۱-
مشت می زنم
برکله ای
که دروغ را راستی
راستی را دروغ
پنداشت

۲-
رقص برگهای پائیزی
کوچ سپیدپرندگان را
تداعی می کند
درمیدان جنگ

۳-
چشمهایت را
برمی دارم
به دریا می برم
می بینم
چشنهای تو
دریایی ترست
برمی گردم

۴-
سیاه دل حفاشان
به تاریکی می بالند
وخورشید را
انکار می کنند

۵-
سوت قطاری را
ایستگاه متروکه
منتظرندارد

۶-
خود را
چون کتابی
ورق می زنم
ازاول تا آخر
می خوانم:
اوهیچ نزیست…

۷-
تقصیرازچوپان نیست
گوسفندان
زیرسایه ی سکوت
طاول های دروغ
راباور می کنند

۸-
پیری
خواهرزمستان
من باخیال آدم برفی
عکس می گیرم

۹-
مادرم می گفت:
سیرنگاهم کن
چه کسی می داند
شاید فردا
درغروب نگاهم کنی

۱۰-
بااینهمه
مرگ درمرگ
جهان هیچ
گریه اش نمی گیرد
نکند بازخشکسالی
گریه است

۱۱-
من پرنده ای تبعید شده ام
که پروازرا هیچ
خاطرش نیست
تنها پرنده ای که
درقفس است

۱۲-
صبح که ازخواب برخواستم
بالش ام خیس بود
آنگاه فهمیدم
دیشب توبی من
بسیارگریسته ای

۱۳-
مادربزرگ ام می گفت:
نمی دانم!
شاعران چرا؟
شعرمی نویسند
گاه که یک دیوان شان را
کسی بایک قرص نان نمی خرد

۱۴-
بهار
بربرگ گلی
نوشته بود
نگاه کردن اکیدا
ممنوع
پروانه ای می خواهد
جفت گیری کند

۱۵-
ساغت ها
چه باشتاب
بدون هیچ توقف ای
ناقوس مرگ را
ازمناره ی میله هایشان
به صدا درمی آورند
وما نیزچه ساده دل
عشق می ورزیم
به ساعت مرگ مان

۱۶-
هرجا که
دریا سرریزشد
این رابدان که
کودک فقیری
درین عصرسرمایه وآهن
ازتشنگی
ازگرسنگی
بغض کرده

۱۷-
چترم را
عمدا گم می کنم
تا اشکهایم را
به باران بسپارم

۱۸-
زندگی را
به دوش مرگ گذاشتم
تابه خدا بگوید
این زندگی
پیشکش خودت

۱۹-
دلم سوخت
صبح که ازخواب
بیدارشدم
دیدم:
پروانه ای
تمام شب پشت پنجره
مانده بود

۲۰-
کودکی
ازنردبان بالا می رفت
تابه همسایگی خدابرسد
وبا پروانگان بهشت
بازی کند

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)