نمی‌دانم اگر همان سال ۸۴ (سال تولید) فیلم را می‌دیدم چه برداشتی از آن داشتم؛ اما این روزها و درست در شرایطی که بحران‌های سیاسی-اجتماعی و البته اقتصادی تصویر جامعه‌ای رو به زوال را پیش چشم‌مان قرار داده، من فکر می‌کنم «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» بر خلاف ظاهر تیره‌اش، تصویری از امید به همراه دارد.

فضای فیلم، درست به مانند لوکیشنی که انتخاب کرده، سرد و تیره است و از این منظر فیلم‌برداری «سیاه و سفید» ارتباط برازنده‌ای با حال و هوای آن دارد و این تصویر را کامل کرده است. شخصیت‌های فیلم مثل شبهه‌جزیره‌هایی سرگردان هستند که در دریای یک دشت برهوت پوشیده از برف رها شده‌اند. جهان دیگری به تصویر کشیده نمی‌شود. حتی معدود دفعاتی که دوربین به دنبال پست‌چی (با بازی «محسننامجو») به سطح شهر می‌رود هم احساسی از وجود یک جهان پویا یا انبوهی از انسان‌ها به شکل یک جامعه به مخاطب دست نمی‌دهد. هرچه هست همان دنیای دورافتاده پمپ‌بنزین با برهوت سفیدپوش اطراف‌اش است که شخصیت‌های داستان را در خود گرفتار کرده. ارتباطات بین این شخصیت‌ها تنها از سر اجبار است. آن‌ها در کنار هم هستند، فقط چون باید باشند. حتی همدیگر را کتک هم می‌زنند تا از شر هم خلاص شوند اما بی‌فایده است. کسی جایی ندارد برود! همه ناچارند به این هم‌زیستی نه چندان مسالمت‌آمیز تن دهند و در همین چهارچوب تنگ سودجویی‌های کوچک خود را پی‌گیری کنند.

سلسله‌مراتبی که در فیلم به نمایش در می‌آید بی‌رحمانه است. هر کس اندکی قدرت‌مندتر باشد حتما از ضعیف‌تر از خود سوء استفاده می‌کند. صدری (با بازی «محسن تنابنده») یدی را کتک می‌زند و از او کار می‌کشد. یدی در نخستین فرصتی که پیدا می‌کند همان کار را با برادر پست‌چی می‌کند و تصویر اغراق‌شده و عریانی از همین سلسله مراتب در صحنه اصلاح موی خانوادگی پست‌چی نمایش داده می‌شود. جایی که پدر موهای او را اصلاح می‌کند و او هم‌زمان موهای برادرش را و در هردو طبقه این گلایه را می‌شنویم که «اینقدر تکان نخور»! (تصویرش را اینجا+ ببینید)

همه چیز حکایت از رسوخ طبیعت وحشیِ کویرِ برفی، در انسان‌ها دارد، با این حال از همان ابتدا تصویر درماندگی شخصیت‌ها به گونه‌ای نمایش داده می‌شود که «قربانی» بودنشان به اندازه کافی حس ترحم را در مخاطب برانگیزد. همه در عین حال قربانی و جنایت‌کارند. صدری با تمام ظاهر خشن خود دل به یک جسد منجمد بسته و از درماندگی بر روی برف‌ها ضجه می‌زند. یدی معمولا زورش به کسی نمی‌رسد، پس یا دروغ می‌گوید یا دزدی‌ می‌کند. پست‌چی سر یدی کلاه می‌گذارد، اما خودش گرفتار پدر و برادر علیل‌اش است و در برابر مدیر اداره همواره مورد توهین و تحقیر است. دوگانه تیرگیِ گناه‌کاران کوچک، در برابر سفیدیِ ضعف، درماندگی و قربانی بودنشان، همان تصویری است که نماهای فیلم هم حتی بی‌نیاز از کلام و بازی می‌توانند آن را منتقل کنند. با این حال آفتاب دارد گرم و گرم‌تر می‌شود. بارش برف متوقف شده. زمستان به سر رسیده و تابش اشعه خورشید برف‌ها را آب می‌کند تا رازهای مگوی بسیاری عریان شود!

تصویر عشق پنهانی صدری که با آب شدن برف‌ها کم‌کم از زیر برف نمایان می‌شود، عریان‌ترین تابلوی نمایشی فیلم است. دقیقا همان تابلویی که صورت‌های دیگری از آن را در حکایت شخصیت‌های دیگر هم می‌بینیم. بالاخره دست پست‌چی رو می‌شود. او هم عشقی را در سینه نهان کرده است و در عین حال به یدی دروغ گفته. یدی هم رسوا می‌شود. او هم ناخنکی به معشوق صدری زده و حالا به دزدی اعتراف می‌کند. با این حال، علی‌رغم انتظاری که روند فیلم می‌تواند در مخاطب ایجاد کند، محصول نهایی به کلی متفاوت از گندابی است که هویدا شدنش باعث رسوایی است! کاملا برعکس، برف‌ها که آب می‌شوند و موعد بهار که می‌رسد، جوانه‌هایی که سر می‌زنند همه زیبا هستند. پست‌چی به یدی خیانت نکرده است. یدی واقعا دزد نیست و به گناه کوچکش اعتراف می‌کند و از صدری حلالیت می‌طلبد و صدری سرانجام دست از گناه بر زمین نگاه داشتن جنازه می‌کشد و تمام آرزویش را در حد یک یادگاری تقلیل می‌دهد، و اینجا زمانی است که سرانجام معجزه رخ می‌دهد.

هرچند فیلم‌برداری اثر تا پایان همچنان به شیوه سیاه و سفید خود پایبند می‌ماند، اما من گمان می‌کنم مخاطب حتی بی‌نیاز از رنگ‌هایی که بر روی پرده ظاهر نمی‌شوند، می‌تواند در بخش پایانی فیلم جوانه‌های سبز بهار را به چشم ببیند. می‌تواند رنگ‌های زیبای امید را که به تصویر سرد و ساکت فیلم تزریق می‌شوند احساس کند. حالا دیگر زمستان گذشته است و یخ شخصیت‌های فیلم دارد آب می‌شود. چه خبر خوشی بالاتر از اینکه سرما به قلب‌هایشان رسوخ نکرده و آنان هنوز «انسان» هستند؟ اینجاست که من امیدوارانه به فردای آینده کشورم فکر می‌کنم. فردایی که این زمستان سرد سایه سیاهش را از سر کشور ما دور کند، یخ‌های جامعه دوباره آب شود و باز هم جوانه‌های رنگی امید از دل انسان‌ها بیرون بزند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com