این روزها هفته عیدِ پاک (مسیحیان بر این باورند که در این روز عیسی مسیح پس از اینکه به صلیب کشیده شده بود؛ دوباره زنده شده و برخاست، عید پاک در پایان هفتهٔ مقدسی است که عیسی وارد اورشلیم میشود و توسط سربازان رومی دستگیر و پس از تحمل مصائب و سختیها بر فراز اورشلیم مصلوب میشود) کاتولیکها است و به مانندِ همیشه در مراسمِ خاّصِ این رسمِ قدیمی شرکت میکنم، هر سال به یک منطقهٔ مذهبی میروم، امسال گُذرم به استانِ کاستیا لا مانچای اسپانیا (یکی از ۱۷ بخشِ خودمختارِ اسپانیا) خورد، چند روزی است که به چند شهرِ این استان (از یکشنبه گذشته عید آغاز شده است) سَر زده و از کلیساها بازدید کرده و مراسمِ مختلف را درین زمینه شاهد بوده اَم.
فضای این مناطق (با توجه به اینکه در بهار هستیم!) تماماً گرم مزاج و دیدنی است اما به شدت مرا به زمانی میبرد که دُن کیشوت (به اسپانیولی دُن کیخوتِ گفته میشود!) در آن وقت توسطِ نویسندهٔ آن خلق میشد.
اَلونزو کیخانو، یک نجیب زادهٔ معمولی است که پس از خواندنِ داستانهای بیشماری درباره شوالیههای ماجراجو که تمام فکر و ذکر مردمِ قرن شانزدهم را به خود مشغول کرده بود تصمیم میگیرد خود یکی از آنها شود و در بسط و توسعهٔ آرمانهایی چون صلح، صفا، عدالت و عشق و مهربانی بکوشد. او در حالی که از این پس خود را با نام خان زادگی دُن کیشوت دِلا مانچا معرفی میکند، سوار بر اسب بارکش خود میشود و از روستایی بینام و نشان در قلب اسپانیا راه میافتد تا بدیها و شرارتها را از بین ببرد و از حقوقِ مظلومان و ستمدیدگان دفاع کند.
با پیش رفتنِ داستان شوخ طبعی، رفتارها و گفتههای بامزه قهرمان داستان است که به عنوانِ مثال کاروانسراها را با قلعههای افسونشده، و یا دختران دهاتی را با شاهدختهای زیبارو اشتباه میگیرد، فکر میکند آسیابهای بادی، هیولاهای بزرگی هستند،او همچنین در رویای دوشیزهای زیبارو و خیالی به نام دولسینِهآ است و دل و دین در گروی عشق و وفاداری او نهاده است، و سرانجام زنی روستایی را به عنوان محبوبهٔ خیالی خود انتخاب میکند.
سانچو پانزا نوچهٔ صبور و مظلومی که پا به پای استادَشْ تَن به مخاطراتِ سفر میدهد با وجود آگاهی به پریشان خاطری او، در تمام راه کنار او میماند تا اینکه دُن کیشوت با پیبردن به بیهودگی این سفر تهّور آمیز و ماجراجوییهای نافرجام عزم بازگشت میکند و جان میسپارد.
ده و یا یازده ساله بودم که در سن لوئی نسخهٔ ساده (خلاصه شده) این کتاب را خواندم، به زحمت (زبانِ فرانسه زبانی سخت برای یادگیری است، به خصوص برای بچّه ها) با داستان به جلو میرفتم اما در پایان با قهرمانِ داستان خو گرفتم، هر چند که پایانِ حکایتِ دن کیشوت برایم قابلِ فهم نبود و معلمِ مربوطه چندان علاقهای به خود نشان نمیداد که آنرا تشریح کند (شاید برای اینکه کودکی بیش نبودم) ولی از خواندنِ آن کتاب لذّت بردم.
سالها طول کشید تا دوباره همسفرِ دن کیشوت و یارِ با وفایش سانچو پانزا شدم، آن بار به زبانِ اصلی (اسپانیولی) و نسخه واقعی آنرا خواندم، این بار سفر، سرنوشت و پایانِ زندگی او برایم بیشتر معنا پیدا کرد، دون کیشوت جهان اطراف خود رابیگانه و نامأنوس می بیند آنچنان که همیشه در هر مسألهای، رد پاهایی از دشمن توّهمی را جستجو میکند.
این دشمن توّهمی برایم آشنا است، دلتنگی و دوری از آنجایی که زاده شده و بزرگ شدم، این همان جریانی است که همیشه زندگی مرا تحتِ شعاع قرار داده است. حس و کلاً احساساتِ من وابستگی پُر ریشهای با این سرنوشت دارد.
این شعری است که در خلوتی مطلق (در یک دیرِ قدیمی مربوط به قرنِ پانزدهم) سرودم… کلماتِ آن خودشان پدیدار میگشتند و تبدیل به بَند و بیت میشدند… این احساس همچنان ادامه دارد.
ساعتِ شکسته، یک لحظه لبخند و سپس سکوت
یک فضای خالی و در آخر یک نمازِ بی قُنوت
شهرِ قدیمی، پُر جنبش امّا کثیف و مغرور
دل نگران و گرفتار در دامِ تارِ عنکبوت
روزها به خواب ـ وَهْ شبها به بیداری
از ساده اَندیشی مات و دیده اَم چه مَبهوت
دور از زادگاه و دورتر از ایران زمین
شاهدِ رُشدِ هَرزه های حسرت در کنارِ یک تابوت
دستم به ساززَنی و در یادِ گذشته به قَلَم
چقدر خیال پَردازی؛ کم اَرزش مثلِ اَنگشترِ بی یاقوت
از اینجا به آنجا، مثلِ پرستو دائم در کوچ
هنوز مِی طلبْ ولی خسته با پیکری فَرتوت
گفتنیها همه گفته، شنیدنیها همه شنیده
بی خبر از سرنوشت و از پایانِ زندگی مثلِ دُن کیشوت
امشب به شهرِ والادولید خواهم رفت، دیدنیترین مراسمِ یادبودِ مسیح درآنجا برگزار میشود، نزدیکیهای صبح مسیح به آسمان عروج خواهد کرد و من مثلِ دن کیشوت بی خبر از سرنوشت و از پایان زندگی…
تولِدو، اسپانیا.
آوریل ۲۰۱۴ میلادی.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.