وقتی از گردهمآیی در ایران حرف زده میشود، مشخص نیست منظور چه نوعی از گردهمآیی است؟ هر اجتماعی گونههای گردهمآیی خاص خود را دارا است: از کارناوالهای اسکاندیناوی تا رقصهای آفریقاییها گرفته تا مراسم قربانیگری ازتکها پیش از تاریخ و جنبش تسخیر والاستریت، همه به نوعی گردهمآیی هستند. در هر یک از این گردهمآیی ها “عمل” و نیز محتوا و سلسله مفاهیمی نهفته است که بدون درک آنها نمیتوانیم از آنها صحبت کنیم. اکنون در ایران گردهمآییای وجود دارد؟ بهویژه هنگامی که از گردهمآیی صحبت میکنیم، خواه ناخواه وارد زمین سیاست میشویم؛ در همین حال، و به همینقدر ناخواسته، وارد زمین نمایش نیز میشویم: به این ترتیب گردهمآیی ذاتا رابطی بین سیاست و نمایش (یا هنر؟) است. مذهب نیز گردهمآیی های خاص خود را دارد، اما این گردهمآیی ها بیش از هر چیز بر “حضور چیزی مقدس” دلالت دارند، یعنی همواره در گردهمآیی های مذهبی “چیزی” در بین است، و به واسطهی حضور آن است که گردهمآیی اتفاق میافتد. اما غیاب گردهمآیی چه؟ جایی که گردهمآیی وجود نداشته باشد، نمایشی در کار نخواهد بود، و به همین طریق سیاستی نیز ممکن نیست؛ اما مذهب جدای از گردهمآیی هم، توانسته و میتواند وجود داشته باشد. پس میتوانیم بگوییم گردهمآیی شرط لازم و ضروری سیاست و نمایش است، در حالی که میتواند برای مذهب کارکرد مکمل را ایفا کند. آیا میتوان گفت این شرط، همزمان که سیاست و نمایش را به هم وصل میکند، شرایط غیاب آنها را نیز فراهم میآورد؟ بیتردید میتواند چنین باشد: و آیا گردهمآیی مذهبی چیزی جز این است؟ یا بر عکس، گردهمآیی مذهبی، این دو دیگر را به یکدیگر پیوند میزند؟ هر دو کارکرد امکانپذیر هستند، باید به تاریخ نگاه کنیم.
…
به یک معنا، در تشیع، گردهماییها محدود بودهاند به مراسمات مذهبی: عزاداری، مناسک حج. از آنجا که مناسک حج محدود به مکانی مشخص است، میتوانیم آن را جدا کنیم از گردهمآیی های مورد نظرمان در این بحث، زیرا در آن صورت زیارتها و مساجد و … هم باید وارد کرد، که همهگی تحت همان اصل “گردهمآیی حول یک حضور”، و در اینجا حضوری مکانی و محدود، دستهبندی میشوند. جز اینها، جشن، در جشنها عموما گردهمایی پیش نمیآمده بلکه به صورت محدودتر، و در گسترههایی کوچکتر مردم جمع میشدهاند، یا به پخش شیرینی و شربت به عابران کفایت میشده است. گردهمآیی های دیگر در شیعه عموما سیاسی، و تا حدودی سیاسی به معنای نظامی بودهاند: و تعدادشان چندان نبوده که بتوانیم آنها را گردهمآیی های اصلی یا غالب به حساب آوریم. این در حالی است که عزاداریها، بهخصوص مراسم محرم، شکل اصلی گردهمایی مردم در جامعه بوده است. در حین این گردهمایی، مراسمات جانبی نیز شکل گرفتهاند که آن را در حالی که از صورت عزاداری محض خارج کردهاند، گردهمآیی بودن اش را حفظ کردهاند: تعزیه یکی از این مراسمها است.
…
در تاریخ ابنکثیر شامی آورده است که معزالدوله احمد بن بویه در بغداد در دههی اول محرم امر کرد تمامی بازارهای بغداد را بسته سیاه عزا پوشیدند و به تعزیهی سیدالشهدا پرداختند. چون این قاعده در بغداد رسم نبود لهذا علماء اهل سنت آنرا بدعتی بزرگ دانستند و چون بر معزالدوله دستی نداشتند چاره جز تسلیم نتوانستند. بعد از آن هر ساله تا انقراض دولت دیالمه شیعیان در ده روز اول محرم در جمیع بلاد رسم تعزیه به جا میآوردند و در بغداد تا اوایل دولت سلجوقی برقرار بود.»
«به طوریکه احمدبن ابوالفتح در احسنالقصص آورده (به شمارهی a 567 در موزهی آسیایی) تعزیه در سال ۹۶۳ میلادی [حدود ۳۴۲ شمسی] در بغداد توسط معزالدولهی بویهای اجرا شد.»
از دو مدرک بالا برمیآید که سیاه پوشیدن و بازار بستن در عزای امام حسین بنا به امر معزالدوله رسم یا رسمی شد. و به گمانم این مدرکها – برخلاف تصور خیلیها – گویندهی این مطلب نباشد که تعزیه به معنای نمایشی آن هم از این زمان معمول شده باشد، خصوصاً که توجه داریم یک شکل نمایشی طی زمان و به تدریج و بر پایهی پذیرش شرائط و مردمان به وجود میآید نه یکباره و بنا به فرمان.(۱)
تذکر بیضایی بر اینکه یک شکل نمایشی طی زمان و “بر پایه پذیرش شرایط” به وجود میآید، نیاز به توضیح بیشتری دارد: اگر صرفا آن را پذیرش این شکل نمایشی بر پایه سلیقه یا ذوق عموم بدانیم، منظور بیضایی نمونهی قطعی ستایش ایدئولوژیک ابتذال خواهد شد؛ چرا که در فرایند پذیرش شرایط از سوی مردم، این شرایط هستند که موجود هستند و وجود یا عدم وجود مردم نسبت به آنها متاخر خواهد بود، و این تاخر خود را به شکل “آنچه هست-بوده” نشان میدهد. گفتن این حرف، هیچ تفاوتی با این ندارد که بگوییم فرمان دادن خود پذیرش شرایط است، زیرا فرمان دادن همواره خطاب به دیگری است، دیگریای که هست، و یا درستتر، دیگریای که در این فرمان، به عنوان مخاطب فرمان ساخته میشود، و این دیگری با پذیرش فرمان به سهم خود شرط را میپذیرد و به هستی در میآید. به این ترتیب، چنانکه عیان است، بیضایی با نوعی نگاه سطحی دیالکتیکی، قصد دارد تفاوتی را تئوریزه کند که بر مبنای آن بتواند “نمایش” را دارای روندی تاریخی، و “فرمان” را یکسره غیرتاریخی کند. اما موضوع بر سر تعزیه است: یعنی نمایشی از یک واقعیت یا داستان که از لحاظ ماهیت داستانی به تمامی تکراری است و خود این واقعیت یا داستان برپایهی یک سلسله فرمان اتفاق افتاده است: فرمانهایی که خود/دیگری هایی برساختهاند و خیر- شر هایی پدید آوردهاند. پس این را داشته باشیم که تعزیه نمایش تکرار دیگریشدن ها است. ساده است نشان دادن اینکه این فرایند، جز بازتولید فرمان، هیچ نیست: دیگری را تکرار کن، بیعت کن، و الخ. گفتن ندارد که با باور به دیالکتیک سادهی ارباب و بنده مواجهایم: اما باید گفت، در اینجا نه با باوری به تنهایی، یا باوری در سطحی نظری، که با خود “نمایش دادن دیالکتیک” طرف هستیم. اگر، به باور بیضایی، «نمایش» به تدریج شکل میگیرد و تاریخی است، این نوع خاص از نمایش، بیتردید نمایش دادن غیرتاریخی بودن تاریخ است، نمایشی از درگیری با خود، یا واپسنشستن از هر احتمال دیگری. برای جلوگیری از هر گونه برداشت بد تاکید میکنم منظور از این نوشته در اینجا ایراد گرفتن به پژوهش بیضایی نیست، یا حتا ایرادگیری از تعزیه، بلکه بهسادگی هدف یافتن راهی است برای پیشروی تدریجی از آنچه هست، یعنی از شرایط.
…
در تعزیه به سادگی با دو نیرو مواجه هستیم: سیاهی لشکر یا نیروی شر و سپاه امام که بازنمایندهی سپیدی یا نیروی خیر است. سیاهی لشکر چندین هزار نفر است و سپیدی ۷۲ نفر، یا به هر حال عددی معدود. چنان که معلوم است، در پس این نمایش این نظریه قرار دارد که نیروی شر که بیشمار است نیرویی است کمٌی، و قدرتی است که هر لحظه بر آن افزون و اضافه میشود؛ حال آنکه نیروی ایستا یا مبارز نیرویی است کیفی که در تقابل با کمیتی بسیار هم، چیزی از کیفیتاش را از دست نمیدهد بلکه صرفا کمیت خود را خواهد باخت یا به نیروی کمی خواهد بخشید. اما میتوان نشان داد که این کیفیت در جایی خود برساختهی کمیت بوده، یعنی از کمیت یا اکثریت جدا شده، و به این ترتیب با جدا شدن است که وجود یافته است؛ پس این وجود چیزی از کمیت را بازمینمایاند، در هر عددش عدهای از کمیت بازنمایی میشود، که تنها با حل و حذف شدن این عده است که به کیفیت ناب تبدیل میشود: سپیدی یا خیر یا رستگاری… اما این نظریه تنها “در پس این نمایش” قرار دارد: در اجرا یا خود “نمایش”، موضوع یکسره متفاوت است.
موضوع ظاهراً مربوط است به یک مذهب و دیار یا یک فرهنگ مذهبی خاص، و به این ترتیب تماشاگر باید آشنایی مختصری با کل ماجرا و اشخاص و معتقدات مربوط به آن داشته باشد، وگرنه به مفهوم بسیاری از اشارهها و کنایهها و نکتهها و تمثیلها دست نخواهد یافت. لکن یک نگاه دقیقتر معلوم میکند که تعزیه تنها نشان دهندهی یک قصهی مذهبی ساده نیست؛ محور اصلی این نمایشها ماجرای تسلیم و زندگی در برابر پایداری و نابودی است. جنگ خیر و شر یا حق و ناحق و ایستادگی به خاطر اعتقاد به عدالت آسمانی مطرح است، و قهرمانان نمایش نابودی را بر زندگی در زیر سلطهی غاصبان و جابران ترجیح میدهند. در تعزیهنامهها این انتخاب و ترجیح با قدرت کامل انجام نمیشود، زیرا که قهرمانان بازی برای جلب همدردی تماشاگر پرمویه میکنند، و از طرفی این انتخاب یکباره هم برای محترم داشتن شرف انسانی نیست زیرا که قهرمانان در لحظهی انتخاب مرگ به غرفههای وعده شدهی بهشت هم فکر میکنند.(۲)
به این ترتیب، آنچه اجرا میشود بیشتر نقض چیزی است که قرار است نمایش داده شود، و این نمایش واقعی است، یا آنطور که بیضایی میگوید، “برپایهی پذیرش شرایط و مردمان” به وجود آمده است. درست در اینجا باید این نکتهی جالب را در نظر بگیریم که در تعزیه عموما تعداد “سیاهیلشکر” از تعداد “تماشاچیان” تجاوز میکرده: به عبارت دیگر سیاهیلشکر خود به یک معنا تماشاچی بوده است، اما تماشاچیای که در صحنه قرار گرفته، و نشان شر را دارا است. همانگونه که “قهرمانان بازی” برای جلب همدردی به زاری میپرداختهاند، سیاهیلشکر هم حین انجام عمل شر گاها به گریه و زاری و بدگویی از نقشی که ایفا میکرده میپرداخته است. بر این پایه باید گفت آنچه در نمایش “اکثریت” اتفاق میافتاده دوپاره شدن خود نیروی شر به شری که باید نمایش داده شود و شری که باید فهمیده شود، بوده است. همین در مورد نیروی “اقلیت” هم، به شکلی وارونه صادق است: نیروی خیر که باید کیفیت خالص را نمایش دهد با برانگیختن کمیت و اکثریت، همزمان نمایندهی آنها نیز بوده است، و در عین حال، با نگاهی که به لذت یا کیف – که مقبول عموم است – دارد باز هم تبدیل به نیروی اکثریت اما اینبار به معنای بیرونی آن، یعنی تماشاچی میشود؛ و باز باید در نظر گرفت که “سیاهیلشکر” هم به نوعی تماشاچی شده بوده است.
…
پس یک گردهمآیی: سه تماشاچی. یکی که درگیری نیروها را فقط میبیند و “فقط” به این معنا: او میداند نمایش از چه قرار است. یکی که با نشان شر نیکی خود را میخواهد ببیند و در این راه از نقش خود “دیگری” میشود. و یکی که شر را نگاه میکند و از پیش به واسطهی جدایی از همین شر تبدیل به خیر شده و میداند که باید مطابق با نقشی که دارد، یعنی آنچه که از او دیده میشود، دوباره دیگری شود: تماشاچیای که برای تماشای مرگش به صحنه آمده. در اینجا رابطهی مرگ او با “خیر و نیکی محض شدن”، و اساسا با “نقش”اش قطع شده، تبدیل به اکثریت به معنای اجتماع، به معنای تماشاچیان بیرونی میشود: اعضای گردهمآیی؛ یعنی همهی آنها که خواهند مرد، بیاستثنا، بی هیچ کیفیتی.
…
رابطهی تعزیه با زمان، رابطهای است صرفا با تاریخ و مناسبتهای مشخص: نوعی رابطهی یکسره نمادین، زمانی که هیچ ارتباطی با تاریخ به معنای روندی که لحظهی اکنونی را نیز در بر گیرد ندارد. حتا میتوان گفت تعزیه تلاش دارد نوعی “زمان ابدی” را به نمایش بکشاند: وقایعی که تا آن لحظهی نهایی، یعنی آن لحظهی غایب شدن، ادامه مییابند. و جالب این است که این نمایش، در بطن گردهمآیی مذهبی رخ میدهد که حول حضور امر مقدس امکان مییابد. باید تاکید کرد که به طرزی پارادوکسیکال، هیچ کدام از عوامل تعزیه باور ندارند این لحظه و حضور چیزی جز مرگ محض باشد: آنها به هزار زبان میگویند “این فقط یک نمایش است”؛ و در گفتن این، با تکرار هر سالهی این، بیش از پیش تاکید میکنند “زمانی باقی نخواهد ماند”، یا در خوشبینانه ترین نگاه، میگویند “ای کاش زمان دیگری باشد”. به این ترتیب آن چیز مقدسی که مقدر بوده حضورش نمایش داده شود، آن لحظهی رستگاری واپسین، در نمایش غایب میشود. اما این غیاب باعث میگردد تا تمام فرایند گردهمآیی تقدس یابد: قربانی کردن امر مقدس، قربانی کردن رستگاری؛ اگر قربانی کردن را به این معنای ساده درک کنیم که حضوری را به خاطر حضوری دیگر غایب میسازیم. گریهی بیامان و عمیقی که در این گردهمآیی دیده میشود، اگر نشان از آگاهی عمیق همهی آنها از این قربانی شدن – که همان قربانی شدن خودشان است – نباشد، نشانهی چیست؟… مرگی اسطورهای و آن واقعه؟! ساده لوحانه است اگر خیالش را هم بکنیم. در این عزاداری، در این نمایش تکرار، در این گردهمآیی، سیاست شکستخوردگان، سیاست زارزنندهگان، سیاست “ای کاش گو”ها تقدیس میشود و تبدیل به سیاست تماشا، که همان تماشای این نوع سیاست است میشود.
…
جمهوری اسلامی از ابتدای تاسیس شدن به عنوان یک نظام شیعهی سیاسی، به طرق مختلف، سعی کرده این سیاست را گسترش دهد. گردهمآیی عزاداری، حتا اگر یکسره فارغ از حوزهی مذهبی باشد، حتا اگر در آن نمایش و تعزیهای نباشد، و حتا اگر عزای سیاسی دیگری این نوع مذهبی، عزای یک مخالف باشد، باز هم یکسره کاری که میکند تاکید بر این سیاست است. بیشمار جسد، بیشمار داغدار و بیشمار گردهمآیی عزا: «خوب تماشا کنید، خوب زار بزنید، این غیاب رستگاریتان است، با اینحال، باز، رستگارتان میکنیم، اگر که “حضور”ش را بخواهید»، و سپس: «ما نیرو داریم، نیروی حضور نزد ما است، و اگر غایب میشود برای نمایش این غیاب، برای تقدیس این جای خالی، نیرویی لازم است که ما آن را داریم: بیشمار نیرو در جایی که کیفیت به تمامی حذف و ناب شده است: کیفیتی تا حد مرگ». جز این چه دارد که بگوید؟
…
اما فقط گردهمآیی عزاداری یا تعزیه یا نمایش میتوانند کارکردگاه این سیاست باشند؟ به یقین باید گفت نه، به یقین از آن رو که نیرویی که زیاد میشود، نیرویی که حضور زندگی جمعی یا گردهمآیی را فقط در وقفههای مناسبتی خودخواسته تعیین میکند، میتواند یکباره “فرمان” دهد به شادی. میتواند سیاهیلشکرها را فرمان خندیدن دهد، میتواند تماشاچیان را به جایگاه تماشاچی بودن شان قانع کند تا به روی مرگ لبخند بزنند و میتواند آن باورمندان را که میان باور به رستگاری و تماشاچی بودن دوپاره شدهاند، دو پاره نگه دارد تا ببینند مرگشان را، یا به صحنه بیاورد تا “ای کاش” بگویند. هر کجا که گردهمآیی برای یادبود اتفاقی شکل بگیرد، و در آن نیرویی “اعلانگر” باشد و نیروی دیگر “پیرویگر”، سه تماشاچی تعزیه را خواهیم داشت: فرض که اعلانگر نیروی بازنمای کیفیت باشد، پیروان نیرویی باشند که کمیت را تشکیل میدهند و تماشاچی که خود به نوعی دیگر کمیت است، کمیت ِ دیگری است: کمیتی که در تعزیه از نیروی کیفی غایب شد، رستگاری که نیرویی ندارد و غایب است. ۲۲ بهمن بیشک چنین نمایشی است: تفاوت در این است که در این نمایش، نه عنصر مذهبی/اسطورهای جذابیتی تکرارپذیر دارد، نه درگیری نیروها وجود دارد که جذابیتی به نمایش دهد، و نه حتا باوری به پاداش یا “غرفهای” وعده داده شده؛ یا دستکم، این باور چنان محو و نامحتمل است که باور تماشاچیان به پیروزی لشکر سفید.
…
حالا اصلاحطلبان، این خودرستگار پنداران غایب، تقلا میکنند تا به “حضور” بیایند، تقلا میکنند این باور که حضور دارند را رنگی دوباره دهند؛ آنها تکرار کردن نمایش را بیش از هر چیزی میپسندند. شاید این تمایل به تکرار از حقیقت ایمان و باورشان بیاید، یا از این باور بیاید که گردهمآیی به جد بر حول فرض تقدس آنها شکل میگیرد، یا شاید خیال میکنند روزهای تاریخی به همین شکل تاریخی شدهاند! در هر حال، آنها خوب میدانند که در میان سیاهیلشکرها گم میشوند و شاید خیال میکنند در جایگاه آن امر مقدس، آن ایستادگی، آن باور به رستاخیز قرار دارند که با گم شدنشان به گردهمآیی خصلت خویش را خواهند بخشید! آنها که رهبرانشان را هم غایب کردهاند، خیال میکنند “حضوری” برایشان تدارک دیده شده است: خیال میکنند با گریستن به حال “میرحسین”شان، نمایش تغییر خواهد کرد. بگذارید خوب گریه کنند، شاید این بار کسی از سر ترحم، به آنها بفهماند منطق گردهمآییهایی از این دست چیست. هرچند، برای فهم مطالبی اینقدر ساده، چندان استعدادی ندارند؛ از همین رو به تکرار میپردازند.
۱- نمایش در ایران، بهرام بیضایی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ هفتم ۱۳۹۰/ ص ۱۱۵(ارجاعات بیضایی به صفحات ۳۱ و ۳۲ کتاب A Literary History of Persia از Browne، جلد سوم، چاپ کمبریج-۱۹۲۷ است)
۲- بیضایی، همان، ص ۱۲۹
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.