مقالهی رضا خجسته رحیمی در شمارهی دوازدهم اندیشهی پویا دربارهی مبارزهی مسلحانهای که بهطور عمده دو سازمان سیاسی و چریکی موسوم به فدائیان و مجاهدین در اواخر دههی ۱۳۴۰ آغاز کردند و تا انقلاب ایران پیامدهایی هم داشت مقالهی مهمی است. بهویژه جنبهی مرکزی بحث که دربارهی امیرپرویز پویان یکی از بنیانگذاران سازمان فدائیان و از داناترین مبارزان و نظریهپردازان آن سازمان بود، بر اهمیت این مقاله میافزاید.
قدرت استدلالی مقاله با وجود لحن جدلی و بهویژه عنوان نامناسبش «فدائیان جهل» نباید از نظر دور بماند. مقاله واکنشهای تندی را برانگیخت که منجر به پاسخ نویسندهاش در شمارهی بعدی همان نشریه شد. در هر دو مطلب ضرورت آغاز بحث بنیادینی (که همواره به تأخیر افتاده) یادآوری شده و پیشنهاد میکنم آنها را با دقت بخوانید.
پرسشهایی که با توجه به مبارزهی مسلحانه در ایران پیش از انقلاب پدید میآیند بسیار مهم هستند. آنها منحصر به گفتمان تاریخی نمیشوند، بل گسترهی گفتمانهای سیاسی و اخلاقی را دربرمیگیرند و در یک کلام همچنان مهم و مفید هستند. به یاد آوریم که دستکم از سوی رهبری مجاهدین پس از انقلاب، بهدلیل بازماندههای اعتقاد به حقانیت مبارزهی مسلحانه بود که برخوردهای خونین دههی ۱۳۶۰ روی داد. البته، آن اعتقاد فقط یکی از علل آن مصیبت تاریخی بود و جنبههای مختلف دیگر هم باید در نظر گرفته شوند و سرانجام روزی مطرح خواهند شد. باور به مبارزهی چریکی (یا به بیانی دیگر دستیازیدن به ترور، خشونت، آدمربایی و گروگانگیری در مبارزه با رژیمی سرکوبگر و فاسد) کمهزینهای برعهدهی مبارزان ایرانی راه دموکراسی، آزادی و سوسیالیسم نگذاشته است. خلاصه، این بحث فقط مبحثی تاریخی نیست بل فعلیت سیاسی دارد.
من در سالهای دانشجوییام در ایران از نظر اعتقادی، فکری و اخلاقی به سازمان فدائیان نزدیک بودم و در این راه شماری از دوستان عزیزم را از دست دادم. یکی از آنها انوشیروان لطفی بود که بیش از چهل سال است داغ او را بر دل دارم. امروز که به آن سالهای دور مینگرم در این نگاه غمگین یاد پویان، احمدزادهها و بهویژه شعاعیان دلم را میلرزاند. هرچند این یاد شخصی و عاطفی را پاس میدارم اما در بررسی کارنامهی چریکها به جد میکوشم تا آن را کنار بگذارم.
مقالهی خجسته رحیمی پرسشهایی مهمی را برمیانگیزد. برخی از آنها را در زیر میآورم:
– آیا مبارزهی مسلحانه یا درگیری نظامی اعضای سازمانی مخفی، کمتعداد، با ساختاری نهچندان دموکراتیک (که ناگزیر در شرایط مبارزهی مخفی و مسلحانه چنین شکل میگیرد) با حکومتی سرکوبگر که با ابزار نظامی، پلیسی و امنیتی تمام راههای فعالیت آزاد سیاسی را بر مخالفان و ناقدان خود بسته، و در شرایط اوج اختناق، ضرورت تام دارد و به نتیجهی دلخواه چریکها میرسد؟ آیا بهراستی سازندهی روحیهی مقاومت در دل لایههایی از مردم میشود؟ آیا به هدف اصلی خود یعنی آگاهکردن مردم منجر میشود؟
– آیا در فرهنگ سیاسی مدرن، غیر از ایدهی موتور محرکهای که سرانجام منجر به خیزش مردمی شود، شکل یا شکلهای دیگری بهعنوان مبارزهی مسلحانهی تودهی مردم وجود دارد؟ آیا آن شکلها که منطقاً باید تدافعی باشند با شکل تهاجمی کنشهای مسلح گروهی کوچک که خود را «پیشرو» و «پیشگام» میخوانند، خوانا هستند؟
– آیا میان سرآمدگرایی چریکها که خود را عناصر آگاه میدانستند و راههایی به گفتهی خودشان سیاسیـنظامی را برای آگاهکردن خلق میآزمودند با سرآمدگرایی و ارادهباوری لنینیستی که اعضای حزبی را پیشروان طبقه میدانست و سرآمدگرایی استالین که میگفت «رفقا ما کمونیستها از سرشت ویژهایم» شباهتی وجود دارد یا نه؟
– آیا اساساً در مبارزهی سیاسی دستزدن به کشتار و آدمربایی و خشونت توجیهشدنی است؟ آیا شرایط استثنایی و ویژهای وجود دارند که در آنها بتوان چنین کارهایی را موجه انگاشت؟ آیا بنا به قاعدهای بازمانده از دوران ترور انقلاب فرانسه میتوان گفت هدف وسیله را توجیه میکند؟ آیا اقدام به خشونت و کشتار (که در بیشتر موارد شامل پایینترین ردههای نظامی و پلیسی حکومت، در حد یک مأمور پلیس در خیابان شهر یا یک ژاندارم در پاسگاهی دورافتاده میشود و گاهی، بهندرت، ردههای بالای سیاسی و امنیتی یا مأموری خارجی را دربرمیگیرد) توجیهشدنی است؟ آیا نتایج خبری و رسانهای آن (بهویژه در شرایط انحصار رسانهها در دست حکومت) با آرمانهای مردمی سازمانهای چریکی همخوانی دارد و نتایج دلخواه آنان را به بار میآورد؟
– آیا با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی ایران در پایان دههی ۱۳۴۰ اقدام به مبارزهی چریکی کار درستی بود؟ آیا «سیاست شکیبایی و انتظار» یعنی چشمانتظار شرایط مساعدتر ماندن، لزوماً بهمعنای دستکشیدن کامل از هرگونه مبارزه با رژیم بود و صرفاً باید آن را انفعال سیاسی دانست؟ آیا گزینش چنان سیاستی باید فقط ناممکن ساختن گشایش سیاسی آینده ارزیابی شود؟ آیا با توجه به انقلاب ایران میتوان بر درستی احکامی که در بالا آمدند صحه گذاشت؟
– آیا مبارزهی چریکی تأثیری در گسترش آگاهی دموکراتیک مردم یا دستکم لایههای تهیدستی یا اقشاری چون دانشجویان و «روشنفکران» داشت؟ آیا میتوان در نمایش این تأثیر اسنادی دقیق ارائه کرد؟
– آیا کوشش در انطباق الگوی امریکای لاتین و درسهای رژی دبره و چهگوارا (در زمینهی جنگ چریکی روستایی) و آموزههای امثال کارلوس ماریگلا (در حوزهی جنگ چریکی شهری) با شرایط ایران، منجر به این نشد که مبارزان چریک از کوشش در فهم دقیق جامعهی ایران، ساختار طبقاتیاش و ماهیت نظام اجتماعی، فرهنگی و سیاسیاش بازبمانند؟
– آیا در گسترهی گفتمان مارکسیستی مبارزهی چریکی راهی درست برای بنیاد نهادن حزب یا احزابی کارگری بود یا هست؟ آیا مخالفت شماری از نیروهای چپ با مبارزهی مسلحانه (نظیر حزب توده، تروتسکیستها و برخی از مائوئیستها) کار درستی بود و دلایل آنها در توجیه این مخالفت پذیرفتنی بود؟ آیا با توجه خاص به حزب توده و وابستگی آشکار رهبریاش به اتحاد شوروی مخالفت آن حزب با مبارزهی چریکی را باید یکسر نادیده گرفت؟ میتوان فقط آن را به حساب اپورتونیسم یا سیاست سازش با لایهای از حاکمیت گذاشت؟
– آیا در برابر استراتژی چریکی (عنوان یکی از مهمترین جزوههایشان را به یاد آورید «مبارزهی مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک») راههای مسالمتآمیزی که نامهای سیاستمدارانی چون مهدی بازرگان و خلیل ملکی یادآور آن هستند، در تضعیف قدرت حکومت و گردآوردن عناصر بالقوه مخالف رژیم موثر بود؟ آیا فقط یکی از این دو راه درست بود؟
– آیا دقت به فعالیتهای تروریستی و نظامی کمیتهی مجازات در انقلاب مشروطه و تداوم ترورهای سیاسی در جریان آن انقلاب تا ترورهای دههی ۱۳۲۰ توسط سازمانهای مسلح کوچک که جملگی در تقابل با سیاستهای بیشوکم مسالمتآمیز و اصلاحطلبانهی آزادیخواهان و متفکران بودند، هیچگاه درسی برای رهبران و اعضای دو سازمان چریکی بود یا نه؟
– آیا درپیشگرفتن مبارزهی چریکی و تبدیل سازمان مسلح به ارگانیسمی استوار به مرکزیت مخفی و «آهنین» سبب نشد که دو سازمان اصلی در درون خود نیز سیاستهای غیردموکراتیک را چه بسا به گونهای ناگزیر پیش ببرند؟ آیا کشتار درونی سازمان فدائیان که اسناد آن منتشر شده و «کودتای خونین» شهرام و یارانش در سازمان مجاهدین هیچ ارتباطی به سیاستهای خشنی نداشت که در جریان مبارزهی مسلحانه در خارج از سازمان و در رویارویی با رژیم شاه انجام میشد؟
– آیا میتوان ادعا کرد که انقلاب ۱۳۵۷ نتیجهی آن مبارزهی مسلحانه بود؟ یا میشود گفت که آن مبارزه نقشی قابل توجه در ایجاد آگاهی انقلابی (به قول لوکاچ آگاهی امکانپذیر) در تودههای تهیدست و همراهانشان در لایههای میانی جامعه داشت؟
– آیا امروز، بررسی کارنامهی مبارزات مسلحانه، فعالان سیاسی چپگرا را به انتقاد از آن سیاستهای خشن کشانده یا نه؟ آیا هنوز هم کسانی در میان چپگرایان به ضرورت یا درستی مبارزات مسلحانه بنا به آن الگو باور دارند یا نه؟
آنچه آمد فقط شماری از پرسشهای مهمی است که با دقت به تاریخ مبارزات چریکی در ایران در ذهن مطرح میشوند. طرح چنین پرسشهایی آنجا که از ذهن یک فرد به گسترهای وسیعتر راه یابد و سرآغاز بحثی دموکراتیک میان نیروهای سیاسی و فکری شود از جمله وظایف یک نویسندهی مسائل اجتماعی و تاریخی نظیر خجسته رحیمی است. او به این وظیفه عمل کرده و اکنون هدف انواع حملههای تند و اتهامها قرار گرفته است. دو پرسش دیگر در این میان مطرحاند که با دقت به سرنوشت مقالهی خجسته رحیمی به گونهای جدیتر مطرح میشوند:
– آیا شکنجهشدن و کشتهشدن در راه عقیده توجیه صحت عقیدهی کسی است که از جان دست شسته و در این راه مرگ را پذیرا شده است؟ آیا کسی که شجاعانه و قهرمانانه در راه عقیده و آرمانش جان داده مقامی چنان خاص مییابد که دیگر نمیتوان (یا نباید) دربارهی درستی یا نادرستی عقیده، هدف و روشهایش بحث کرد؟
– آیا در شرایط سیاسی امروز ایران امکان بحث دموکراتیک و منصفانه دربارهی جنبههای تاریخی و سیاسی مبارزات دو سازمانی وجود دارد که به هرحال با حکومت مستقر در ایران نه فقط همراه نبودند و نیستند بل سخت مخالف آن هستند. همین که شما این نوشته را میخوانید نشان میدهد که این امکان دستکم تاحدودی وجود دارد.
باقی میماند یک مسئلهی تلخ و دردآور. واکنش برخی از چپگرایان به مقالهی خجسته رحیمی که او را مأمور و… خواندند، نشان میدهد هنوز کسانی هستند که روشهای استالینیستی یعنی تهمتزدن، توهین و تحقیر مواضع مخالف خود را برای بستن فضای مکالمه به کار میبرند. هنوز هم کسانی از درگیری در بحثی که به مبانی اعتقادیشان بازمیگردد در هراساند. هنوز هم زدن انگ مأمور و غیره بهعنوان مانعی در راه بحثی آزادانه و استوار به نیکخواهی طرفین و کوشش آنان در راه دستیابی به حقیقت به کار میرود. هنوز هم کسانی هستند که بنا به بینش اسطورهای و شخصیتپرست خود از اجرای وظیفهی درگیری در بحثی عقلانی و رعایت موازین انصاف و احترام میگریزند.
پوستهی جدلی مقالهی خجسته رحیمی را کنار بزنیم و به هستهی عقلانی درون آن دقت کنیم. او نکتههایی را پیش کشیده که هر فرد دموکرات، لیبرال، سوسیالیست و کمونیست باید به آنها بیندیشد. مقالهاش پرسشهایی را پیش کشیده که ما باید بتوانیم به آنها پاسخ بدهیم و مهمتر این پاسخها را در جریان بحثی نقادانه و در گفتوگویی دموکراتیک به بوتهی نقادی و آزمون دیگران بگذاریم.
مقالههای فرج سرکوهی در بارهی یادداشت خجسته رحیمی و بابک احمدی در اینجا ببینید:
سقوط آزاد روشنفکران مراسم گردن زنی، آقای بابک احمدی و خر ملانصرالدین
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.