ جوجه مسلمان برای ایشون، ترتیب داده بودم تا اثبات کنم که تو بیدینی و دین رسمیای رو که همه باید تایید کنند، داری زیر پا میگذاری (این هم نوعی رانتخواریی اسلامی از نوع حاکم اوون، حتی در اوون حکومتی بود که در بین ما، به دشمنی با اسلام و دین شهره شدهبود.)
امروزه دارم معنیی اون شکّ بالغانه و انسانیی ایشون و یقین کودکانهی خودم رو بهتر میفهمم، وقتی که روایتهایی رو میبینم و میخونم که امثال این عکسها راویی اونا هستند. معنیی ناخشنودیی اون موقع ایشون رو از حرکات یه عده بچهْ بنیادگرای رگ گردن قوی رو که مدتهاست که خیلی خوب فهمیده ام!
و ایکاش که این درک، همون موقع به سراغ من و امثال من اومده بود. شاید که روزگارمون اینطور نمیشد. شاید که کمی و فقط کمی بهتر ازینها میشد!
باشد که ازین پس رستگار شویم، رستگار شدنی!
وبلاگ عدمخشونت را مشترک شوید، فقط با یک ای میل!
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.