مری ولستونکرافت
رها دوستدار
مهر مادری شاید نسنجیدهترین شکل خودشیفتگی مفرط باشد؛ چون ما برای آنکه تلاش در جهت تحقق یک میل طبیعی و معقول را از محاسبات جاهلانه علاقه دیوانهوار تشخیص دهیم، مثل فرانسویها، دو مفهوم نداریم. مادران معمولاً به ناخوشایندترین شکل به فرزندان خود عشق میورزند، و همه وظایف مربوط را فدای حمایت از ارتقای آنها در این دنیا میکنند. حمایت از خوشبختی آینده همان موجوداتی که زندگی کنونیشان را با مستبدانهترین شکل قدرتطلبی تلخ میکنند ــ شدت این تعصبات غیراصولی تا این پایه است. قدرت، در واقع، همواره به اصل اساسی خود وفادار است، زیرا در هر شکلی، بدون نظارت یا پرسش، فرمانروایی خواهد کرد. تخت سلطنتش بر ورطهای ظلمانی بنا شده است که هیچ چشمی نباید جرات نگریستن به ژرفای آن را بیابد، چه رسد به ساختار بیپایهای که قدمهای کودکانهاش را باید تحت نظارت بردارد. اطاعت، اطاعت بیقید و شرط، شعار همه انواع مستبدان است و، برای کسب «اطمینان بیشتر»۱، یک نوع استبداد از نوع دیگر حمایت میکند. اگر عقل و منطق بر هر یک از مناسبات زندگی حاکم شود، مستبدان دلیلی برای ترس و لرز مییابند، زیرا امکان دارد این نور آنقدر منتشر شود که همه چیز مثل روز روشن شود. آنگاه، مردان با دیدن لولوخورخورههایی که در طول شب جهل از آنها رمیدهاند، یا با دیدن سپیدهدم پرسش محجوبانه، چگونه لبخند بر لب خواهند آورد.
در ذهن بسیاری، مهر مادری، در واقع، چیزی نیست جز دستاویزی برای رفتار مستبدانه هر جا که بتوان فارغ از مجازات به آن متوسل شد، زیرا تنها خداوند و انسانهای فرزانه به احترامی در خور بحث رغبت نشان میدهند. آنها که معتقدند بهدرستی بر موضوعی اصرار میورزند، از اندیشیدن هراس ندارند، یا از بررسی موضوعهایی که یادآور عدالت واقعی هستند بیمناک نیستند: زیرا اعتقاد راسخ دارند که هر چه ذهن انسان روشنتر شود، اصول درست و ساده عمیقتر در آن ریشه میدوانند. این آدمها بر مصلحتها تکیه نمیکنند، یا نمیپذیرند که آنچه در عالم نظر درست است در عمل ممکن است خطا باشد؛ بلکه دگرگونیهای کنونی را کوچک میشمرند و با آرامش منتظر میمانند تا زمان، و نوآوریِ صحهگذار، غرشهای زیرلبِ خودپسندی یا حسد را خاموش کند.
اگر امتیاز بزرگ انسان توانایی به خاطر آوردن گذشته و افکندن نگاهِ هوشمندانه و باریکبین به آینده باشد، باید پذیرفت که برخی از مردم در حد بسیار محدودی از این امتیاز برخورداند. هر چیز تازه در نظر آنها خطاست؛ و از آنجا که قادر نیستند امر ممکن را از امر هولناک تمیز دهند، آنجا میترسند که نباید هیچ ترسی به دل راه دهند، و چنان از نور خرد میگریزند که گویی وظیفه دارند دست مصمم انسان نوآور را کوتاه کنند.
با این همه، زن، که در هر موقعیتی اسیر تعصب است، بهندرت از خود مهر مادری روشننگرانه نشان میدهد؛ زیرا یا به فرزندانش بیتوجه است، یا با سهلگیری بیجا آنها را لوس میکند. از این گذشته، مهر بعضی زنان به فرزندانشان، همانگونه که پیشتر گفتم، اغلب بسیار ناخوشایند است: زیرا همه بارقههای انسانیت را محو میکند. این ربکا۲ها همهچیز، از جمله عدالت و حقیقت، را فدا میکنند، و به خاطر فرزندان خودشان مقدسترین وظایف را زیر پا میگذارند، و روابط معمولی را که همه خانوادههای روی زمین را به هم پیوند میدهد از یاد میبرند. اما گویی خرد میگوید آنها که رنج یک وظیفه، یا مهر، را بر خود هموار میکنند تا بقیه را به کلی زیر پا بگذارند، آنقدر شعور یا احساس ندارند که بتوانند همان یکی را هم به طور کامل انجام دهند. آنگاه، آن وظیفه جنبه قابل احترام وظیفه را از دست میدهد، و شکل موهوم یک هوس را پیدا میکند.
از آنجا که مراقبت از فرزندان در دوران نوزادی یکی از وظایف بزرگی است که طبیعت به شخصیت زنان منظم کرده است، این وظیفه، چنانچه بهدرستی مورد توجه قرار گیرد، دلایل قانعکننده بسیاری را در باب تقویت دانش و آگاهی زنان فراهم میآورد.
شکل بخشیدن به ذهن را باید از سن بسیار پایین آغاز کرد، و خلقوخوی کودک، بهویژه، نیازمند توجه بسیار داهیانه است ــ زنان، که فرزندان خود را تنها به این دلیل که فرزند خودشان هستند دوست دارند، نمیتوانند چنین توجهی نشان دهند، و وظیفه خود را تنها بر احساسات کنونی بنیان مینهند. همین فقدان عقلانیت در محبتهایشان موجب میشود که زنان در بسیاری موارد به راه افراط بروند، و مادرانی یا بسیار مهربان باشند یا بسیار بیمبالات و غیرعادی.
زن برای آنکه مادر خوبی باشد، باید فهم و شعور و استقلال ذهنی داشته باشد، و زنانی که یاد گرفتهاند به طور کامل به همسران خود وابسته باشند اغلب از استقلال ذهنی بیبهرهاند. زنان مطیع، به طور کلی، مادران احمقی هستند؛ میخواهند فرزندانشان آنها را بیشتر دوست داشته باشند، و در مقابلِ پدر، که مانند مترسکی علم شده، در خفا جانب آنها را بگیرند. اگر تنبیه فرزندان لازم باشد، با اینکه مادر را آزردهاند، پدر است که باید مجازات را اعمال کند؛ در همه اختلافها، اوست که باید قاضی باشد. در صحبت از آموزش خصوصی بیشتر به این بحث خواهم پرداخت، اکنون فقط میخواهم تأکید کنم که اگر زن اجازه کنترل رفتار و کردار خود را نیابد، تا دانش و آگاهی او از این طریق بالا برود و شخصیتش قویتر شود، هرگز آنقدر بر خلق و خوی خود مسلط نخواهد بود که بتواند فرزندانش را به نحو مطلوبی اداره کند. اگر مهر مادری زن را به سوی شیر دادن به فرزندانش هدایت نکند، در واقع، بهزحمت شایسته این نام است، زیرا انجام این وظیفه به یک میزان الهامبخشِ مهر مادری و مهر فرزندی محسوب میشود: و انجام وظایفی که منشاء چنین عشقهایی هستند ــ عشقهایی که مطمئنترین محافظها علیه تباهی و رذیلتاند ــ بر مردان و زنان واجب است. مهر و علاقه بهاصطلاح طبیعی به گمان من پیوندی بسیار سست است؛ در روابط عاطفی، باید تکیه همیشگی بر دلسوزی و شفقتِ متقابل را کنار گذاشت؛ وانگهی، مادری که نوزادش را به دایه میسپارد، و پس از آنکه او را از دایه گرفت به مدرسه میفرستد، کجا دلسوزی و شفقت نشان میدهد؟
در تجربه احساسات مادرانه، آیندهنگری جایگزینی طبیعی برای عشق در اختیار زنان قرار داده است: وقتی معشوق صرفاً به دوست تبدیل میشود، و اعتماد متقابل جای تحسین بیش از حد را میگیرد، در آن زمان فرزند به آرامی رشته آرامشبخش را میپیچاند، و مراقبتِ متقابل همدلیِ متقابلِ تازهای ایجاد میکند. ولی اگر پدر و مادر هر دو راغب باشند که مسئولیت را در ازای پول به دیگران بسپارند، فرزند، هرچند نشانه مهر و دلبستگی است، به آن جان تازهای نمیبخشد؛ زیرا کسانی که وظیفه خود را از طریق نماینده انجام میدهند، نباید شکوه کنند که پاداش انجام وظیفه را از کف دادهاند ــ مهر مادری است که وظیفه فرزندی را ایجاد میکند.
منبع: برگرفته از کتاب احقاق حقوق زنان به قلم مری ولستون کرافت. این کتاب برای اولین بار در سال ۱۷۹۲ در لندن و توسط انتشارات جوزف جانسون به چاپ رسید. متن موجود برگرفته از نسخه چاپ سال ۱۹۸۸ نورتون و کمپانی است که در لندن و نیویورک هم زمان منتشر شده است.
۱. مکبث، پرده چهارم، صحنه اول.
۲. ربکا، در سفر پیدایش، باب ۲۷، ربکا، همسر اسحاق و مادر یعقوب و عیسو که دوقلو هستند، تلاش میکند تا پدر نابینا پسر محبوب او یعقوب را برکت دهد، و در نتیجه به عنوان زنی جاهطلب و حیلهگر شهرت پیدا میکند.
Excerpt taken from “Chapter X: Parental Affection” in A Vindication of the Rights of Women: with Strictures on Political and Moral Subjectivity by Mary Wollstonecraft. First printed in Boston, by Peter Edes for Thomas and Andrews, Faust’s Statue, no. 45, Newbury-street, in 1792.
Mary Wollstonecraft (1759-1797) was an English writer, philosopher, and women’s rights advocate. Wollstonecraft famously argued that women are not naturally inferior to men, and suggested that both sexes be treated as rational beings. This excerpt is taken from Chapter X of Wollstonecraft’s best known works, A Vindication of the Rights of Women: with Strictures on Political and Moral Subjectivity, first published in 1792.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.