tarikhe ke« نمایاندن جهان همانند خود جهان، کار مردان است. آن‌ها جهان را از دید خود توصیف می‌کنند و آن‌را با حقیقت محض اشتباه می‌گیرند.»
سیمون دوبوار

مقالات انتخاب شده برای این شماره زن‌نگار،۱ به روش‌شناسی و نظریه‌های مربوط به فمینیسم به‌عنوان یک پروژه معرفتی می‌پردازند. لازم به ذکر است که این نظریه‌ها و روش‌شناسی‌ها از سنت‌های معرفتی اروپایی-آمریکایی برخاسته‌اند و لاجرم بازتاب‌دهنده سرگذشت‌ و تجربه‌های مولفانشان هستند. اما در عین حال بینش‌ها و رویکردهایی را ارایه می‌کنند که می‌تواند برای فمینیسم‌های بالیده درچارچوب سنت‌های دیگر هم با‌ارزش باشد.

۱. تعاریف: اصطلاحات و مفاهیم

این شماره را با ارایه مفاهیم و اصطلاحات کلیدی فمینیسم که توسط گردا لرنر۲ در کتاب مهمش با عنوان ابداع مردسالاری تعریف شده شروع می‌کنیم.

۲. گردا لرنر و خاستگاه‌های مردسالاری

گردا لرنر (۲۰۱۳-۱۹۲۰) یکی از بنیانگذاران تاریخ زنان به عنوان یک رشته دانشگاهی بود. او در کتاب ابداع مردسالاری، نظریه‌ای فمینیستی درباره تاریخ مطرح می‌کند. او با رد این باور که فرمان‌برداری زنان، «جهانی و طبیعی» است و هم‌زمان با رد انواع توجیه‌های زیست‌شناختی (و زیست‌شناختی اجتماعی) و روان‌شناختی، نشان می‌دهد که مردسالاری یک اختراع انسانی است و توسط مردان و زنان در برهه خاصی از تاریخ بشر خلق شده است.

لرنر برای بسط نظریه‌اش، تلاش‌های تکامل‌گرایان قرن نوزدهم مانند باکوفن و مرگان را برای یافتن زن‌سالاری «اولیه» و «اصول زن‌سالارانه» رد می‌کند، و با بهره‌گیری از آثار فردریک انگلس، این ایده او را که روابط جنسی تابعی از روابط اجتماعی-اقتصادی هستند با نظریه لوی استراوس مبنی بر این‌که مبادله زنان، زمینه‌ساز ایجاد اتحاد و سازمان‌یابی اجتماعی بوده است، پیوند می‌دهد. او سرآغاز استیلای مردان در تمدن غربی را تا هزاره دوم قبل از میلاد پیگیری می‌کند و به مدت هشت سال به پژوهش در تاریخ باستانی بین‌النهرین می‌پردازد.

به‌طور خلاصه، اساس نظریه او درباره خاستگاه مردسالاری این است: در ابتدا تقسیم جنسی کار بر اساس تفاوت در تولید مثل و مبتنی بر ظرفیت‌های زنان برای باروری و بارآوری کودکان بود. اما این یک انتخاب فرهنگی بود و نه زیست‌شناختی، چرا که هم کارآمد بود و هم به نفع کسانی که آن را برگزیده بودند. علاوه بر آن در جوامع تساوی‌گرایانه مانند جوامع شکارچی-گردآورنده غذا که تقسیم جنسی کار برقرار است، کارکردهای مرد و زن مکمل یکدیگرند و موقعیت نسبی جنس‌ها، «جدا اما برابر» است.

با پیشرفت کشاورزی در دوره نوسنگی و با تبدیل ظرفیت‌های تولید مثل زنان به نوعی کالای اقتصادی، فرودستی آنان نهادینه شد. زنان به منبع تبدیل شدند. با این حال اعمال کنترل بر امیال جنسی زنان، بر مالکیت خصوصی تقدم پیدا کرد؛ زنان در مقام عاملان تولید مثل، اهمیت اساسی در بقای اجتماع دارند و این امر با تبادل یا تملک بر آنان میسر می‌شد. تولید مثل به مثابه کار زنان، به تدریج منتج به خلق مالکیت خصوصی شد: «در جریان انقلاب کشاورزی، استثمار کار انسان و استثمار جنسی زن، به شکل جدایی‌ناپذیری در هم تنیده شدند.»

شاید این راه حل خوبی برای مشکلات آن دوره (‌عصر برنز) بوده،‌ اما اکنون دیگر مناسب نیست. برای حلاجی و درک ساختار مردسالاری، لرنر استدلال می‌کند که ما باید ابتدا بفهمیم که مردسالاری چگونه برقرار و نهادینه شد و سپس بپذیریم که مردسالاری نمی‌توانست بدون همکاری و مشارکت زنان استمرار پیدا کند. به گفته او:

این همکاری به چند شیوه ممکن می‌شود: تلقین مفاهیم جنسیتی؛ محرومیت از آموزش؛ محروم کردن زنان از دانستن تاریخشان؛ ازهم جدا ساختن زنان با تعریف مفاهیمی مانند «آبرومندی» و «کج‌رفتاری» بر اساس فعالیت‌های جنسی زنان؛ با محدودسازی و اجبارمستقیم؛ ‌با تبعیض در دسترسی به منابع اقتصادی و قدرت سیاسی؛ ‌و با اعطای مزایای طبقاتی به زنان مطیع.

حال به قسمت‌هایی از مقدمه این کتاب می‌پردازیم که در آن لرنر پرسش‌هایش را مطرح می‌کند و شمایی از فصل‌های کتاب ارائه می‌کند.

معرفت‌شناسی: شاخه‌ای از فلسفه که به ماهیت، منابع و حدود شناخت می‌پردازد. تحت تاثیر جنبش پست مدرن، امروزه بسیاری از معرفت‌شناسان از آن دسته از نظریه‌های سنتی دانش که به «عینیت» و بی‌طرفی اهمیت اساسی می‌دادند، به شدت انتقاد می‌کنند.

صدا: با ساخت هویت و عقل مرتبط است. صدا داشتن یعنی آگاهی از این‌که ایده‌های باارزشی داریم و از حق ابراز آن‌ها برخورداریم. ابراز عقیده و ابراز خویشتن. غالب مطالعات فمینیستی معاصر درصدد صدا دادن به زنان هستند.

روان‌شناسی اخلاقی: رشته‌ای است مابین فلسفه و روان‌شناسی که به رویکرد انسان‌ها به معما‌ها و معضلات اخلاقی می‌پردازد. درحالی‌که به‌نظر می‌رسد نوع بشر به‌طور عام از مهارت استدلال اخلاقی برخوردار است، اما فیلسوفانی همچون آگوستین تا روسو وهگل باورداشتند که زنان و مردان در این مهارت با هم تفاوت دارند؛ پیش‌فرضی که تا قرن بیستم هم تداوم داشته است. فروید در سال ۱۹۲۷ نوشت: «آنچه که از لحاظ اخلاقی متعارف به شمار می‌آید، بین زنان و مردان متفاوت است.» در دهه ۱۹۷۰ روان‌شناسی رشد، این‌گونه جمع‌بندی‌های کلی درباره تفاوت‌های جنسیتی را به نفع دیدگاه‌های تساوی‌گرایانه کنار گذاشت. هرچند این رویکرد هم پژوهشگران را دچار مشکل کرد: آن‌ها اغلب از مردان و پسران به‌عنوان موضوع تحقیق استفاده می‌کردند و بعد نتایج را به نوع بشر تعمیم می‌دادند.

۳. کارول گیلیگان و با صدایی دیگر

کارول گیلیگان،۳ روان‌شناس فمینیستی است که کتابش تحت عنوان با صدایی دیگر: نظریه روان‌شناسی و رشد زنان، بلافاصله پس از چاپ در سال ۱۹۸۲ غوغایی به پا کرد. گیلیگان که منتقد نظریه‌های روان‌شناسی مردمحوربود، استدلال کرد که زنان و مردان در مواجهه با معضلات اخلاقی از دو نظام ارزشی مختلف استفاده می‌کنند. مردان تمایل دارند که بر اساس حقوق فردی یا به‌قول گیلیگان «اخلاق عدالت‌محور» تصمیم بگیرند، درحالی‌که زنان برمبنای پیامدهای تصمیمشان بر دیگران استدلال اخلاقی می‌کنند یا به‌قول گیلیگان «اخلاق مراقبت» که مبنای آن احساس مسئولیت در قبال دیگران است. او بر اساس تحقیقاتش مطرح کرد که زنان، گزینه‌های اخلاقی را نه موارد منفردی از اصول انتزاعی اخلاقی، بلکه موقعیت‌هایی برای بازشکل دادن به پیوندهای اجتماعی می‌دانند.

با استناد به نانسی چدوروف۴، جامعه‌شناس و روانکاو فمینیست و نظریه‌اش مبنی بر این‌که زنان، جهان را بر اساس ارتباط‌ها و پیوستگی‌ها می‌شناسند، درحالی‌که جهان برای مردان، به شکلی تفکیکی معنا پیدا می‌کند، گیلیگان یک نظریه سه مرحله‌ای درباره رشد اخلاقی زنان ارائه کرد. این سه مرحله عبارت هستند از: خودخواه، ‌متعارف ‌و پسامتعارف.

کودکان مونث درابتدا با خودخواهی، استدلال اخلاقی می‌کنند. در مرحله دوم یاد می‌گیرند که به دیگران اهمیت دهند و خودخواهی را اشتباه بدانند. این مرحله شامل باور به اخلاقیات متعارف است و این‌که زنان احساس می‌کنند اشتباه است که مطابق منافع خود عمل کنند و بالعکس باید به منافع دیگران اهمیت دهند. در این مرحله زنان اهمیت دادن به خود را معادل خودخواهی می‌دانند. در مرحله پسامتعارف زنان یاد می‌گیرند که نادیده گرفتن منافع خود به اندازه نادیده گرفتن منافع دیگران اشتباه است. زنان این فهم اخلاقی را از طریق اهمیت دادن به پیوند با دیگران به دست می‌آورند. هر پیوند یا رابطه از دو نفر تشکیل شده است و اگر یکی از طرفین نادیده گرفته شود، پیوند یا رابطه صدمه می‌خورد.

دانشکده‌های نوپای مطالعات زنان و خود زنان، از تز گیلیگان استقبال کردند اما گروهی از متخصصان، روش‌شناسی این تز و اعتبار مفروضاتش را به شدت مورد انتقاد قرار دادند و از طرف فمینیست‌ها هم این انتقاد مطرح شد که تز گیلیگان به باور تفاوت بین صدای اخلاقی «مردانه» و «زنانه» و کلیشه‌های همسو با آن دامن می‌زند. این بحث‌ها، موج جدیدی از پژوهش و همچنین فضای بازی را در درون فمینیسم درباره تفاوت‌های جنسی ایجاد کرد.

در ادامه، فصلی از تازه‌ترین کتاب گیلیگان، پیوستن به مقاومت (۲۰۱۱) را می‌خوانیم که در آن بحثی را که ۳۰ سال پیش در کتاب با صدایی دیگر شروع کرده بود، با تاکیدی تازه بر استدلال کانونی آن، بازبینی و بازخوانی می‌کند.

۴. راه‌های دانستن به شیوه زنان: رشد خویشتن، صدا و ذهن

کتاب بحث‌انگیز راه‌های دانستن به شیوه زنان۵، نظریه‌ای چندوجهی و غنی درباره رشد اخلاقی و‌شناختی زنان مطرح می‌کند. مولفان آن عبارت هستند از چهار روان‌شناس فمینیست (ماری بلنکی، بلایث کلینچی، نانسی گلدبرگر و جیل تارول) که ایده اولیه آن در حین یک کنفرانس و درون جکوزی به ذهنشان خطور کرد. با الهام از نقد کارول گیلیگان به نظریه‌های غالب درباره رشد انسان، این چهار روان‌شناس تصمیم گرفتند با همکاری یکدیگر درباره رشد‌شناسی (عقلانی) در زنان تحقیق کنند.

آنان نقطه آغازین کارشان را کتاب مشهور ویلیام پری با عنوان شکل‌های رشد عقلانی و رشد اخلاقی درسال‌های دانشگاه: یک نما (۱۹۷۰) ۶ قرار دادند. پری که یک روان‌شناس آموزشی بود، ۱۵ سال (در خلال دهه‌های پنجاه و شصت میلادی) را صرف تحقیق درباره فرآیند رشد عقلانی و اخلاقی دانشجویان دانشگاه هاروارد کرد. پری این فرایند را به شکل مراحلی توصیف می‌کند که این دانشجویان درتلاش برای کسب دانش پشت سر می‌گذارند. او همچنین به شناسایی باورهای آن‌ها درباره دانش، روند شناخت‌شناسانه تفکر و نحوه استدلال آن‌ها در هر مرحله پرداخت. بنا به تحقیق او دو تغییر جهت هم‌زمان در مسیر علمی این دانشجویان رخ می‌دهد: اول حرکت از دوانگاری به چندانگاری و دوم حرکت از وابستگی به منبع قدرت خارجی به سمتی که دانشجویان بر عقاید خود تکیه می‌کنند. پری این تغییر مواضع یادگیری را در چهار مرحله یا چهار موضع طبقه‌بندی کرد:

۱. دانش دوانگارانه/دریافت شده؛ دانشجویان با دوانگاری وارد دانشگاه می‌شوند. آن‌ها دانش را مجموعه‌ای از اطلاعات می‌دانند که در یکی از دو مقوله درست یا نادرست جای می‌گیرد. در این مرحله دانشجویان، جهان را به شکل قطب‌های متضاد درمی آورند – ما و آنها- و همچنین دانش را به خوب و بد، صحیح یا ناصحیح تقسیم می‌کنند. آن‌ها برای یافتن پاسخ‌ها به منبع قدرت خارجی روی می‌آورند و بنابراین یادگیریشان یک فرایند منفعلانه است.

۲. چند انگاری/دانش ذهنی؛ دانشجویان به‌تدریج درمی یابند که پاسخ‌های متضادی برای مسایل وجود دارد و این‌که منابع قدرت با هم در توافق نیستند. دانشجویان با پی بردن به این‌که پاسخ‌های روشن و کامل وجود ندارد و حقیقت مطلق نیست به شکاکان کارکردی تبدیل می‌شوند: یا نسبت به موضوع درس،‌‌ همان رویه آموزشی را برمی‌گیرند که مورد قبول معلمشان است یا درمی‌یابند که باید به جای وابستگی به منبع قدرت خارجی به «ندای درون» اعتماد کنند.

۳. نسبی گرایی/دانش رویه‌ای؛ دانشجویان به‌تدریج به نسبی‌گرایی روی می‌آورند و درمی‌یابند که حقیقت هر دیدگاه و موضعی، به سیاق و زمینه‌ طرح آن دیدگاه بستگی دارد. شواهد دراین مرحله اهمیت می‌یابند و دانشجویان یاد می‌گیرند که چگونه آموخته‌های خود را با معیارهای لازم محک بزنند، مستقلانه فکر کنند و به قدرت خارجی به عنوان متخصص بنگرند.

۴. تعهد/دانش برساخته؛ بالاخره دانشجویان می‌پذیرند که به مجموعه خاصی از حقایق یا ارزش‌ها متعهد شوند که هرچند ممکن است حقیقت مطلق نباشد، اما برای آن‌ها یا خانواده‌شان یا فرهنگشان دارای معناست. دراین راه آن‌ها می‌آموزند چگونه دانش فراگرفته شده از دیگران را با تجربه شخصی و تاملات خود گره بزنند. آن‌ها به این نتیجه می‌رسند که: دانش ساخته‌ می‌شود و ازلی نیست؛ در بافت و زمینه خاصی معنا پیدا می‌کند و مطلق نیست؛ تحول‌پذیر است و ثابت نیست.

تا قبل از انتشار راه‌های زنانه دانستن، درباره تفاوت‌های جنسیتی در مراحل یا مواضع یادگیری چندان بحثی وجود نداشت. این کتاب چارچوب متفاوتی از رشد اخلاقی و عقلانی ارایه می‌دهد که به نظر مولفان، تجربه زنان را بهتر منعکس می‌کند.

من در ادامه به‌طور خلاصه به این مواضع یا دیدگاه‌ها درباره یادگیری می‌پردازم. یک تفاوت عمده بین تحقیق پری و این تحقیق این است که دانشجویان مذکر در تحقیق پری از دانستن و یادگرفتن با اصطلاحاتی چون «نگاه کردن» و «دیدن» استفاده کرده‌اند، درحالی‌که زنان در این تحقیق، استعاره‌های «شنیدن» و «صحبت کردن» را به کار برده‌اند. تفاوت دیگر این است که خویشتن‌یابی و طلب صدای خود، نقش اساسی در راه‌های زنانه دانستن ایفا می‌کند.

۱. سکوت: نبود صدا. وقتی زن صدایی ندارد با دیگران نیز نمی‌تواند ارتباط برقرار کند چون قادر نیست گفت‌وگوی درونی لازم برای ابتدایی‌ترین دانش را انجام دهد. آن‌هایی که در این موقعیت هستند از گروه‌های به حاشیه رانده شده یا خانواده‌های آزاردیده هستند و خود را «کر و لال» توصیف می‌کنند و بی‌صدا از منابع قدرت اطاعت می‌کنند. در این نمونه تحقیق تنها دو زن در این وضعیت قرار داشتند، هرچند بقیه زنان هم از چنین تجربه‌ای در گذشته خبر دادند. هرچند این موقعیت که زنان نمی‌توانند خویشتن را درک و تصور کنند و صدایی ندارند موقعیتی بیمارگونه است، اما می‌تواند زمینه‌ساز موقعیت‌های دیگر شود.

۲. دانش دریافتی: گوش دادن به صدای دیگران. در این موقعیت، زنان به منابع قدرت به عنوان منابع حقیقت گوش می‌دهند که قادرند پاسخ‌های درست را برای هر پرسشی فراهم کنند. آن‌ها براین باورند که خودشان توانایی تولید پاسخ‌های صحیح را ندارند و به جای تاکید بر صدای خود، صدای منابع قدرت را باز می‌تابانند. آن‌ها همچنین به دانش، رویکردی دوانگارانه (صحیح یا غلط، سیاه یا سفید) دارند. اما برخلاف مردان در تحقیق پری که خودشان را در ضمیر «ما» قدرت، سهیم می‌دانند، زنان در این موقعیت این کار را انجام نمی‌دهند. آن‌ها براین باورند که اگر به دقت گوش بدهند، می‌توانند کار صحیح را انجام دهند. تاکید بر «باید» و «می‌باید» است. آن‌ها می‌پندارند که خویشتنشان در نگاه دیگران منعکس می‌شود و آن‌ها به لطف منابع قدرت وابسته‌اند. مربیان خوب با ابراز اعتماد نسبت به قابلیت‌های این زنان، به آنان کمک می‌کنند تا این مرحله را پشت سر بگذارند. آن‌ها درک نسبتا ایستایی از خویشتن دارند و خود را در حال رشد، در حال تحول‌ و در حال تغییر نمی‌دانند.

۳. دانش ذهنی: خویشتن‌یابی. زنان در این موقعیت، حقیقت را امری شخصی، خصوصی و به‌دست آمده از راه ذهنی یا شهود می‌دانند. این صدای درونی‌شان است که آن‌ها را به سوی عمل راهنمایی می‌کند. آن‌ها پیوند‌ها را می‌شکنند، از گذشته فاصله می‌گیرند و بر مبنای خویشتن عمل می‌کنند. حقیقت را با کم‌ترین استناد به عقلانیت حس می‌کنند. به منطق، تحلیل، انتزاع‌ و حتی زبان با شک و تردید می‌نگرند و علم و دانشمندان را حیطه‌ای بیگانه و متعلق به مردان می‌دانند و رد می‌کنند.

آن‌ها تغییر از خویشتن ایستا به خویشتن پویا و در حال صیرورت را تجربه می‌کنند (از انفعال به فعال)، در حالی که کماکان دوانگار هستند؛ یعنی هنوز به وجود پاسخ‌های درست، باور دارند. آن‌ها ماهیت منبع قدرت را از نو تعریف می‌کنند و جهت‌گیری‌شان از خارج به داخل معطوف می‌شود. آن‌ها به تجربه («همین‌طوری می‌دانم») اکتفا می‌کنند. خود را بردیگران مقدم می‌دانند و نسبت به بعضی مردان در حالت کلی بدبین هستند. خودشان را جاری و روان می‌بینند، دید «مبهمی» از خویشتن دارند و قادر به ارائه توصیفی روشن از خود نیستند. مشاهده و گوش دادن درونی در این مرحله به دستیابی به مفاهیم جدید، گشایش‌ها و مقایسه‌ بین خود و دیگران می‌انجامد.

۴. دانش رویه‌ای: صدای عقل. در این مرحله زن پی می‌برد که برای دفاع از عقاید و تفاسیرش، باید به شواهدی فرا‌تر از احساسات شخصی خود استناد کند. او مدل سیستماتیک و سنجیده‌ای از مجموعه مهارت‌ها برای نقد و تجزیه و تحلیل را که در محیط‌های مردانه آموخته است، توسعه می‌هد. تاکیدش بیشتر بر شکل معرفت است و نه بر محتوایش. در موضع رویه‌ای، یک زن یا در حیطه منفک یا در حیطه به متصل دانش عمل می‌کند.

الف. دانش منفک: دانش در این حیطه توسط شکلی از مهارت‌های رویه‌ای از جمله نقد و تجزیه و تحلیل به دست می‌آید که مستلزم منفک بودن عاطفی دارنده دانش از موضوع دانش است. این زنان معتقدند که هرکس ازجمله خودشان ممکن است اشتباه کنند وخود را ملزم به بازبینی نقادانه همه‌چیز می‌دانند. آن‌ها به هماوردی (تخاصم)، انکار احساسات و عملگرایی شدید تمایل دارند.

ب. دانش پیوسته: زنان در این حیطه رویه‌هایی را برای دستیابی به دانش دیگران ابداع می‌کنند، از جمله یادگیری از طریق هم‌دردی، در میان گذاشتن حقایق کوچک با دیگران، ‌اجتناب از قضاوت، تلاش برای فهم ایده‌ها و نقطه نظرات دیگران، ‌حتی اگر بر خلاف باور‌ها و حقایق خودشان باشند.

۵. دانش برساخته: زنان سعی می‌کنند تا هرآنچه را که احساس می‌کنند، با آنچه که می‌اندیشند یک‌پارچه سازند از جمله دانش مبتنی بر تجربه شخصی‌شان را با دانش فراگرفته شده از دیگران. آن‌ها در می‌یابند که پاسخ‌ها به پس‌زمینه و سیاق بحث وابسته هستند و صاحب دانش یا عالم، بخشی جدانشدنی ازموضوع دانش یا معلوم است. زنان در این موضع، «متخصصان» را محک می‌زنند و از آن‌ها انتظار دارند که پیچیدگی موقعیت‌ها را تشخیص دهند و فروتن باشند. تضاد و تعارض برای آن‌ها چالش‌برانگیز است. رویکرد آن‌ها جست‌وجوی بی‌پایان برای حقیقت و یادگیری است. آن‌ها ظرفیت توجه به دیگران و احساس مرتبط بودن با آن‌ها علی‌رغم تفاوت‌ها را کسب می‌کنند. آن‌ها «صحبت واقعی» یعنی به اشتراک گذاشتن ایده‌ها را باارزش می‌دانند. اما هنوز با «صدا» مشکل دارند و از نشنیده شدن، احساس سرخوردگی می‌کنند. گزینه‌های اخلاقی را بسته به موقعیت می‌دانند. آن‌ها بر رویکرد‌ها و رفتارهای خودشان تامل می‌کنند تا به انسجام دست یابند. آن‌ها می‌توانند بر سر ایده‌آل‌های غیرعملی خود سازش و مصالحه کنند. آن‌ها از لحاظ اخلاقی معتقدند که ایده‌آل‌ها و ارزش‌ها را باید پروراند.

کتاب راه‌های زنانه دانستن کتابی چند بعدی است که نظریه‌ای غنی را درباره مواضعی که زنان به عنوان یک گروه جوینده دانش اتخاذ می‌کنند، ارایه می‌دهد. این کتاب موضوع بحث‌های داغی در حلقه‌های دانشگاهی شد و نظریه نویسندگان آن درباره رشد اخلاقی و عقلانی زنان در چند حیطه مختلف از علوم اجتماعی تا علوم انسانی، مطالعات زنان، آموزش، روان‌شناسی و حقوق به کار بسته شده است.

در سال ۱۹۹۶ این نویسندگان، چند مقاله الهام گرفته شده از این کتاب را در مجموعه جدیدی به‌نام دانش، تفاوت و قدرت۷گردآوری کردند. در این کتاب جدید این چهار مولف همراه با دیگر نویسندگان۸، برخی از جنبه‌های نظریه‌شان را بازبینی می‌کنند و همچنین به این می‌پردازند که چطور این نظریه جای خود را بازکرده و از آن استفاده شده، سنجیده شده، مورد نقد قرار گرفته، بسط داده شده و در سایه رویدادهای دهه بعد از انتشارش پرورش یافته است. این مولف‌ها در یکی از بازبینی‌های روشنگرانه مدل اولیه‌شان، مواضع معرفتی را که زنان در حین پرورش خویشتن، ‌صدا و ذهن پشت سر می‌گذارند، تحت عنوان «راهکارهای دانش» بازتعریف می‌کنند. به علاوه، ‌آن‌ها موضع «سکوت» را به موضع «مسکوت» تغییر داده‌اند، چون متوجه شده‌اند که در بعضی فرهنگ‌ها، سکوت زنان ممکن است از لحاظ فرهنگی مناسب باشد یا می‌تواند در برخی موارد، راهکار یا تاکتیکی برای بقا به شمار آید.

۵. ساندرا هاردینگ: «راه‌های جنسیتی دانستن و بحران معرفت‌شناختی غرب»

ساندرا هاردینگ ۹یک فیلسوف شناخته شده است که از جمله به فمینیسم و نظریه پسا‌استعماری، ‌معرفت‌شناسی، ‌روش‌شناسی پژوهش ‌و فلسفه علم علاقه‌مند است. او نویسنده یا ویراستار دوازده کتاب از جمله مساله علم در فمینیسم ۱۰، علم که؟ دانش که؟۱۱، آیا علم به لحاظ فرهنگی متکثر است؟ ۱۲ و علم و نابرابری اجتماعی۱۳. پژوهش فعلی او در زمینه شناسایی مسایل جنسیت، علم و تکنولوژی برای زنان جهان سوم است.

ساندرا هاردینگ در پرورش «نظریه دیدگاه فمینیستی» نقش کلیدی داشته که در دهه‌های هفتاد و هشتاد میلادی به عنوان نظریه‌ای انتقادی درباره روابط بین تولید دانش و اعمال قدرت ارائه شد. روش و نظریه روش (روش‌شناسی) ارایه شده در نظریه‌های دیدگاهی، همچون راهنمایی برای نظریه‌های فمینیستی مفید بوده‌اند.

این نظریه‌ها بر سه اصل استوارند: ابتدا این‌که دانش، دارای موقعیتی اجتماعی است. دوم، گروه‌های به حاشیه رانده شده از لحاظ اجتماعی در وضعیتی هستند که بیشتر از دیگر گروه‌ها می‌توانند نسبت به چیز‌ها آگاهی کسب کنند یا آن‌ها را به سوال بکشند. و آخر اینکه پژوهش باید از زندگی گروه‌های به حاشیه رانده شده آغاز شود. به عبارت دیگر از آنجا که موقعیت اجتماعی، توانایی فهم ما از دنیا را هم سامان می‌دهد و هم محدود می‌کند، با آغاز کردن از نقطه نظر آن‌ها که در قعر سلسله مراتب اجتماعی هستند، خواهیم توانست تعاریف کمتر تحریف شده و منصفانه‌تری از نظم کلی اجتماع به‌دست آوریم. در این معنا نظریه‌های دیدگاه فمینیستی هم توصیفی هستند و هم هنجارمند. هم تاثیرات ساختارهای قدرت بر دانش را توصیف و تحلیل می‌کنند و هم در عین حال خط‌ مشی خاصی را برای تحقیق ممکن می‌کنند که مبتنی بر دیدگاه‌های منبعث از تقلاهای سیاسی مشترک در زندگی‌های به حاشیه رانده شده است.

در ادامه قسمت‌هایی از مقاله هاردینگ را می‌خوانیم که در آن شیوه‌های زنانه دانستن را به دیگر راه‌های فرهنگی شناخت، نظریه‌های دیدگاهی و پژوهش خودش درباره دانش تولید شده توسط و برای زنان در جهان سوم پیوند می‌دهد.

  • ۱.A) Gerda Lerner. The Creation of Patriarchy. Oxford University Press, 1986
    B)Carol Gilligan. ‘Looking Back to Look Forward: Revisiting In a Different Voice.’ In her Joining the Resistance. Cambridge, Polity Press, 2011
    C) Mary F. Belenky, Blythe M. Clinchy, Nancy R. Goldberger, & Jill M. Tarule. Women’s Ways of Knowing. New York, Basic Books, 1986
    D) Sandra Harding. ‘Gendered Ways of Knowing and the Epistemological Crisis of the West.’ In Nancy Goldberger et al. (eds), Knowledge, Difference and Power: Essays Inspired by Women’s Ways of Knowing. New York, Basic Books, 1996
  • ۲.Gerda Lerner. The Creation of Patriarchy. Oxford University Press 1986
  • ۳.Carol Gilligan. ‘Looking Back to Look Forward: Revisiting In a Different Voice.’ In her Joining the Resistance. Cambridge, Polity Press, 2011
  • ۴.Nancy Chodorow
  • ۵.Mary F. Belenky, Blythe M. Clinchy, Nancy R. Goldberger, & Jill M. Tarule. Women’s Ways of Knowing. New York, Basic Books, 1986
  • ۶.Perry, William G., Jr. (1970). Forms of Intellectual and Ethical Development in the College Years: A Scheme. (New York: Holt, Rinehart, and Winston
  • ۷.Knowledge, Difference, And Power: Essays Inspired By Women’s Ways Of Knowing, 1996, Basic Books
  • ۸.Nancy Rule Goldberger, Blythe M. Clinchy (Editor), Jill M. Tarule (Editor), Blythe Clinchy (Editor), Mary F. Belenky (Editor)
  • ۹.Sandra Harding
  • ۱۰.The Science Question in Feminism, 1986
  • ۱۱.Whose Science? Whose Knowledge?: Thinking from Women’s Lives, 1991
  • ۱۲.Science Multicultural? Postcolonialisms, Feminisms, and Epistemologies, 1998
  • ۱۳.Science and Social Inequality: Feminist and Postcolonial Issues, 2006

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com