زهد و زاهد در شعر حافظ

ایمان مطلق آرانی

بیشتر اوقات وقتی درباره اشعار حافظ سخن به میان میاید به سراغ شخصیتهایی همچون رند، ساقی، پیر مغان، خراباتی و نظایرهم رفت میشود، شاید علت این امر این باشد که این شخصیت ها از خط قرمزهای سنت و رسم و رسوم فرهنگ و اجتماع و اعتقادات دینی خود گذشته اند. اما شخصیت های دیگری نیز در اشعار حافظ حاضر هستند که بررسی و تحلیل آنها جالب توجه هست. مثلاً واعظ یکی دیگر از شخصیتهایی است که حافظ درباره آن ابیاتی دارد، برای نمونه این بیت که میفرماید:

حدیثِ عشق ز حافظ شنو نه از واعظ    اگر چه صنعتِ بسیار در عبارت کرد

و یا

گرچه بر واعظِ شهر این سخن آسان نشود     تا ریا وَرزَد و سالوس مسلمان نشود

همینطور شخصیت دیگر محتسب است که نماد قانون‌گرایانی است که به قضاوت و محکوم کردن دیگران می‌پردازند و با سخت‌گیری، مردم را به پیروی از زهد ظاهری وا می‌دارند. چنانچه میفرماید:

ساقی بیار باده و با محتسب بگو    انکارِ ما مَکُن که چنین جام، جم نداشت

و یا

محتسب شیخ شد و فِسقِ خود از یاد بِبُرد    قصّهٔ ماست که در هر سرِ بازار بِمانْد

همینطور شخصیتهای دیگری نظیر فقیه، درویش، می فروش، صوفی، شیخ و … وجود دارند که بررسی اینها نیز خالی از لطف نیست؛ البته گفتنی است که چندی از این شخصیت ها با یکدیگر  پیوند دارند و شاید دلالت بر یک شخص بکنند مانند شیخ، فقیه و واعظ.
در این نوشته سعی میشود که از دل اشعار حافظ بفهمیم که زهد چیست و زاهد کیست و سعی میشود که برای هر خصیصه و ویژگی که بیان میشود یک بیت شعر نیز به عنوان شاهد آورده شود.

حافظ از مفهوم «زهد» در اشعار خود به شکلی پیچیده، طنزآمیز و انتقادی استفاده می‌کند که با عرفان، نقد اجتماعی، و باورهای مذهبی تلفیق شده است. برای تحلیل دقیق‌تر، باید به جنبه‌های مختلف معنایی و فلسفی زهد در شعر حافظ بپردازیم.

در عرفان و فلسفه اسلامی، «زهد» به عنوان امری باطنی و معنوی در نظر گرفته می‌شود که فرد را از تعلقات دنیوی و مادیات دور می‌کند و باعث تقرب به خداوند می‌شود. زهد، نوعی خودداری از تجملات دنیوی و سعی در خلوص نیت است. به طور کلی از نظر لغوی نیز زهد را به معنای پرهیزگاری، تقوا، تقدس گرایی، پارسایی و زندگی متعبدانه میدانند. به نظر نگارنده میرسد که اگر معنای زهدان را برای فهم واژه زهد مد نظر قرار دهیم و بگوئیم واژه “زهدان” از دو جهت می‌تواند معنایی به همراه داشته باشد: نخست، به عنوان نماد “تولد دوباره” و دومی، به معنای “رحم” که جایگاه جنین است. در ریشه‌شناسی زبانی، جنین از ریشه “جن” می‌آید که دلالت بر چیزی پوشیده و پنهان دارد. بنابراین، زاهد نه تنها فردی است که با پرهیزکاری و تقوای خود، حیات و تولدی معنوی و روحانی را تجربه کرده و به مرحله‌ای تازه از وجود گام نهاده، بلکه در نماد رحم همچون جنینی نیز توصیف می‌شود که حقیقت درونی‌اش همچنان در حجاب است. زاهد در این معنا موجودی پنهان است که همچون جنین درون رحم، چهره و حقیقت اصلی خود را با نقابی از دیده‌ها پوشانده و حقیقت وجودش از دیگران مخفی مانده است. این تعبیر دوگانه به زاهد، جایگاه سه گانه او میان دو جهان را نشان می‌دهد: از یک سو به حیات معنوی راه یافته و از سوی دیگر همچون نطفه‌ای در رحم عالم، در حالت تکامل و انتظار برای آشکارگی نهایی و از جهت دیگر کسی است که حقیقت وجودی خودش را از چشم ها پنهان میکند و زهدانش تبدیل به زندان شده است و مصداق این شعر است که میگوید:

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند    چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند!

در ادبیات حافظ، زهد اغلب معنای منفی و طعنه‌آمیز می‌گیرد، زیرا در نگاه او زهد به نوعی تظاهر و خودنمایی تبدیل شده که از حقیقت و معنویت تهی است. زهد در شعر حافظ نماینده‌ی تلاشی است برای نمایش خود به‌عنوان فردی پارسا و دیندار، اما در حقیقت این زهد بیشتر ظاهری است و اغلب با نوعی ریا همراه است. حافظ معتقد است که زهد واقعی نباید به صورت ابزاری برای فریب دیگران یا خودبزرگ‌بینی به کار رود، بلکه باید به سوی حقیقت و صداقت درونی هدایت کند.

حافظ به کرات زهد را به عنوان وسیله‌ای برای خودنمایی و جلب احترام عمومی نقد می‌کند. در اینجا، زهد ظاهری نه تنها به دوری از خداوند منجر می‌شود، بلکه آتش این نوع ریاکاری ممکن است خرمن دین و ایمان حقیقی را نیز بسوزاند:

آتشِ زهد و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت   حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو

   در این بیت، حافظ «آتشِ زهد و ریا» را چیزی می‌داند که بنیاد معنویت و دین را تخریب می‌کند. بنابراین، زهد اگر با نفاق و ریا همراه باشد، نه‌تنها باعث رستگاری نمی‌شود، بلکه ایمان حقیقی را نیز نابود می‌کند.

حافظ زهدی را که همراه با ریا باشد، به عنوان ارزشی مردود می‌شناسد و آن را با طنز و انتقاد رد می‌کند. برای او، زندگی و شادیِ همراه با صفا و صداقت از زهدِ خشک و بی‌روح ارزش بیشتری دارد.

ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم    با ما به جام باده صافی خطاب کن

   حافظ، زهد و توبه‌ای که به نمایش و طامات تبدیل شده را نفی می‌کند و به صافی و صداقت باطنی تاکید دارد. در اینجا، به جای زهد ظاهری، خلوص دل و صفای درونی که به لذت بردن از زندگی نیز اشاره دارد، ارزشمندتر نشان داده میشود.

او در زهد، روح زندگی و معنویت واقعی را نمی‌بیند و در پی آن است که به جای این زهد، راهی به شادی و حقیقت بیابد. در  بیت زیر، او خود را از «زهد خشک» ملول و خسته معرفی می‌کند و باده‌نوشی را به عنوان جایگزینی برای این زهد خالی از جان معرفی می‌کند:

ز زهدِ خشک ملولم‌، کجاست بادهٔ ناب‌؟    که بویِ باده مدامم دماغ تر دارد

   در اینجا، حافظ باده و می را نماینده‌ی معنویتی می‌داند که از سرشت زنده و حقیقی برخوردار است، در حالی که زهد خشک، تهی از این سرزندگی است. بوی باده که نمادی از شادابی و سرخوشی است، در مقابل زهدی است که فرد را به خمودگی و رکود می‌کشاند.

   حافظ زهدی را که از روی خودنمایی باشد، مانعی بر سر راه عشق و انسانیت می‌داند. در بیت زیر، او نشان می‌دهد که زهد و تظاهر به دینداری، چهره‌ی واقعی دین و معنویت را مخدوش می‌سازد و جلوی تعالی معنوی را می‌گیرد:

خرقهٔ زهد و جام مِی گرچه نه درخور همند    این همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو

   این بیت نشان می‌دهد که با وجود تضاد ظاهری میان زهد و می، حافظ به ترکیب این دو و توجه به معنویت باطنی بیشتر از زهد خشک و ظاهری گرایش دارد. او از «خرقه زهد» به عنوان نمادی برای نمایان کردن تضاد میان تظاهر و حقیقت استفاده می‌کند.

به طور کلی، حافظ زهد ظاهری و ریایی را به عنوان مانعی برای رشد معنوی و تعالی درونی معرفی می‌کند. او با تکیه بر نقد این زهد، به سمت مفهوم «باده» یا «می» تمایل نشان می‌دهد که در ادبیات عرفانی، نمادی از حقیقت و عشق الهی است.

حافظ در اشعار خود بارها به نقد زاهد پرداخته و صفاتی چون ظاهرپرستی، خودبینی، و ریاکاری را به او نسبت داده است. حافظ با بیان تصویری از زاهد به عنوان فردی که تنها بر انجام عبادات ظاهری مانند نماز تاکید دارد، به انتقاد از دورویی و عدم صداقت او می‌پردازد. حافظ زاهد را شخصی با ویژگی‌ها و خصوصیات متعددی ترسیم می‌کند که عمدتاً نشان‌دهنده‌ی انتقاد شاعر از نفاق و ریای ظاهری اوست. در زیر به تفصیل به خصوصیات و صفات زاهد از دیدگاه حافظ می‌پردازیم:

حافظ زاهد را شخصی می‌داند که تنها به ظاهر امور اهمیت می‌دهد و از بطن و عمق دین غافل است. او بیشتر بر جنبه‌های ظاهری، همچون نماز و عبادات، تاکید دارد.

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی   دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

و یا

زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست   در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست

او همچنین زاهد را شخصی می‌داند که تنها به ظاهر امور اهمیت می‌دهد و از بطن و عمق دین غافل است. او بیشتر بر جنبه‌های ظاهری، همچون نماز و عبادات، تاکید دارد.

اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند   دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند

و یا

برو ای زاهدِ خودبین که ز چشمِ من و تو   رازِ این پرده نهان است و نهان خواهد بود

حافظ زاهد را به عنوان کسی که تنها در ظاهر به امور دینی می‌پردازد، معرفی می‌کند و او را به تظاهر در دیانت و عبادات متهم می‌سازد. در بیتی دیگر زاهد را کسی معرفی میکند که سخت گیر و ریاکار و  مخالف اهل دل است توصیف میشود

حافظ مکن ملامت رندان که در ازل    ما را خدا ز زهد و ریا بی‌نیاز کرد

زاهد اغلب در جایگاه قضاوت کننده نسبت به رندان و عاشقان قرار دارد و مدام اهل معرفت را نقد می‌کند، اما به علت تنگ نظری از درک حالات عمیق آنان عاجز است. زاهد از دید حافظ فردی است که با غرور به دیگران نگاه می‌کند و همیشه دیگران را قضاوت می‌کند؛ او توانایی دیدن نقص‌ها و خطاهای خود را ندارد. زاهد اغلب در جایگاه قضاوت‌کننده نسبت به رندان و عاشقان قرار دارد و مدام اهل معرفت را نقد می‌کند، اما به علت تنگ‌نظری از درک حالات عمیق آنان عاجز است.

زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه     رند از ره نیاز به دارالسلام رفت

زاهد همچنین به عنوان فردی محافظه‌کار و هراسان از اعمالی چون باده‌نوشی و عشقبازی با حقیقت‌های عمیق معرفی شده است. وی زاهد را ترسو و محتاط می‌داند که از جرأت اهل دل به دور است.

زاهد خام که انکار مِی و مُطرب کرد     آن زمان بنگرَد کار که مِی‌خانه کنند

حافظ به زاهد اشاره می‌کند که ناتوان از درک راه و رسم رندان است و او را معذور می‌داند، زیرا درک عشق و معرفت الهی از رهگذر هدایت و بینش خاصی است که زاهد آن را ندارد.

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم     ای بی‌خبر ز لذت شُراب مدام ما

حافظ به صراحت عزلت و گوشه‌گیری زاهدان و صوفیان را نقد می‌کند و آن را بی‌ثمر و بی‌نتیجه می‌داند. او از باد صبا می‌خواهد تا پیام او را به شیخ و زاهد و صوفی برساند و آنان را از خودبینی و بی‌ثمری این نوع عبادت و ریاضت شرمنده کند. از نظر حافظ، عزلت و ترک دنیا زمانی معنا دارد که به شادابی روح، وسعت فکر و تجربه‌ای ثمربخش برای انسان منجر شود؛ اما این‌گونه ریاضت‌های خشک و گوشه‌گیری‌ها که در دل آن‌ها حقیقت و معرفتی نیست، نه‌تنها موجب تعالی نمی‌شود، بلکه انسان را به شکلی از خودبینی و غرور بی‌حاصل می‌کشاند. از این‌رو، حافظ خود را “مرید جام می” معرفی می‌کند، زیرا در آن نوع سرخوشی و آزادگی که به دنبال حقیقت است، بیش از ریاضت‌های صوفیانه معنای زندگی و معرفت را می‌یابد.

حافظ مرید جام می است ای صبا برو     وز بَرِ شیخ و زاهد و صوفی خجل بکن

در بیتی که در ذیل میآید حافظ با صوفی سخن می‌گوید و او را تشویق می‌کند تا حقیقت را از طریقی عمیق و متفاوت دنبال کند. صوفی، که در اینجا به عنوان فردی پرسشگر و محقق معرفی می‌شود، می‌خواهد به عمق حقیقت پی ببرد. حافظ به او پیشنهاد می‌کند که برای درک واقعیت ناب و بی‌پیرایه باید به “رندان مست” روی بیاورد، چراکه آنها از نوعی تجربه و درک غیرمرسوم و خالص از حقیقت برخوردارند.

حافظ با استفاده از “جام” به عنوان نماد، صفا و شفافیت را نشان می‌دهد و صوفی را دعوت می‌کند که به صفای واقعی (که در “میِ لعل‌فام” یا شراب سرخ‌رنگ نمادین شده) نگاه کند. در اینجا، “می” همان تجربه ناب است که رندان مست دارند. او اشاره می‌کند که زاهد، به عنوان فردی مقید به ظواهر و شریعت خشک، از درک چنین تجربه‌ای ناتوان است؛ چراکه زاهد بیشتر به جایگاه اجتماعی و اعتبار دینی خود وابسته است و درک عمیق‌تری از حقیقت ندارد.

صوفی بیا که آینه صافیست جام را    تا بنگری صفای می لعل‌فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس    کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را

به عبارت دیگر، حافظ تأکید می‌کند که صوفی برای یافتن پاسخ پرسش‌های عمیق و رسیدن به حقیقتی که در ورای ظواهر است، باید به دنبال درک و شهود رندان باشد، نه به دنبال پند و اندرز زاهدی که از حقیقت عمیق دور است.

برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر    که ندادند جز این تُحفه به ما روزِ الست

آن چه او ریخت به پیمانهٔ ما نوشیدیم    اگر از خَمرِ بهشت است وگر بادهٔ مست

در این بیت، حافظ به زاهد می‌گوید که به “دُردکشان” یا همان حقیقت‌جویان خرده نگیرد. در تعبیر این شعر، “دُردکشی” به معنای جستجوی حقیقت است، حال آنکه دُردکشان کسانی هستند که دردی عمیق دارند و به دنبال یافتن حقیقت‌اند. آن‌ها برای فرونشاندن تشنگی خود، هر شرابی را می‌نوشند، حتی اگر ناخالص و دُردآلود باشد، زیرا هدف نهایی آنها یافتن حقیقت است، نه صرفاً مست شدن. این عطش و شوق به حقیقت، از “روزِ الست” به آن‌ها داده شده و حقیقت‌طلبی را به عنوان هدیه‌ای ازلی و پیشینی برای انسان معرفی می‌کند.

حافظ بیان می‌کند که انسان‌ها همان چیزی را نوشیده‌اند که در پیمانه‌شان ریخته شده است، چه این نوشیدنی از جنس خمر بهشتی باشد و چه از باده‌ای که آن‌ها را مست می‌کند. به عبارت دیگر، حافظ اشاره دارد که حقیقت‌طلبی و عطش رسیدن به آن، در سرشت انسان ازلی است و از همان آغاز خلقت به او عطا شده است.

زاهد شرابِ کوثر و حافظ پیاله خواست     تا در میانه خواستهٔ کردگار چیست

در این بیت، حافظ با زاهد، که خواهان شراب کوثر است، تقابلی ایجاد می‌کند. شراب کوثر نماد آن لذت‌های دست‌نیافتنی و وعده‌های آن‌جهانی است، در حالی که حافظ به عنوان رندی زندگی‌پذیر و «آری‌گوی» به زندگی، به پیاله‌ای این‌جهانی بسنده می‌کند؛ پیاله‌ای که او را در همین دنیا سرمست کند. این دیدگاه، شبیه به آری‌گویی نیچه است که انسان را به پذیرش تمامیت زندگی در این جهان فرا می‌خواند، بدون گریز به وعده‌هایی که در عالمی دیگر قرار دارند.

در اندیشه نیچه، «آری‌گویی به زندگی» به معنای پذیرش کامل زندگی، با همه فراز و نشیب‌ها، دردها و لذت‌ها، و رنج‌ها و شادی‌هاست. نیچه باور دارد که انسان باید زندگی را همان‌گونه که هست بپذیرد و حتی به تمام ابعاد آن آری بگوید، بدون اینکه به دنبال بهشت یا زندگی دیگری باشد. این رویکرد، برخلاف دیدگاه‌هایی است که زندگی این‌جهانی را به عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به لذت‌های آن‌جهانی می‌بینند.

در این بیت، حافظ به نوعی بیانگر همین مفهوم است. او، برخلاف زاهد که شراب کوثر، یعنی لذت‌های آن‌جهانی را می‌طلبد، خواهان پیاله‌ای است که او را در این جهان سرمست و شاداب نگه دارد. حافظ، مانند خیام، به زندگی در لحظه و بهره‌برداری از لذت‌های این‌جهانی اعتقاد دارد و از نگاه او، جستجوی خوشبختی در دنیای دیگر، صرفاً گریز از پذیرش واقعیت موجود است.

بیت خیام که این مفهوم را نشان می‌دهد، چنین است:

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار       که آواز دهل شنیدن از دور خوش است

خیام با این بیت انسان را تشویق می‌کند که به جای دل بستن به لذت‌های نامطمئن آن‌جهانی، لذت‌های همین جهان را بپذیرد و از آنها بهره‌مند شود. او بر این باور است که وعده‌های بهشت و آن‌جهان، تنها در خیال شیرین به نظر می‌رسند و دسترسی به آنها شاید امکان‌پذیر نباشد.

حافظ در مصرع دوم، با اشاره به “خواسته کردگار”، به نوعی جبرگرایی الهی اشاره می‌کند؛ اینکه آنچه تقدیر الهی باشد رخ خواهد داد. در اینجا، تقدیر الهی همچون بیت خیام است که می‌گوید: « ایزد که گل وجود ما می‌آراست، دانست ز فعل ما چه برخواهد خاست.» خیام و حافظ هر دو در این دیدگاه، انسان را به بهره‌مندی از لحظات و لذت‌های این‌جهانی دعوت می‌کنند و تلویحاً اشاره می‌کنند که آرزوهای آن‌جهانی ممکن است دست‌نیافتنی باشد. در نهایت، پیام این اشعار، پذیرش و زندگی در لحظه است، همان‌طور که نیچه نیز به آن توصیه می‌کند.

همانطور که میتوان حدس زد در برابر زاهد و زهد، رند و رندی قرار دارند، و این دو نگاه همواره یکدیگر را مورد ملامت و انتقاد قرار می‌دهند. زاهد، که به دنبال تقدس، پرهیزگاری و پاداش آن‌جهانی است، رند را به خاطر بی‌پروایی و عدم تقید به شریعت سرزنش می‌کند. در مقابل، رند نیز زاهد را به دلیل ظاهرسازی و دل‌بستن به وعده‌های نسیه سرزنش می‌کند. این دو دیدگاه به نوعی دو روی یک سکه‌اند، و از فهم رندی می‌توان به شناختی از زهد و زاهدی دست یافت. رندان کسانی هستند که به زندگی آری می‌گویند؛ اهل لذت‌های این‌جهانی و سرمست از حال، بی‌پروا از قضاوت دیگران و خالی از ریاکاری. آن‌ها از وابستگی به قوانین خشک دینی و اخلاقی عبور کرده و به نوعی شور زندگی و پذیرش سرنوشت رسیده‌اند، و در همین گسست از ظواهر، به آزادی و بی‌نیازی دست می‌یابند. درک رند از زندگی عمیق‌تر از ظواهر دین و شریعت است و به جای پیروی از قواعد ظاهری، به دنبال حقیقت و صداقت درونی است. او برخلاف زاهد که به دنبال توبه و پاکی ظاهری است، به عشق، نیاز و لذت‌های انسانی آری می‌گوید و راه خود را برمی‌گزیند. در ادامه به برخی خصوصیات رندان و ابیاتی از حافظ که این ویژگی‌ها را نشان می‌دهند، اشاره می‌کنیم:

عاشق و رِند و نظر بازم و می‌گویم فاش     تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام

حافظ در این بیت می‌گوید «عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش»، و از این تعبیر می‌توان به نگرش «آری‌گویی به زندگی» پی برد که در آن، فرد بدون انکار یا چشم‌پوشی از ابعاد مختلف وجودی خود و تجربیات انسانی، به تمامی لایه‌های زندگی اذعان و عشق می‌ورزد. حافظ در قالب «رند» و «نظرباز» با تکیه بر پذیرش و ستایش زندگی، به نوعی شورمندی و شهامت اشاره می‌کند که از او انسان کاملی می‌سازد که به جای ترس یا سرزنش، تمامی ابعاد انسانی را در آغوش می‌گیرد. این دیدگاه، شباهتی به فلسفه‌ی نیچه و مفهوم «آری گفتن به زندگی» دارد که در آن، شخص با همه‌ی تلخی‌ها و شیرینی‌ها، خوب و بد زندگی را می‌پذیرد و از آن لذت می‌برد. حافظ می‌گوید که «به چندین هنر آراسته‌ام»، و این عبارت حاکی از آن است که «عاشق بودن»، «رند بودن» و «نظرباز بودن» برای او، خود نوعی هنر و زینت به شمار می‌آید. در حقیقت، او زندگی را همچون هنرمندی می‌بیند که با ترکیب احساسات و لذت‌های مختلف، می‌تواند به گونه‌ای زیبا و هنرمندانه در جهان حضور یابد. این نگاهی است که فراتر از قیدهای خشک و محدودکننده‌ی اخلاقی یا مذهبی به زندگی می‌نگرد و آن را به عنوان هنری ارزشمند و اصیل تلقی می‌کند. او همچنین در این بیت به نوعی اعتراض و رد کلیشه‌های اخلاقی و مذهبی نیز اشاره می‌کند. او «رند» است، به این معنا که زندگی را بدون در نظر گرفتن قیدهایی که شاید او را محدود کنند، می‌پذیرد و می‌ستاید. این مفهوم به فلسفه‌های اگزیستانسیالیستی و همچنین برخی تعالیم عرفانی نزدیک است، جایی که فردیت و اصالت انسان بر چارچوب‌های تحمیلی ترجیح داده می‌شود. در واقع، این نگاه به نوعی شورش بر علیه مصلحت‌طلبی و اخلاقیات خشک و محدودکننده نیز تعبیر می‌شود.

حافظ با اذعان به عاشق و رند و نظرباز بودن، یک پذیرش عمیق از ماهیت چندبعدی انسان نشان می‌دهد. او بدون انکار یا پنهان‌کاری، به طور فاش اعلام می‌کند که ابعاد مختلفی از وجود و شخصیتش در هم تنیده‌اند، و هیچ‌کدام از آنها را نفی یا پنهان نمی‌کند. در حقیقت، این نگرش حاکی از آگاهی او به طبیعت انسانی خود و پذیرش بی‌قید و شرط آن است.

من اگر رندِ خراباتم و گر زاهدِ شهر      این مَتاعم که همی‌بینی و کمتر زینم

حافظ در این بیت بیان می‌کند که نه به جایگاه خود به عنوان «رند خرابات» و نه به عنوان «زاهد شهر» وابستگی ندارد و داوری دیگران را مانعی برای آزادی خود نمی‌بیند. این دیدگاه، نوعی استقلال و آزادی درونی را نمایان می‌کند که در آن فرد به جای تکیه بر اعتبار بیرونی، بر ارزش‌های درونی خود تمرکز می‌کند. چنین نگاهی، بسیار نزدیک به فلسفه‌ی رواقی است که در آن، آرامش و شادی فرد از استقلال و آزادی درونی نشأت می‌گیرد و داوری و نظرات دیگران تأثیری بر او ندارد. با بیان اینکه «من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر»، حافظ به نوعی به تضادهای ظاهری انسان و جامعه می‌پردازد و بیان می‌کند که چنین دوگانگی‌هایی برای او بی‌اهمیت است. این نگاه، به نوعی فرا رفتن از دوگانگی‌های اجتماعی است که به جای قضاوت در مورد خود و دیگران بر اساس ظاهر، به اصالت وجودی و یکپارچگی درونی توجه می‌کند. این بی‌تفاوتی نسبت به دوگانگی‌های سطحی و ظاهری، نشانه‌ای از نوعی رویکرد عرفانی است که در آن، هر فرد بدون قید و شرط پذیرفته شده و ظاهر در قضاوت جایگاهی ندارد. حافظ در این بیت از «متاع» خود سخن می‌گوید و اظهار می‌کند که همین متاع که دارد، برایش کافی است. او نه نیازمند تأیید دیگران است و نه در پی جمع‌آوری ظواهر و متعلقات مادی. این مفهوم خودبسندگی به نوعی فلسفه‌ی زندگی می‌پردازد که در آن، فرد با قناعت و رضایت از وضعیت خود، به دنبال انباشت و تظاهر نیست. در فلسفه‌ی اپیکوری نیز این نگرش مطرح می‌شود، جایی که شادی و آرامش درونی از قناعت و کفایت درونی حاصل می‌شود، نه از نظر و تأیید جامعه.

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ      ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت

حافظ در این بیت به گونه‌ای از تجربه‌گرایی و شهود در مسیر معنوی اشاره می‌کند که با روش‌های زاهدانه که مبتنی بر انکار نفس و دوری از دنیا هستند، متفاوت است. رند، عاشق و مجنون بودن به معنای درگیر شدن در زندگی، تجربه مستقیم و پذیرفتن همه ابعاد آن است. این نوع نگاه به تجربه‌گرایی عرفانی نزدیک است، که به جای پیروی از دستورات خشک و ریاضت‌های بی‌ثمر، جستجو را از طریق پذیرش و تجربه آزادانه معنای زندگی دنبال می‌کند.

در این بیت، حافظ ضمن رد زهد و تقوا به شیوه‌ی رایج، عشق را به عنوان راهی به سوی معنای زندگی پیشنهاد می‌کند. برای عاشق و رند، این عشق نیازی به توبه یا صلاح ندارد؛ چراکه تجربه عشق در تمام ابعاد آن خود نوعی راه عرفانی است که به کمال و تعالی منجر می‌شود. عشق به جای تمرکز بر گناه یا توبه، با شور و شهود در مسیر کمال به کار می‌رود، و از همین رو این مسیر، نوعی عرفان مبتنی بر عشق را معرفی می‌کند که متفاوت از عرفان زاهدانه است. حافظ در این بیت، ارزش‌های زاهدانه را به نوعی به چالش می‌کشد و آن‌ها را برای رندان و عاشقان بی‌ارزش می‌داند. او ارزش‌های تحمیلی و محدودکننده را در تعارض با روح آزاد و عاشقانه‌ی انسان می‌بیند. این نوع نگرش، به نقدی بر عرفیات تحمیل‌شده و نفی قالب‌های متعارف اخلاقی و دینی نزدیک است، که در آن فرد به جای توجه به هنجارها، به ماهیت و نیازهای اصیل خود توجه می‌کند.

من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه      هزار شُکر که یارانِ شهر بی‌گنهند

در این بیت، حافظ از پذیرش وضعیت خاص خود به عنوان یک «رند» و «نامه سیاه» سخن می‌گوید و این شرایط را بدون نگرانی از بدنامی می‌پذیرد. او حتی در عین آگاهی از قضاوت‌های احتمالی دیگران، از قضاوت سطحی و داوری‌های ساده‌انگارانه آنان عبور می‌کند و به استقلال درونی می‌رسد.

حافظ در این بیت به نوعی پذیرش خود در سطحی عمیق‌تر اشاره می‌کند که شامل پذیرش همه جوانب مثبت و منفی زندگی‌اش می‌شود. او با بیان اینکه «عاشق و رند و مست و نامه سیاه» است، نشان می‌دهد که بدون شرم و احساس گناه، خود را به صورت کامل پذیرفته است. این پذیرش خود، بی‌نیازی از شرم اجتماعی و رهایی از قیدوبندهای دیگران را به همراه دارد. این نوع پذیرش به مفاهیمی در روانشناسی مدرن نیز شباهت دارد که در آن فرد برای رسیدن به رشد روانی و خودآگاهی، نیاز دارد تا به‌طور کامل با خود واقعی‌اش آشتی کند.

عبور از قضاوت‌های سطحی و ظاهرپرستانه، نیازمند خودآگاهی و شناخت عمق شخصیت است که حافظ آن را در این بیت به نمایش می‌گذارد. او به عمق شخصیتی خود که شامل عشق، رندی و مستی است، آگاه است و به جای پنهان کردن آن، آن را می‌پذیرد و در برابر دیگران خود را همان‌گونه که هست، آشکار می‌کند. این دیدگاه می‌تواند به فلسفه‌ی اصالت در روانکاوی و اگزیستانسیالیسم نزدیک باشد، که در آن فرد باید با شناخت عمیق از خود و پذیرش تمامی ابعاد وجودی‌اش به خودآگاهی دست یابد و بدون نگرانی از قضاوت‌های دیگران، به آن وفادار بماند. در نهایت، حافظ با اشاره به استقلال خود از قضاوت دیگران، به نوعی بیان می‌کند که فهم معنای زندگی از سطحی‌ترین قضاوت‌ها عبور می‌کند و نیازمند درک عمیق‌تری از هستی است. در چنین نگاهی، فرد برای رسیدن به معنا نیازی به تأیید یا رد اجتماعی ندارد، بلکه با استقلال درونی، در جستجوی تجربه‌ای عمیق‌تر از زندگی است.

به‌طور کلی، حافظ با تیزبینی و نقدی هوشمندانه، مفهوم زهد و شخصیت زاهد را در اشعار خود به چالش می‌کشد و نقاب از چهره ریاکارانه آن‌ها برمی‌دارد. او با استفاده از طنز، تمثیل و واژگان دوپهلو، زاهدانی را که به ظاهر دینداری و پرهیزکاری مشغول‌اند اما از عمق معنویت دور مانده‌اند، مورد انتقاد قرار می‌دهد و در مقابل، رندی و عشق را به‌عنوان مسیری راستین برای رسیدن به حقیقت و آزادگی معرفی می‌کند. حافظ بر این باور است که تنها از راه رهایی از ظواهر و درک عمیق و خالصانه معنویت می‌توان به مقام عشق و معرفت دست یافت. این نقد حافظ، بازتابی از نگاه عرفانی اوست که در آن، ارزش واقعی در صافی دل، صداقت، و پذیرش خلوص عشق نهفته است، نه در زهدی تهی از حقیقت و صداقت.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)