حسن سربخشیان

در بررسی تاریخ یک صد و هفتاد ساله ورود عکاسی به کشورمان و آغاز ثبت تصویری جامعه ایران افراد بسیاری در دوره های خاص تاثیر گذار بوده و درخشیده اند، که بدون شک در عرصه عکاسی مطبوعاتی و از آغاز دهه پنجاه شمسی یک نام بیش از دیگران به گوش ما آشناست : کاوه گلستان

او که تولد اش با ایام پر التهاب تاریخ ایران در زمان ملی شدن صنعت نفت ایران در آبادان همزمان شد، در طول نیم قرن زندگی اش شاهد بسیاری از رویداد های مهم ایران و جهان بود و در نهایت در سال ۱۳۸۲ و در ۵۲ سالگی  زمانی که برای پوشش تصویری  حمله آمریکا به عراق برای تلویزیون  بی بی سی به آن منطقه عازم شد در کفری کردستان عراق در نزدیکی شهر کرکوک بر اثر انفجار مین کشته شد.

زمانی که نوجوان بود به صلاح دید پدرش ابراهیم گلستان برای ادامه تحصیل به لندن فرستاده شد تا در مدرسه ای شبانه روزی تحصیل کند، اما روحیه سرکش و دلتنگی هایش مانع از اقامت اش در لندن شد.او که مدام از دوری از وطن به مادرش فخری خانم شکایت می کرد بی آنکه به پدر بگوید به تهران بازگشت همین کار کاوه  پدر را دلخور کرد و رابطه شان شکرآب شد.

زمانی که نوجوان بود به صلاح دید پدرش ابراهیم گلستان برای ادامه تحصیل به لندن فرستاده شد تا در مدرسه ای شبانه روزی تحصیل کند، اما روحیه سرکش و دلتنگی هایش مانع از اقامت اش در لندن شد.او که مدام از دوری از وطن به مادرش فخری خانم شکایت می کرد بی آنکه به پدر بگوید به تهران بازگشت همین کار کاوه  پدر را دلخور کرد و رابطه شان شکرآب شد.

کاوه گلستان را اول بار سال ۱۳۶۶ زمانی که ۱۹ ساله بودم در جشنواره فیلم و عکس وحدت دیدم. او برای نمایش آثارش به تبریز آمده بود. آنزمان من فقط اسمی از او را شنیده بودم و دیدار با وی برایم دست نیافتنی می نمود. 
برخورد گرم توام با لبخند همیشگی اش همراه با شوری که در صحبت کردن داشت کافی بود که جذب شخصیت اش شوی. دوست داشتم عکاسی را مثل او جدی بگیرم.

زمان جنگ ایران و عراق بود و کاوه همراه بسیاری از عکاسان مطرح آنزمان در پی ثبت آثار بر جای مانده از جنگ بود. اما کارهای خود را تنها به همان اخبار روز محدود نمی کرد و مشکلات و معضلات پیرامون خود را همواره با چشم تیز بین خود به دیگران یاد آوری می کرد کاوه و دید انتقادی اش به جامعه با جنگ و یا انقلاب سال ۱۳۵۷ آغاز نشده بود، او چندین سال قبل از انقلاب با عکاسی از روسپی ها و کارگران و نمایش دو هفته ای آثارش در دانشگاه تهران نسبت به اتفاقات پیرامون خود حساسیت نشان داده و به مسولیت خود بعنوان یک عکاس روزنامه نگار عمل کرده بود. ده و به مسولیت خود بعنوان یک عکاس روزنامه نگار عمل کرده بود.

06_golestan

از مجموعه روسپی ها، عکس: کاوه گلستان

عکسهای کاوه از این دو موضوع برای اولین بار در سال ۱۳۵۵ در روزنامه آیندگان در تهران چاپ شدند . در همان جشنواره وحدت نیز آثاری از روسپی ها و کارگران را برای علاقه مندان به نمایش گذاشت.

کاوه و دید انتقادی اش به جامعه با جنگ و یا انقلاب سال ۱۳۵۷ آغاز نشده بود، او چندین سال قبل از انقلاب با عکاسی از روسپی ها و کارگران و نمایش دو هفته ای آثارش در دانشگاه تهران نسبت به اتفاقات پیرامون خود حساسیت نشان داد.

رویدادهای بی شمار ایران در سالهای آغازین انقلاب سال ۵۷ آن چنان سریع رخ می دادند که مجله تایم به او پیشنهاد داد بعنوان عکاس تمام وقت در تهران مشغول بکار شود.
شور جوانی و علاقه کاوه به عکاسی در زمانی که شور انقلاب جوانان بسیاری را شیفته خود کرده بود، او را نیز دلبسته ثبت لحظات بیادماندنی آن روزها کرد . در دورانی که همگان با نگاتیو عکاسی می کردند و انتشار اولین عکسها از رویدادی مهم به فاصله ۴۸ ساعته طبیعی جلوه می نمود، کاوه توانست در روز ۱۲ بهمن همزمان با ورود آیت الله خمینی به ایران حلقه فیلمی را که از مراسم فرودگاه مهرآباد گرفته بود به خلبان هواپیمای ایرفرانس که بعدها به پرواز انقلاب معروف شد بسپارد تا اولین عکسها با فاصله ای اندک از ورود آیت الله به ایران در دنیا منتشر شوند. 

 رویدادهای دهه های شصت و هفتاد مرا نیز علاقه مند عکاسی مطبوعاتی کرد تا با ورود به دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد اسلامی در سال ۱۳۷۲ بار دیگر از کاوه در مقام استاد در کلاسهای دانشگاه بیشتر بیاموزم.
نسبت به جامعه ای که در آن زندگی می کرد احساس مسولیت عجیبی داشت و معتقد بود همه چیز را باید درست انجام داد.  همین حساسیت اش باعث شد در سالهای میانی دهه هفتاد و زمانی که امکانی فراهم شده بود سراغ موضوعات اجتماعی برود که ساخت فیلمی مستند از شرایط غیر انسانی حاکم در مرکز نگهداری معلولین امام علی باعث توبیخ اش از سوی نهادهای رسمی حکومتی شد و برای مدتی از کار کردن محروم شد. قبل از آن نیز سراغ روزنامه نگاران ایرانی رفته و در باره وضعیت سانسور در مطبوعات فیلمی به نام ثبت حقیقت ساخته بود که با نمایش آن در بی بی سی از ادامه کارش ممانعت بعمل آمد

.

احمد پورنجاتی رییس کمیسیون فرهنگی مجلس در مطلبی که در روزنامه یاس نو در روز ۱۹ فروردین ۱۳۸۲ منتشر شد، می نویسد:

چند ماه پس از استعفای آقای خاتمی ؛ کارت خبرنگاری کاوه را باطل کرده بودند. لابد به خاطر عبور از خط قرمز؛ آخر دوربین کاوه نیاز به فلاش نداشت. مادون قرمز و ماورای بنفش را هم می گرفت. گهگاه تصویردرازی (شبیه زبان درازی) می کرد.
من به تازگی معاون مطبوعاتی ارشاد شده بودم. می گفت: من نه کار ایدئو لوژیک می کنم و نه کار سیاسی. عکاسی حرفه من است. هنر من. عکس برای من ابزار انعکاس واقعیت است. همان طور که حوادث دوران انقلاب را به تصویر کشیدم یا دوران جنگ را. نمی توانم در انعکاس واقعیت- خواه تلخ باشد یا شیرین- دستکاری کنم

 

xCleric

نمونه ای عکسهای کاوه که خود به این صورت دستکاری کرده بود.

 

جنگ که تمام شد با خودش همواره درگیر بود، هشت سال تمام و دیدن تصاویر کشته شده های میدان های نبرد آثار روانی بدی در او بر جای گذاشته بود.کاوه با فتو شاپ یک سری کارهایی روی عکسهایش انجام می داد و می گفت در خواب این تصاویر را اینگونه دیده است.آنها را برایم ایمیل می کرد تا نظر من را نیز جویا شود.
روزی تلفن کرد و گفت به دیدارش بروم.  چهار قطعه اسلاید بهمراه دو نوار وی اچ اس از کارهایش را داد تا ببینم. بعدها فهمیدم همین کار را با دیگران نیز می کرد و در واقع بنوعی در زمانی که شبکه اینترنتی وجود نداشت خود کارهایش را پخش می کرد.
در آغاز فیلم ثبت حقیقت می گوید :
«من می‌خواهم صحنه‌هایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشه‌دار کند و به خطر بیندازد. می‌توانی نگاه نکنی، می‌توانی خاموش کنی، می‌توانی هویت خودرا پنهان کنی، مثل قاتل‌ها، اما نمی‌توانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ کس نمی‌تواند.»

در آغاز فیلم ثبت حقیقت می گوید :
«من می‌خواهم صحنه‌هایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشه‌دار کند و به خطر بیندازد. می‌توانی نگاه نکنی، می‌توانی خاموش کنی، می‌توانی هویت خودرا پنهان کنی، مثل قاتل‌ها، اما نمی‌توانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ کس نمی‌تواند.»

‎او دقیقا همان حرف را می زد که معتقد بود درست است.‬ زبانی رک و بی پرده داشت که بسیاری از این لحن صریح او می رنجیدند 

در آذرماه سال ۱۳۷۷ زمانی که داریوش و پروانه فروهر در تهران توسط مامورین اطلاعاتی جمهوری اسلامی به قتل رسیدند،من در کنار وی در میان انبوه جمعیت عزادار در مراسم تشییع جنازه آن دو عکاسی می کردم و او ویدیو ضبط می کرد.  کاوه رو به من کرد و گفت: حسن خوب عکس بگیر ، داری تاریخ را ثبت می کنی.

kaveh04403

نوامبر ۱۹۹۹ در اصفهان این عکس را از کاوه گرفتم.

 

داشتم با او همکار می شدم و باور کردن اش سخت بود. یک سال بعد که در خبرگزاری آسوشیتدپرس مشغول به کار شدم او هم در همان خبرگزاری کار می کرد هر چند دفتر کارش منزل اش بود.

بعنوان عکاس APبرای عکاسی از سفر استانی رییس جمهور خاتمی به اصفهان رفته بودم و کاوه هم آمده بود. مقابل مسجد شاه اصفهان منتظر آغاز برنامه سخنرانی بودیم . من می خواستم از او چند فریم عکس بگیرم. بی اختیار دستان اش را بالا برد در حالی که دو دوربین از شانه هایش آویزان بود، خندید و گفت الان بگیر…

همان روزها هنگامه همسر کاوه تلفن زد و گفت: این عکس خیلی آرامش بخش است ؛ انگاری کاوه می خواهد سلام بدهد یا خداحافظی کند. او گفت مادر کاوه هم همان احساس را دارد.

با هر تلفنی امکان ملاقات را در اولین فرصت که شاید عصر همان روز بود برای دانشجویان و علاقه مندان فراهم می کرد. بی غل و غش بود و پر انرژی. ایده های نو به جوانتر ها می داد و همواره پشتیبان عکاسان شهرستانی بود. حلقه اول تماس خبرنگاران خارجی با عکاسان داخلی بود و هر خبرنگاری به ایران سفر می کرد او را حتما می دید تا با وی مشورت کند.

مسعود بهنود در مطلبی که در بی بی سی در باره کاوه منتشر شد، نوشت:

برای ایرانیان که مانند کاوه گلستان ندارند ضایعه مرگ او دردناک تر است. مگر در سال های آینده از میان شاگردانی که مدتی بود از آموختن به آن ها محروم شده بود، یکی پیدا شود که همان گونه که او از دریچه دوربینش به دنیا می نگریست، انسانی و آرمانی، جهان را و صحنه های نادر آن را ببیند و در لحظه ای که باید تکمه را فشار دهد.

چند سال ابتدای کار دولت اول محمد خاتمی که دادگاههای مطبوعات به ریاست قاضی مرتضوی برگزار می شد همواره جزو نفرات اولی بود که با پاترول دو درب اش به محل بیرون دادگاه می آمد تا ساعت ها منتظر بمانیم و برای من دیگران غنیمتی بود تا با وی سخن بگوییم.


جنگ امریکا با طالبان در افغانستان که شروع شد او برای تلویزیون بی بی سی کار می کرد و به همراه جیم میور آمده بود تا به ثبت اتفاقات کشور همسایه ایران بپردازد.
در رستوران هتل «موفق »هرات به من و بهروز مهری که با هم سفر می کردیم رو کرد و گفت اینجا دیگر نباید اجازه دهید عکاسان خارجی کار را دستشان بگیرند.
با حرفهایی که می زد آدم را هل می داد رو به جلو و انگیزه ایجاد می کرد و کافی بود علاقه مند باشی تا برایت ساعت ها حرف بزند.

با کاوه در ایران ، افغانستان و عراق ماموریت های زیادی رفتم و بسیار از او آموختم.  در عراق قبل از آغاز حمله امریکا در هتل «سلیمانی پلس» بودیم. کالین پاول وزیر خارجه امریکا در توجیه حمله به عراق عکسهایی را در دست اش در شورای امنیت سازمان ملل متحد نشان داد و گفت: عکسهای ماهواره ای حاکی از تولید و نگهداری سلاح های شیمیایی توسط گروه های اسلامی  در نزدیکی مرز ایران و عراق دارد. روز بعد افراد وابسته به انصار اسلام ،گروهی که محل مورد نظر در کنترل آنها بود تصمیم گرفتند خبرنگاران و عکاسان را برای بازدید به محل مورد نظر ببرند. کاوه و جیم هم همراه گروه بیست نفره خبرنگاران بودند. به محل مورد نظر که رسیدیم بعد از بازدید از محلی که کالین پاول عکسهایش را نشان داده بود، چیزی دستگیر خبرنگاران نشد. محلی بود با اتاق هایی خالی و افرادی که خیلی شبیه طالبان بودند.

ansar4

هشتم فوریه سال ۲۰۰۳ در منطقه سرگت به هنگام بازدید از محل نیروهای انصار الاسلام

با اینکه معتقد بود عصر تلویزیون است اما عکاسی هم می کرد.
در همان سفر و در بازگشت مان نماز جماعت گروه انصار برپا بود و من مشغول عکاسی بودم و او هم ویدیو می گرفت. یک دفعه دیدم از جیب اش دوربین عکاسی را که کوچکتر از پاکت سیگار بود در آورد و چند فریم عکس گرفت. خندیدم و او هم خندید و گفت: عکسهای این دوربین من خیلی از عکسهای دوربین های بزرگی که دست تو هستند بهتر است. 


‎ 

‎بدون شک تاثیر کاوه گلستان در نسل جدید عکاسان مطبوعاتی و مستند اجتماعی ایران غیر قابل انکار است و حیف که خیلی زود از میان ما رفت.‬ .‬


روز ۱۳ فروردین ماه ۱۳۸۲ بود یک هفته ای می شد که از عکاسی جنگ امریکا و عراق برگشته بودم که خبر کشته شدن کاوه را تلفنی شنیدم، بصورت تصادفی در میدان نقش جهان اصفهان بودم و تصویر کاوه برابر من بود که دستان اش را بالا برده بود و لبخند به لب داشت.

هنگامه همسر کاوه به من میگفت خیلی از عکسم که در کردستان از کاوه گرفته بودم خوشش آمده و پرینتش را از اینترنت گرفته و نگه داشته است بی اختیار اشک در چشمم جاری شد. او گفت اصلا آن عکس خود کاوه است با آن سیبیلهایش. هنگامه می گفت: زمانی که کاوه به لندن می آید چقدر اصرار دارد که خیلی زود به ایران برگردد و انگار گمشده اش در ایران است.

او که رفت جایزه ای از طرف خانواده اش با برگزاری مسابقه ای راه اندازی شد و یادم نیست خانم لیلی گلستان یا خانم رعنا جوادی از دبیرخانه اولین دوره مسابقه عکس کاوه گلستان با من تماس گرفتند تا بعنوان داور در برگزاری مسابقه کمک کنم و من با عنوان کردن اینکه جایزه را می خواهم برنده بشوم از حضور در ترکیب داوران عذرخواهی کردم. برایم مهم بود که یاد کاوه را با جایزه ای که به نام اوست داشته باشم. هر چند در دوره دوم بعنوان یکی از داوران مسابقه حضور پیدا کردم اما
حیف که این مسابقه ادامه پیدا نکرد و ابتر ماند! تا با نام کاوه ، کسی که در راه ثبت حقیقت کشته شد ، این فعالیت هنری و فرهنگی ادامه پیدا کند.
هر چند نمایش آثار او در ایران همواره با محدودیتهایی روبررو بوده است، اما اکنون موزه عکاسی فوآم در آمستردام عکاسهای روسپی های شهر نو کاوه را تا چهارم ماه می در آمستردام بنمایش گذاشته است که در ادامه برای شرکت در یک نمایشگاه بزرگتر عکاسی، نقاشی و فیلم ایران با عنوان تاریخ بدون رتوش ایران (۱۹۶۰ – ۲۰۱۴) در موزه هنر مدرن پاریس از شانزده می تا ۲۴ آگوست به نمایش گذاشته خواهد شد.

در آخرین سفری که با او در عراق بودم در فیلم مستندی درباره سعید جانبزرگی و در مصاحبه ای گفت:‬  هنرمند مثل یه چتربازی می‌مونه که یه دفعه تو یه مقطع از زمان فرود میاد، اثر خودش رو می‌ذاره و بعد می زاره میره…‬
من هنوز به این سخن اش می اندیشم که خودش چطور آمد و تاثیرش را گذاشت و رفت!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com