مدرسه فمینیستی: مطلب زیر، پنجمین روایت از مجموعه «تجربه های زنانه» است که توسط فرانک فرید، شاعر و و مترجم، به فارسی ترجمه و به تدریج در مدرسه فمینیستی منتشر می شود.در واقع مجموعه «تجربه های زنانه» را فرانک فرید از کتابی که «ریوکا سالمن» آنها را گردآوری[۱] و به چاپ رسانده، انتخاب و ترجمه کرده است. ماجرای زیر یکی از روایت هایی است که از بخشِ «واکنش های آنی» این کتاب انتخاب شده است. چهار روایت این مجموعه تحت عنوان «سرت به کار خودت نباشد!»[۲]، «نقاش شهر»[۳]، «دستشویی از آنِ ما»[۴] و «دوچرخه سوار بینوا»[۵] ، پیشتر در مدرسه فمینیستی منتشر شده و پنجمین روایت از این مجموعه را با عنوان «موعظه مجرم» در زیر می خوانید:  

 

 

صبح ملایم یک روز تابستانی، هنوز خواب‌آلود بودم که صدای گوشخراش شکستن چیزی، خواب از سرم پراند. بلند شدم ببینم چی شده. درحالیکه فقط یک لباس خواب صورتی مدل بچه‌گانه کوتاه تنم بود، در اتاق خواب را باز کردم و در مقابلم مردی را دیدم که دستش به دستگیره در  بود. مرد به من زل زده بود. وحشت‌زده‌ بودم و چیزی نگفتم. مرد هم همینطور بود.

هولناک‌تر از همه اینکه من بجز آن لباس خواب، هیچ چیز تنم نبود.

در حالیکه با تأنی خم می‌شدم، فریاد زدم «تو اینجا چکار می‌کنی؟» مشتهایش را به طرف من گره کرد.

نیم متر از من فاصله داشت که مرتب هم کمتر می‌شد ولی ناگهان کنار کشید. خوشبختانه او انتخاب بدتر را نکرد. من دوباره نعره کشیدم: «چطور آمدی تو؟» عصبی سرش را برگرداند و به پنجره‌ی باز پشت سرش نگاه کرد.

کپه‌ای از وسایل بازی که زیر پنجره تلنبار کرده بودم روی پارکت پخش و پلا شده بود. مهره‌های بازی چیپس و دایس همه جا حتی زیرِ اسباب و اثاثیه پراکنده بودند. معلوم بود از بیلچه‌‌ای که بیرون، دم پنجره گذاشته بودم برای باز کردن چفت پنجره استفاده کرده بود.

با لحن خطابه‌ای پرسیدم: «تو پنجره منو شکستی؟» و ادامه دادم: «تو اینجا چکار داشتی؟»

با سر به زیری جواب داد: «فقط دنبال کمی پول هستم». بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: «اگه پول داشته باشی…؟»

این بار نوبت من بود که مکث کنم. پاسخم حتی خودم را هم متعجب کرد: «زدی پنجره منو شکستی، اونوقت بهت پول هم بدم؟»

تأثیر ناشی از این گفته‌ که از دهانم پریده بود، مرا از ترسی که درونم را فرا می‌گرفت رهاند. اما نگرانی اولیه من، یعنی نپوشیدن لباس زیر باقی بود. “از کجا میتونستم یه لباس زیرِ لعنتی گیر بیارم.”

مرد سارق ساکت ایستاده بود و احتمالاً موقعیت مرا می‌سنجید. من چشم از او برنمی‌داشتم و زیرچشمی همه خانه را ورانداز می‌کردم.

اولویت دوم من کلیدها بود. داشتم دنبالشان می‌گشتم تا بتوانم درِ جلو را که دوقفله بود، بازش کنم  تا از آنجا بتواند خارج شود. همین موقع بود که چشم ام روی دیوار به پوستر مارتین لوتر کینگ[۶] افتاد. باید به حرف زدن ادامه می‌دادم و این بار مارتین به کمک من آمده بود.

مرد سارق که یک مرد لاغر اندام آفریقایی تبار بود و احتمالاً در اوایل چهل سالگی‌اش بود، از نظر مردم‌شناسی برای بکارگیری شیوه‌ای که در ذهنم شکل می‌گرفت، مناسب بود: «تو باید چشم تو چشم مارتین لوتر کینگ بدوزی و از این خونه دزدی کنی.» و سپس با اشاره به پوستر داد زدم: «باید می‌دونستی که اهالی این خونه به نژادپرستی واقفند و تو سعی داشتی به اونها دستبرد  بزنی.»

مرد سارق بدون آن که حرفی بزند،  ایستاده بود.

– «از منِ  هوادار سیاهان پول خواستی، در حالیکه می‌دونستی دکتر کینگ داره تماشایت می‌کنه؟»

همانگونه که نگران پیدا کردن کلیدها بودم و نیز در وحشت درونی از پایین تنه لختم، این را گفتم. از خودم پرسیدم اگر لحظه‌ای برای پوشیدن لباس اتاق را ترک کنم، او چکار می‌کند. اما باید به سخنرانی ادامه می‌دادم. پوسترها و نقاشیهای دیگر اتاق نشمین را از نظر می‌گذراندم. از مرد سارق پرسیدم: «به عکسهای بزرگداشت سوژورنه ترو[۷] و توسییات اوورتور[۸] نگاه می‌کردی و با بی‌قیدی به غارت این خونه صرفا بخاطر پول ادامه می‌دادی؟»

چانه مرد شروع به لرزیدن کرد.

از خودم پرسیدم، این کلیدها کجا گور به گور شده‌اند؟

وقتی حرفهای تند و انتقادآمیزِ خود را با اشاره به استیو بیکو[۹] به “مبارزه خواهران و برادران آفریقایی ما” رساندم، اشک از چشمانِ نادم او سرازیر شد. با گریه گفت: «من راهمو عوض می‌‌کنم! عوضش می‌کنم!»

به نرمی گفتم: «درستش همینه برادر.» آیا تا بحال کسی رو برادر خطاب کرده بودم؟ و ادامه دادم: «اگه امروز کار درست رو انجام بدی، بقیه عمرت هم دو دستی بهش می‌چسبی.» یادم هستم یک چنین حرفهایی به او گفته بودم.

مرد سارق داشت اشکهایش را پاک می‌کرد که من سرم را چرخاندم تا ببینم کلیدها کجاست. اما آنچه شدیداً در پی‌اش بودم و لازمش داشتم و باید می‌پوشیدم، یک لباس زیر بود. من لباس زیر کتانی‌ام را تصور می‌کردم که توی کشوی کمدم انتظار مرا می‌کشد. از کلاس دوم به بعد که یکبار خودم را کثیف کرده بودم تا بحال دیگر هیچوقت دلم برای یک لباس زیر اینقدر لک نزده بود.

پرسید: «دنبال چی می‌گردی؟»

– «کلیدهام.»

گفت: «روی در پشتی کلید هست.»

با داد و قال گفتم: «تو اینجا رو شناسایی کردی؟» و بصورت مبهم بخاطر آوردم  قبل از اینکه صدای شکستن بشنوم، از در جلویی و عقبی صدای تق تقی شنیده بودم. وقتی بیرون بوده باید از یکی از پنجره‌ها کلید را روی در پشتی دیده باشد.

گفت: «متأسفم» و چانه‌اش دوباره شروع به لرزیدن کرد.

کلید یدکی را روی درِ پشتی (که به حیاط پشتی می‌رفت) قاپیدم و در جلویی را باز کردم. و با صورت در هم کشیده گفتم: «خب، خدافظ،»

مرد سارق پرسید: «به پلیس خبر می‌دی؟»

– «نه، فقط برو. و دیگه از این کارها نکن!»

«نمی‌کنم.» با جدیت به من اطمینان داد و از پله‌های جلویی خانه بسرعت پایین رفت.

در را قفل کردم و روی کاناپه افتادم. پاهایم مثل کش لاستیک ولو بود شده بودند. ده دقیقه‌ای نشستم و مارتین لوترگینگ را نگاه کردم. قبل از اینکه بتوانم بلند شوم و پنجره را به زور چکش ببندم. اما قبل از هر چیز لباس زیرم را پوشیدم.

توضیح: کاتلین تار، حقوقدانِ صاحب اثر، سخنور، عضو کانون وکلای کالیفرنیا و یکی از معدود فارغ‌التحصیلان مدرسه حقوق هاروارد است که کار حقوقی خود را با تمرکز بر از بین بردن نژادپرستی و سایر انواع ستم انجام می‌دهد. او از موکلان این چنینی خود حق‌الزحمه دریافت نمی‌کند. سالها بعد از پیش آمدن این ماجرا او با چاقو می‌خوابید. مدتهاست چاقو را کنار گذاشته، ولی دیگر هیچگاه بدون لباس زیر نمی‌خوابد!    

پانوشت ها:

 

[۱] That Takes Ovaries!

[۲] http://feministschool.com/spip.php?article7414

[۳] http://feministschool.com/spip.php?article7428

 پ

[۴] http://feministschool.com/spip.php?article7438

[۵] http://feministschool.com/spip.php?article7442

[۶] Martin Luther King: رهبر سیاهپوست جنبش حقوق مدنی ایالات متحده امریکا

[۷] Sojourner Truth : زن سیاهپوست مبارز بر ضد نظام برده داری و برای حقوق زنان

[۸] Toussaint L’Ouverture: رهبر انقلاب هائیتی علیه استعمارگران فرانسوی۱۷۴۳

[۹] Steven Biko: از چهره‌های سرشناس جنبش ضد آپارتاید

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com