اکنون دیگر امرِ سیاسی به عنوان وجهی اصلی و مهم از امرِ اجتماعی، در خصوصیترین ابعاد و زوایای زندگی انسانها حضور داشت، و این نمیتوانست از نگاه هنرمندی که دیدگاهش پس از رئالیسم ابژکتیو شده و این نگاه و دیدگاه با واقعیت زندگی او، جامعه و جهانش سروکار داشت مخفی بماند و او را به واکنش وادار نکند.
مقدمه
تئاتر، نمایشدهنده آرزوها، اعمال و واکنشهای انسانی براساس افکار، اعمال و اعتقادات هنرمند است و تنها یک حرفه نیست، یک تعهد است و روشی برای فکر کردن در راه زندگی. در این مجال نگاهی داریم به نظریات ارسطو در باب تئاتر، نهادی اخلاقی و نظریات برتولت برشت در مورد تعهد در هنر که تأثیری شگرف بر تئاتر جهان گذاشت.
تئاتر متعهد، تئاتر سیاسی نیست. تئاتر با عقل و احساس مخاطب در یک هم نشینی برای ادراک روبه¬روست. او با انسان سر و کار دارد و این «انسان/ مخاطب» اصلی¬ترین رکن این هنر است. اگر رقیب یا فرهنگ مهاجم از این هنر در مقام اسلحه¬ای علیه بشریت استفاده کند و به این طریق به استثمار و استعمار فرهنگی انسان بپردازد، تئاتر متعهد به دلیل تعهد ذاتی به آزادی و اندیشه، به مقابله با آن برمی¬خیزد و از شکست، پل پیروزی می¬سازد. «مفهوم» هنر در همین راز نهفته است. هنر یعنی تغییر شکل دادن شکست به پیروزی، اندوه به خوشحالی و ناآگاهی به شناخت.
هنرمندی که از «زمان» و «مکان» و «مخاطب» خویش می¬بُرد، در گوشه¬ای می¬نشیند و افکار خویش و تصوراتی را که از مردم و زمانه و مکان¬ها دارد نشخوار می¬کند، «الینه» شده است. او نمی¬تواند اثری خوب بیافریند؛ زیرا یک اثر خوب آمیزه-ای از اندیشه و زندگی است و باید حاصل دانش زندگی باشد. هنرمندی که از مردم و کار آنها سخن می¬گوید، باید با مردم محشور باشد. هر اندازه¬ای که با آنها آمیزش و جوشش داشته باشد به همان میزان آنها را بهتر و بیشتر خواهد شناخت. اما قرار نیست در سطح آنها بماند. باید افقی گسترده¬تر داشته باشد تا بتواند آنها را دعوت به «دیدن» کند. اگر به این مقام نائل شد نمی¬تواند تاجرمسلک باشد، نمی¬تواند اسیر «نام» و «نان» شود. او «شاهد» زمانه است.
تعهد هنرمند رهایی و رهاندن است. حقیقت ژرف این است که انسان در این عالم به معنای بسیار عمیق تنهاست و درنوردیدن حصارهای این تنهایی اگر ناممکن نباشد، باری بس دشوار است و این دشواری که در ذات تئاتر «رنج» نامیده می¬شود، باعث «تحول» و «بازشناسی» خواهد شد.
تئاتر متعهد سیاسی
ارسطو در نخستین تئوری تئاتر جهان، هنر تئاتر را نهادی اخلاقی دانست و بدین¬گونه بار تعهد خاصی را بر دوش تئاتر نهاد. هم¬زمان اوریپید با ایجاد تغییراتی در تراژدی، ته¬رنگی از تعهد اجتماعی به این هنر افزود و آریستوفان در کمدی¬های نقادانه-اش این رنگ مایه را جلوه بیشتری داد و در مواردی آن را سیاسی نیز کرد. البته با نگاهی تیزبینانه¬تر، در تراژدی¬های آشیل و سوفوکل هم می¬توان رگه¬هایی از تعهد اجتماعی و سیاسی را یافت. مثلاً از آثار مشهور سوفوکل، دست کم امروزه، از «آنتیگونه» تعبیری سیاسی می¬کنند.
آنچه مسلم است، تئاتر طی دوران¬ها، در تعارض با شرایط موجود بوده و برای بسیاری از آثار تئاتری جهان، سیاست¬های جاری، شرایطی را به وجود آورده¬اند که شرح مفصل¬شان را در کتاب ارزشمند ملشینگر «تاریخ تئاتر سیاسی»، می¬توان خواند، چنان که این هنر را اگر نه متعارض¬ترین هنر، یکی از معارض¬ترین هنرهای جهان می¬توان به شمار آورد.
تئاتر متعهد به آن مفهوم که امروزه از این ترکیب استخراج شود، به صورت جریانی تعریف شده و مستمر پس از ظهور رئالیسم شکل گرفت. هم¬زمان با رئالیسم، تئوری «هنر برای هنر» نیز مطرح شد و مکاتبی هنری براساس آن شکل گرفتند. در این تئوری، هنر پدیده¬ای مستقل و دارای ارزش ذاتی دانسته می¬شود که هیچ گونه رسالت و تعهد اجتماعی و اخلاقی و تعلیمی ندارد و هدفش تنها رشد و تعالی خود، در راستای هر چه زیباتر شدن است (تنها، آفرینش زیبایی در جهانی سرشار از زشتی¬ها). هواداران این تئوری معتقدند که هنر نباید پاسخ¬گوی توقعات منفعت¬طلبانه جامعه¬ای باشد که در آن ارزش پدیده¬، از حیث سوددهی یا زیان¬دهی سنجیده می¬شود.
اما پس از رئالیسم، هنر موضعی فعال در این مورد اتخاذ کرد. فعال و مسئولانه. به ویژه که با آغاز قرن بیستم میلادی و اوج¬گیری تحولات جوامع صنعتی غرب و پیامدهای فاجعه¬بار آن نه تنها برای انسان غربی که برای شرقی¬ها هم ـ در اثر گسترش مطامع و اهداف استثماری مدرنیته در مشرق زمین ـ هنر در شکل رئالیستی خود یا در اشکال مابعدی¬اش چون ناتورالیسم (اواخر قرن نوزدهم میلادی)، اکسپرسیونیسم (۱۹۰۵ میلادی)، سوررئالیسم (۱۹۲۴ میلادی) و حتی ابزوردیسم دوران پس از جنگ و … به فعالیت و موضع¬گیری جدی¬تر در دفاع از انسان¬ها و رو کردن دست¬های پلیدِ سلطه¬جویان اقتصادی و سیاسی پرداخت.
جدی¬ترین بخش این فعالیت و موضع¬گیری را، هنگام و پس از ظهور فاشیسم و جنگ جهانی اول شاهدیم، که طی آن، هنر و به ویژه هنر تئاتر، جهان را به پلیدان و پلیدی وا ننهاد و به ستیزی سرسختانه با آنان پرداخت و به رغم سانسورهای وحشتناک حکومت¬های جباری چون حکومت موسولینی در ایتالیا که آثار معاصر اروپایی و امریکایی و روسی را ـ به ویژه اجرای آثار تئاتری¬شان را ـ به کل ممنوع کرد یا فشارهای ناسیونال سوسیالیست¬های آلمان که هر چیز، از جمله تفکر هنرمندان را تابع دیدگاه¬های حزبی خود می¬خواستند (تا آنجا که به تئاترها دستور دادند در اجرای نمایش «اتللو» بر صحنه، شخصیت اتللو سفیدپوست باشد نه سیاه!) مقاومت کرد و دست از تعارض و ستیزه برنداشت.
اکنون دیگر امرِ سیاسی به عنوان وجهی اصلی و مهم از امرِ اجتماعی، در خصوصی¬ترین ابعاد و زوایای زندگی انسان¬ها حضور داشت، و این نمی¬توانست از نگاه هنرمندی که دیدگاهش پس از رئالیسم ابژکتیو شده و این نگاه و دیدگاه با واقعیت زندگی او، جامعه و جهانش سروکار داشت مخفی بماند و او را به واکنش وادار نکند. ارنست همینگوی گفته است: «استعداد و قابلیت نویسنده، فضیلت، صداقت و عینیت او به ارزنده¬ترین آثارش طنین سیاسی می¬¬بخشد.» و ماکسیم گورکی می¬گوید: «هنر، بنا به بنیاد خود، ستیزه¬ای «لَه» یا «علیه» است. هنرِ بی¬اعتنا و بی¬طرف، وجود ندارد و نمی¬تواند وجود داشته باشد زیرا انسان با دوربین عکاسی تفاوت دارد و مانند دوربین، واقعیت را ثابت نگاه نمی¬دارد، بلکه آن را تحکیم می¬کند و یا تغییر می¬دهد و در هم می¬ریزد. هنرمند، قاضیِ جانب¬دارِ دوره خود است.»
برتولت برشت
برتولت برشت، نویسنده، کارگردان و نظریه¬پرداز معاصر تئاتر، یکی از مهم¬ترین و مطرح¬ترین هنرمندان متعهد هنر نمایش است که بر تئاتر (و نیز شعر) جهان تأثیری قاطع نهاد. او بر شیوه تئاتری خود که هدف آن نشان دادن واقعیت به تماشاگر، واداشتن او به بازشناسی واقعیت، پی بردن به وحشتناک بودن آن و مصمم شدنش به تغییر آن بود، نام «تئاتر حماسی» (آموزشی، روایی، غیر دراماتیک) نهاد. او خود درباره تئاتر حماسی می¬گوید که در این تئاتر، نویسنده به جای برانگیختن احساسات تماشاگر و سوءاستفاده از هیجانات او برای سوق دادن به هر سمت و سویی که می¬خواهد، بهره می¬برد آنچنان که اندیشه وی را برمی¬انگیزد و چنان می¬کند ¬که او در آرامشی احساسی و بر پایه معیارهای عقلی، نتیجه¬ای متناسب با ادراک خود از نمایش بگیرد.
در نمایش حماسی، داستان بر نقل و روایت متکی است و کوششی برای حقیقی جلوه دادن داستان صورت نمیگیرد و این تفاوت عمده آن با تئاتر ارسطویی است که در آن تماشاگر درگیر عواطفی میشود که در اثر حقیقی دانستن ماجرا در او ایجاد میشود و براساس همین عواطف نسبت به ماجرا و قهرمان داستان، واکنش نشان میدهد.
به عبارت دیگر در تئاتر ارسطویی این «توهم» در تماشاگر ایجاد میشود که آنچه بر صحنه میبیند، «همین جا» و «همین حالا» در حال اتفاق افتادن است. اما در تئاتر حماسی برشت، تماشاگر واقف است که ماجرای نمایش مربوط به گذشته و جایی معین است و از عواطف و هیجانات مرسوم در تئاتر ارسطویی در امان میماند و قضاوتش نه در اثر عواطف و هیجانات، بلکه بر پایه تعقل است.
در تئاتر حماسی، حتی پایان داستان از ابتدا گفته میشود تا هیجانِکنجکاوی هم در تماشاگر از میان برود. عناصر غیر ادبی نمایش مانند موسیقی و صحنهآرایی، تابع کلماتِ متن نیستند. مستقل از آن عمل میکنند و حتی گاه متضاد با آن، تا با داستان ارتباطی دیالکتیکی و قضاوتانگیز ایجاد کنند. موضوع نمایش حماسی، سیاسی است اما نه تبلیغاتی.
برشت بیست و یک ساله در ۱۹۱۹ میلادی با نمایشی کلینگر و ریشخندآمیز که از سر احساسات به وسیله خود او نوشته و کارگردانی شده بود و بیاعتنایی به همه نهادهای اجتماعی را توصیه میکرد، به نام «اسپارتاکوس» یا «آوای طبلها در دل شب» وارد عرصه تئاتر آلمان شد.
فئودالها و طبقه سرمایهدار آلمان که ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر داشتند، جنگ جهانی اول را باخته بودند و سلطه فراگیرشان بر ملت، متزلزل شده بود. دیکتاتوری سهمگینی که بعد از شکست، در ۱۹۱۶ میلادی به راه افتاده بود تا جایگاه زمینداران و سرمایهدارانِ متحدشان را احیا و تثبیت کند، با مقاومت کارگران و طبقه متوسط مواجه شده بود.
در این بین کارگران، حزب سوسیال دموکراتهای مستقل را تشکیل دادند و «انجمن اسپارتاکوس» نیز با اهداف مبارزاتی تأسیس شد. انقلاب شوروی نیز برای معارضان نقش الگویی محرک و جسارتبخش داشت به ویژه که پایهگذاران «فلسفه علمی» که منشأ فکری انقلابیون شوروی بود، یعنی مارکس و انگلس، پرروشیافته آلمان بودند.
در ۱۹۱۸ میلادی شورشهایی در نقاط مختلف این کشور رخ داد که منجر به شکلگیری شوراهای کارگران و سربازان ـ با الگوپذیری از شوراهای انقلابی در شوروی ـ شدند. در این هنگام برتولت برشت که در شهر اکسبورگ ایالت باواریا میزیست، به انقلابیون پیوست و نماینده کمیته انقلابی اکسبورگ، مستقر در یک بیمارستان شد.
آنها یک گارد سرخ نیز تشکیل داده بودند، اما با هجوم سربازان تحت فرمان ژنرال فنایپ، آن کمیته و آن گارد متلاشی شد و رهبرشان به قتل رسید و اوضاع در باواریا به حال نخست برگشت.
در برلین نیز انقلاب سرکوب شد و رهبرانش اعدام شدند. بورژوازی و حکومت وابسته به آن سقوط کرد و فاشیسم، از این میان چهره نشان داد. برشت پس از اسپارتاکوس (آوای طبلها در دل شب) به ضعف مطالعات خود و نیازش به بینش عمیق پی برد و طی مطالعاتش جذب کتاب کاپیتال (سرمایه) نوشته کارل مارکس شد و از این رهگذر به سمت آثار لنین سوق پیدا کرد و او را به عنوان راهبرِ اندیشه خود برگزید. تمرکز بر مردم (خلق) در دیدگاههای لنین، اندیشه او را بر اهمیت تماشاگر در تئاتر متمرکز کرد. تماشاگری که میبایست هم میآموخت و هم سرگرم میشد و با عقل و خِرَد خود به تماشای نمایش میآمد نه با عواطف و هیجاناتش، تا بتوان او را از مسیر سرگرمی به اندیشیدن هدایت کرد.
برشت به تمامی دورههای تئاتری پیش از خود، از ابتدای تاریخ (کلاسیک، نئوکلاسیک، رمانتیک) نام تئاتر دراماتیک میدهد و از آنها به عنوان «تئاتر دراماتیک: دشمن سرسختِ من» تعبیر میکند و میگوید: «این نوع نمایش عواطف را به زنجیر میکشد تا توهمی از واقعیت ایجاد کند اما من تصاویری از واقعیت میگیرم و آنها را کنار هم میگذارم تا عواطف را ایجاد کنند.»
او همچنین معقتد است که تئاتر دراماتیک با تجمل در صحنهپردازی و پیرایههای داستانیِ متن، تمرکز تماشاگر بر محتوا را زایل میکند.
هدف او انتقال آگاهی به مخاطب و ممانعت از احساساتگرایی اوست. او میخواهد واکنشهای عاطفی سنتی و پیشساخته و عادتشده را از تماشاگر بگیرد و او را به بروز واکنشهای جدید، متناسب با آنچه در پیرامونش میگذرد ـ و آن را در نمایشِ روی صحنه به صورت بازسازیشده تماشا میکند ـ وادارد و برای ایجاد این نوع از واکنش، بهرهگیری ویژهای از «فاصله زیباشناختی» که در آثار رئالیستی اتفاق میافتد، به عمل آورد.
حفظِ فاصله زیباشناختی سبب میشود که مخاطب اثر رئالیستی ضمن ادراک ویژگیهای هنری اثر، واقعیت هنری را با واقعیت زندگی، یکسان نداند و فیالمثل اگر نسبت به شخصیت مثبت یک نمایشِ در حال اجرا، گرایشی در او ایجاد میشود، در لحظهای از نمایش که شخصیت دیگری نسبت به او اقدام به سوء قصد میکند، برای کمک به او، به روی صحنه نرود.
برشت این فاصله را زمینهای مناسب برای انتقال آگاهی به مخاطب دید و البته در آن تغییری ایجاد کرده، به تأثیرات فاصلهگذاری تبدیلش کرد. به این ترتیب که در تئاتر او، خلاف تئاتر دراماتیک که تلاشش در راستای مشارکت حسی و عاطفیِ تماشاگر در حوادث نمایش و به ویژه هم¬ذاتپنداری با قهرمان آن است، با ایجاد فاصله میان بازیگر و نقش به طوری که در نقش غرق نشود و حتی گاه با ترک نقش در جایگاه ناظرِ قضاوتکننده قرار گیرد، توجه تماشاگر را به هدف و پیام اثر جلب کرد، تا او نیز بدون غرق شدن در هیجانات و عواطفِ حاصل از تماشا به قضاوت بپردازد و از رهگذر قضاوتِ هشیارانه به ادراک خاص از حادثه نمایش و کردارها و خصایل شخصیتهای آن نایل شود. این ادراکِ منتقدانه و قضاوتگرانه، تماشاگر را به بروز واکنش عاطفیِ فارغ از عواطف کلیشهایِ عادت شده سوق میدهد. عواطفی نه زنجیر شده بلکه آگاهانه و به اختیار. این شیوه که نه تنها در کار بازیگران نمایش حماسی او، که در همه عناصر آن ـ و در هر یک به نحوی ـ اعمال میشود فاصلهگذاری نام گرفته است.
او تئاتر دراماتیک و اصل همذات¬پنداری آن را القاکننده پذیرش وضع موجود و گریزناپذیر بودنش میدانست و معتقد بود که در چنان شرایطی به تئاتری نیاز است که نه تنها وضع موجود را نپذیرد، بلکه آن را نقد و تحلیل کند و تغییر دهد و تئاتر را به دلیل مکانیسم ارتباطیِ بیبدیلِ بیواسطهاش، بهترین ابزار برای چنین تحلیل و تغییری میدانست. در بیست و هشت سالگی نوشت: «تئاتر کنونی، بیهوده و پرت است زیرا ارتباطی با جامعه و مردم ندارد.» شیوه تئاتر خود را آموزشی خواند و سلاحی برای تغییر اجتماعی دانست. تفکر او در تماس با مکتب هنری اکسپرسیونیسم آلمان که بیانگر دغدغههای انسانِ متأثر و متألم از مناسبات ستمگرانه و استثمارگرِ پدید آمده و نشأت گرفته از اوجگیریِ منحرفشده انقلاب صنعتی و سلطه سرمایهداری بود و مدرنیته را سبب پامال شدن شرافت و اصالت و حرمت انسان میدانست و نیز در تماس با مکتب فکری مارکسیسم که علیه سرمایهداری پرچم افراشته بود، شکل گرفت. چنین تفکری نمیتوانست بپذیرد که تئاتر از مسائل و معضلات بشریت غافل بماند و تنها اسباب سرگرمی باشد. البته او خود، سرگرمی را بخشی از اهداف تئاتر آموزشی خود میدانست و میگفت: «حتی شکسپیر، نمایشنامههایش را برای تفریح و سرگرمی خود و دوستانش مینوشت.»
اما سرگرمی هم در تئاتر او متعهدانه و مسئولانه بود چرا که وسیلهای میشد برای جذب مخاطبان و محملی برای انتقال و القای محتوا به آنان و آماده کردنشان برای نقد و خردورزی و طرد عواطف زنجیرشده و سنتی. نظریه برتولت برشت یکباره شکل نگرفت؛ اما با به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان جایی برای امثال وی نماند و به کشورهای اسکاندیناوی و سپس امریکا مهاجرت کرد.
تا پیش از جنگ جهانی دوم و حتی در طول آن به تکمیل تئوری و آثار خود پرداخت و هنگامی که پنج سال پس از پایان این جنگ ویرانگر به آلمان بازگشت و دیگر هیتلری نمانده بود، تئاتر «برلینر آنسامبل» را تأسیس و به یاری همسرش هلنا وایگل آثار خود را در آن اجرا کرد و نمایشنامههایش نیز در این زمان منتشر شدند.
در این دوره هفتساله (۱۹۵۶-۱۹۴۹) بود که میتوان گفت نظریه تئاتر حماسی (آموزشی، روایی، غیردراماتیک) پخته و پرداخته شد و رواج بیشتر یافت.
تئاتر حماسی برشت، به دلیل اصرار و اعتقاد او به وظیفه آگاهیسازی رسانه تئاتر و افراط وی در آن به بیانیه سیاسی نزدیک میشود. او هنر و مسئولیت اجتماعی را به نحوی مستقیم در هم آمیخت که هرچند پس از او این آمیزش مستقیم و تهییجی، با توجه به شرایط زمانی مقبول نیافتاد اما از حیث زیباییشناسی، میزانسن، ساختار ادبیات نمایشی و شیوه نوین اجرایی در تئاتر جهان تأثیر قاطع نهاد. شیوه بازیگری پیشنهادی او نیز به قدر مبانی اجرایی تئاترش مؤثر نیفتاد، هر چند نشان داد سیستم استانیسلاوسکی تنها شیوه بازی نمیتواند باشد و نیز سبب و راهگشای کشف شیوههای بازی دیگری شد. تحولات پس از برشت نشان داد که تئاتر متعهد، متفکر هست اما لزوماً تئاتر حزبی و ایدئولوژیک نباید باشد.
تئاتر سیاسی
تئاتر سیاسی به گونهای انتقادی و مبارز، رابطهی فرد فرهیخته و معترض و آگاه را با جامعه و نظامی که بر او حکومت میکند، توضیح میدهد، مناسبتهایش را شرح میدهد و دلایل انتقادآمیزش را نسبت به ناهنجاریها و نابرابریهای اساسی جامعه به روشنی ارائه میدهد و آنها را در پرتو نگرش مترقیانه به نقد میکشد.
به طور کلی، درونمایههای تئاتر سیاسی عبارت است از:
۱- تضادهای درون جامعه یا ستیزمرامی
در هر جامعه، طبقههای مختلف با اهداف، برنامهها و تعریفهای سیاسی خاص خود، مطالبات خود را بیان میکنند، چالشهای خود را دامن میزنند، به جنگ هم برمیخیزند و دیدگاههای خود را در همهی عرصهها از جمله آثار نمایشی بیان میدارند.
۲- تلاش برای کسب عدالت اجتماعی
هنرمند معترض بر تمام کم و کسریهایی که در احقاق حقوق اجتماعی، فردی و غیره وجود دارد، انگشت میگذارد. او برای دستیابی به نوعی عدالت و نه مساوات میجنگد، زیرا در جهان هرگز مساوات رخ نخواهد داد، اما تقسیم عادلانهتر امکانات میسر است، زیرا هیچ جامعهای نیست که در آن نیرو یا نیروهایی برای تحقق این مفهوم تلاش نکرده و یا نجنگیده باشند. بنابراین، رابطهی تحلیلی ـ انتقادی فرد با کل ارزشهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی نظام و انتقادهایی که بر سیاستهای آن دارد، از موضوعات همیشگی و جدی تئاتر سیاسی است، زیرا انگشت نهادن بر کژیها، انحرافها و مفاسد اجتماعی از مهمترین اهداف هنرهای متعالی در همهی دورانهاست. اثری را نمیتوان دست نشان کرد که از این موضعگیری دور باشد. حتی، آنهایی که سکوت میکنند، سکوتشان نوعی تأیید کردن است، چون موضع نگرفتن و یا هرگونه سکوت به نحوی نشانهی موافقت ضمنی و هماهنگی است.
۳- ستایش آزادی
ستایش کرامت انسانی و دفاع از فردیت از دیگر ارزشهای مستتر در درون تئاتر سیاسی است. جامعهای وجود ندارد که برای آزادی مبارزه نکرده باشد، زیرا هر نوع توسعهی فرهنگی، فکری، اخلاقی و رشد انسانی تنها در سایهی رشد و شکوفایی آزادی ممکن است.
۴- نواندیشی
انگشت نهادن بر تمام ساختارها، تعاریف یا نیروهایی که کهنه هستند و قابلیت انعطاف و تطبیق با جهان نوین را از دست دادهاند و دیگر کارکرد ندارند، از دیگر وظایف تئاتر سیاسی است؛ زیرا تلاش و پیشرفت برای انطباق بهتر با جهان نوین و کوشش برای دستیابی به یک زندگی برتر و بهتر از اهم وظایف این تئاتر است. جدال علیه دیوان-سالاری و دستگاههای عریض و طویلی که به جای خدمت به انسان، همچون بختک بر سر او افتادهاند و تنها نیروهای کارآمد را منفعل میکنند، بودجهها را میبلعند و توان سازندگی ندارند، از دیگر تمهای همیشگی و ماندگار این تئاتر به شمار میرود. بنابراین، تئاتر سیاسی، تئاتری انتقادی، معترض و آگاه است که به روشنی هر چه تمامتر در امور دخالت میکند تا واقعیتها را تغییر دهد و در نتیجه تفکر و تحلیل را آموزش می¬دهد و در همهی سطوح رابطهی انسان با جامعه و نظام حاکم بر او را تجزیه و تحلیل میکند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.