۱-
دشتی ازبرگهای زرد
انگارلشکردشمن
رخ زردکرده
 
۲-
پاییزکه می آید
دلم می گیرد
یاد مادرم می افتم
باانبوه غمهای طلایی اش
 
۳-
چه باشتاب
ساعت دستی ام
تیک تاک می زند
وچه کند دلم می طپد
 
۴-
پاییز را
ازاین روست
که دوست می دارم
که چه زیبا
موهای طلایی اش را
پیچ وتاب می دهد
 
۵-
برگ سبزی
برشانه ام نشست وگفت
غم مخور
باهزاران هزاربرگ زردپاییز
بهارفتح نمی شود
 
۶-
وقتی که آمدی
ساعت معنا نداشت
اوخوابید
من وتو ساعتی
درسعادت
 
۷-
من آواره ی توام
در«دو»چال گونه ات
پناه ام ده
 
۸-
پاییزکه می آمد
پدرم هی غمهایش را
یکی یکی می شمرد
وهی یکی راکم می آورد
مادرم نیز…
ریزش برگهای زرد
حیاط راجارومی کرد
 
۹-
عقربه های ساعت را
نگاه کن
که دارد باچه شتابی
این خزان عمر را جارو می کند
 
۱۰-
این عمر
چه باشتابان گذشت
کاش هرگز
به ساعت اعتباری نبود
 
۱۱-
کاش همه ی دلها
چون ساعت سوئیسی
کارمی کرد
 
۱۲-
کاش مثل کودکان
اسلحه هایمان
پلاستیکی بود
می جنگیدیم اماهرگز
همدیگررانمی کشتیم
 
۱۳-
همه می گویند
دیوانه ام
دیگرنمی دانند
که این دیوانه
روزی باتمام مردم جهان
صحبت خواهدکرد
 
۱۴-
پاییزکه بیاید
به برگ برگ اش
خواهم گفت
که چه غصه های
درزندگی خورده ام
 
۱۵-
هیچ نزیسته ام
آن گاه می گویند
نفس بکش

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)