دائم صحبت از مذاکره است و اینکه بکنیم یا نکنیم. طرفداران مذاکره اصلاح طلبان هستند و همه می دانیم که چه موضعی در برابر آمریکا و اروپا دارند. تکلیف من با آنها روشن است ولی این جا نمی خواهم از موضعشان صحبت بکنم، قصدم این است که به درکی که از مذاکره دارند، بپردازم که موضوعی بسیار عمیق تر و به عبارتی بنیادی تر.
اینهایی که در رده های مختلف حکومت اسلامی می بینیم و از جمله همانهایی که به ما به عنوان دیپلمات عرضه می کند، عموماً از خانواده های بازاری برخاسته اند و به عبارت عامیانه میتوان بچه حاجی خواندشان. مطلب من این است که برداشت گروه اخیر از مذاکره به سائقۀ تربیت و آنچه که از محیط اطراف فراگرفته اند، چیزی است در حد چانه زدن و معاملۀ بازاری و سنخیتی با مذاکرۀ دیپلماتیک ندارد. درست است که این هر دو نوع داد و ستد گفتاری را مذاکره می نامیم، ولی بین آن ها تفاوتی اساسی هست که زیر پوشش کلمۀ واحد از نظرها پنهان می گردد.
از مذاکرۀ بازاری شروع کنیم.
اول خصیصۀ مذاکرۀ تجاری این است که در محیطی صلح امیز انجام می پذیرد که هم صنفی است و هم کادر حقوقی دارد. یعنی توسط سنت و قانون احاطه شده و قرار است دو طرف به این محدودیت ها تن بدهند. سرپیچی از این کار جزای روشن دارد، بدنامی و به حاشیه رانده شدن در بین صنف و پیگیری قانونی.
قرار است در این کار عدالت و انصاف مبنا باشد. قاضی اولی دستگاه قضایی است و قضاوت دومی با همگنان. اگر از دومی بتوان شانه خالی کرد و تبعات منفیش را بر شهرت خویش پذیرفت، اولی انعطاف ندارد.
تکیه به زور در آن جایی ندارد و اگر پیدا کند، جنبی است. راضی بودن دو طرف اصل است. مذاکره به اختیار طرفین صورت می پذیرد و یک طرف نمی تواند دیگری را مجبور به شرکت در آن بنماید. وقتی هم جوش می خورد که دو طرف راضی باشند.
داو مذاکره محدود و روشن است و مذاکره که ختم شد، داستان تعطیل می شود. به عبارتی پایان داستان روشن است.
دو طرف سر چیزی مذاکره می کنند که مال خودشان است، حال به نقد یا نسیه.
داو مذاکره مالی و در نهایت پولی است و اساساً کمّی است. یعنی می توان با سهم برابر یا نابرابر در جایی تقسیم شود و هر طرف سهم خود را بردارد.
و اما مذاکرۀ دیپلماتیک.
اولین و مهم ترین نکته این است که مذاکرۀ دیپلماتیک جایگزین جنگ است و به اتکای نیرو انجام می گیرد، در درجۀ اول نظامی و اقسام دیگر آن. توان اقناعی گفتار هر طرف در نهایت وابسته به نیروی اوست، نه درستی استدلالش.
درست است که قانون بین المللی چارچوب این نوع مذاکرات است. ولی این چارچوب بسیار سست است و هر دو طرف می توانند به اتکای قدرت خود از آن سربپیچند.
انصاف و معیار خارجی این نوع مذاکره را در چارچوب خود نمی گیرد. مسئلۀ عدالت هم مطرح نیست.
قرار بر راضی بودن دو طرف نیست، نه برای شروع و نه برای ختم. هم می توان کسی را وادار به مذاکره کرد و هم مجبورش ساخت تا به «توافقی» که مایل نیست و منافعش را تأمین نمی سازد، گردن بنهد.
داو مذاکره هیچوقت به طور کامل محدود نیست، چون سرش به نظام بین المللی و کشمکش های آن وصل است. داو می تواند در طول گفتگو تغییر کند و به کلی متحول بشود.
مذاکرۀ دیپلماتیک در نهایت ختم شدنی نیست، زیرا طرف ها بازیگران ثابتند و نظام بین المللی بر جاست. همه دیر یا زود باید باز هم پای میز بنشینند. سر همان موضوع یا موضوعات مرتبط با آن.
داو این نوع مذاکره اکثر اوقات کیفی است و نمی توان تقسیمش کرد و علاوه بر این، مذاکره می تواند سر چیزی انجام بگیرد که می تواند مال هیچ کدام از دو طرف نباشد.
این اشخاص مضحکی که به عنوان دیپلمات به ما عرضه می کنند و علامت مشخصه شان پیران یقه بستهُ نوع بازاریست، گیرم تر و تمیز و اتو کشیده و با نیش باز این سو و آن سو جولان می دهند، در بهترین حالت و در صورتی که هیچ عیب دیگری در کارشان نباشد، با چارچوب ذهنی برخاسته از تجربیان نوع اول وارد میدان مذاکره شده اند. البته بیشترین ایرادی که به آنها گرفته میشود بابت ایستارشان در مقابل زیاده خوای طرف مقابل است و آمادگی شان برای دادن هر گونه امتیاز، چنان که شاهد بوده ایم. عیب کوچکی نیست، ولی موضعشان هر چه باشد، با آن چارچوب ذهنی نتیجۀ قابل قبول نمی توانند به دست بیاورند.
شاهدیم که دائم در مورد ترامپ می گویند که این شخص تاجر است و اهل مذاکره و با او می توان به نتیجه رسید. یعنی درکل و بعد از این همه سال، درکی از چند و چون مذاکرات دیپلماتیک ندارند. به علاوه توجه ندارند که ترامپ همینطوری، به تنهایی، طرف مذاکره نیست که فرضاً تاجرانه رفتار کند. او توسط دیپلمات های آمریکایی که کار بلدند و سال ها تجربه دارند و درست برای این نوع کار تربیت شده اند، احاطه شده که رفتارش را سامان می دهند. این ها یک عمر به دنیا زور گفته اند و سر طرف هایشان را کلاه گذاشته اند و در این کارها خبره اند.
نکتۀ بعدی مربوط است به تاجر بودن خود ترامپ. اول از همه باید دانست که او تا به حال هفت بار ورشکست شده، این را گفتم چون به هر تاجر بازار هم که بگویید معنیش را می فهمد و دستش میاید که با چه آدم متقلبی طرف است. اعلان ورشکستگی یعنی اعلان رسمی اینکه پول در بساطم نیست و از ادای دیون معذورم. یعنی بابت پول هایی که گرفته ام یا جنسی که برده ام، مسئولیتی نمی پذیرم ـ راهی آسان برای بالا کشیدن مال مردم. حرفی هم در بین بازاریان رواج داشت که نقل می کنم. می گفتند اگر کسی سه بار ورشکست شد، دیگر هرچقدر جنس میخواهد به او بده چون بارش را بسته است. برای همین است که در ایران ورشکستگی به تقصیر جرم سنگینی محسوب می شد و به غیر از زندان رفتن، فرد را از حق انتحاب شدن نیز محروم می ساخت. نمی دانم این قانون هنوز در ایران اجرا می شود یا نه ولی اصلاً تصور نمی کنم در آمریکا وجود داشته باشد. به هر صورت در مورد ترامپ که در تمام حیات اقتصادیش به بالا کشیدن مال مردم به انحای مختلف و هم آوردن سر و ته قضیه، بیرون از دادگاه یا داخل دادگاه و به یاری وکلای متبحر در دور زدن قانون، شهرت داشته و ثروت عظیم خود را به این ترتیب اندوخته است، حتماً اجرا نشده. خلاصه که این هم از تاجرتان.
آخر دو کلمه از وضعیت اسفناک ایرانیان بگویم که کمرشان زیر بار فشار بین المللی خم شده و دو راه خروجی که در برابرشان نهاده شده، تهدید جنگ است و مذاکره با کشور و آدمی که می شناسیم. آن هم توسط افرادی که می دانیم و بزرگترین دستاورد زندگیشان برجام بوده که هیچ نتیجه ای جز نکبت نداشته و هنوزبند هایش بر دست و پای ماست. اشخاصی که برای توجیه آن چه که مذاکره می نامند و درکشان از آن عوضی است و توانشان برای اداره اش مایۀ تمسخر، تهدید جنگ را مترادف جنگ حتمی جلوه می دهند تا کار خود را پیش ببرند. متأسفانه گروهی هم که در مقابلشان قرار گرفته است، دستۀ معتقدان جزمی به ایدئولوژی اسلامگرا و اوهامی است که نزدیک به پنجاه سال است در مملکت ترویج می کند. هدف طرف خارجی هم که معلوم است و فروپاشاندن ایران است.
موقعیت بسیار سختی است. شاید ایران تا به حال هیچگاه در چنین منگنه ای گرفتار نشده بوده است. این است حاصل انقلابی که سیاست و مذهب را به هم امیخت و روحانیت شیعه را به طبقۀ ممتاز و حاکمۀ کشور تبدیل نمود. عجیب است که هنوز برخی در مورد لزوم جدایی سیاست و دین دچار تردید هستند. مقصودم مردمان و فعالان عادی سیاسی است وگرنه دو گروه اسلامگرایی که برای ما نمایشنامۀ دو حزبی بازی می کنند، هیچکدام در لزوم اختلاط این دو شکی ابراز نمی کنند چون تولدشان را مدیون آن هستند و ادامۀ حیاتشان را نیز.
لائیسیته چارۀ خروج از بحران سیاست خارجی نیست. این وضع چاره جویی خاص خود را می طلبد. فقط چون فرصت مناسب بود، خواستم یادآوری کنم که چارۀ بنیادی، تغییر نظام سیاسی کشور است تا بتوان هم سیاست داخلی و هم خارجیش را تغییر داد. این نظام با دو نقص مادرزادی به دنیا آمده که هیچکدام قابل مداوا نیست ـ چارۀ هر دو مرگ نظام است. یکی برتری دادن به ایدئولوژی یاوه ای که ارث خمینی است. برتری دادن به اسلام در برابر ایران، هم سیاست داخلی را به روزی که می بینیم انداخته و هم سیاست خارجی را. دوم کج تابی احمقانه و بی موضوع با آمریکایی است که انقلاب زحمتش را کم کرده بود و گروگانگیری به مسیری بی منطق انداختش و یک دست مملکت را در مانور بین المللی بست یا باید بگویم شکست و در قالب فعلی ترمیم پذیر نیست. راه حل اصلی آنجاست و تا به اجرا گذاشته نشود وادار به دادن تاوان خواهیم بود ـ در داخل و در خارج.
۲۹ آبان ۱۴۰۳، ۱۹ نوامبر ۲۰۲۴
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.