آفاق ربیعی زاده؛ مجله حقوق ما: بیش از ۴۴ سال از صدور بخشنامههای دولتی دربارهی الزام رعایت حجاب اسلامی در ایران میگذرد. حکومت جمهوری اسلامی از همان نخستین ماههای شکلگیری، تبعیض علیه زنان را آغاز کرد و از آن زمان، تحمیل پوشش اجباری، سرآغازی بر تصویب و اجرای دیگر قوانین تبعیض آمیز علیه زنان در ایران شد.
پس از گذشت ۴۵ سال از عمر حکومت جمهوری اسلامی، جنبش زنان دستخوش تغییرات فراوانی شده است.
در دی ماه ۱۳۹۶ ویدا موحد و پس از او دهها زن دیگر که به «دختران خیابان انقلاب» معروف شدند، با نشان دادنِ خلاقیتی بی نظیر و سرکوبناشدنی از خود، برای اعتراض به حجاب اجباری، روی سکوها رفتند و روسریهای خود را سر چوب زدند.
مبارزات خونبار زنان ایران اما پس از آغاز خیزش سراسری «زن، زندگی، آزادی» در سال ۱۴۰۱ به اوج خود رسید.
در حال حاضر نیز نافرمانی مدنی دستهجمعی زنان در سراسر کشور و رویارویی تن به تنِ آنها با مأموران امنیتی جمهوری اسلامی در خیابانها را در حقیقت باید ادامه همان خیزش سراسری سال ۱۴۰۱ دانست که به رغم سرکوبهای خونین، همچنان و روزانه در جریان است.
این گفتوگو را در شماره ۲۲۴ مجله حقوق ما بخوانید
حکومت جمهوری اسلامی اما در برابر مطالبهگری و مقاومت زنان پاسخی جز سرکوب نداشته و در هفتهها و ماههای اخیر، با صدور حکم اعدام برای چند تن از زندانیان سیاسی زن، این سرکوبها را وارد مرحله جدیدی کرده است.
مجله حقوق ما برای بررسی دلایل افزایش سرکوبها و خشونتها علیه زنان در ایران با مینا خانی، فعال حقوق زنان گفتوگو کرده است.
- دو سال پس از خیزش سراسری زن، زندگی، آزادی، در هفتههای اخیر احکام اعدام چند زندانی سیاسی زن در ایران صادر شده است. بهنظر شما هدف حکومت جمهوری اسلامی از صدور این احکام اعدام چیست؟ از دیدگاه شما میتوان چنین برآورد کرد که حکومت وارد مرحله خشونتامیزتری از سرکوبها علیه زنان شده است؟
بهنظر من جمهوری اسلامی بعد از سرکوب خیابانی جنبش زن، زندگی، آزادی، وارد فاز جدیدی از سرکوب شده است. اواسط جنبش بسیاری این نهیب را میزدند که اگر جمهوری اسلامی بتواند در خیابان جنبش را قلع و قمع کند، وارد مراحل دیگری از سرکوب خواهیم شد.
سال گذشته موج اعدامها شدت گرفت. مساله قابل مشاهده در این اعدامها، افزایش رفتارهای غیرمعمول جمهوری اسلامی در مقایسه با رفتارهای گذشته خود بود. از جمله مورد اعدام میلاد زهرهوند بدون اطلاع و ملاقات آخر با خانواده بود که اخیرا درمورد اعدام رضا رسایی، همان رویه را تکرار کرد.
در چندین مورد، اعدامها پیش از اذان صبح اجرا شد. جمهوری اسلامی چه بهلحاظ تعداد اعدامیان و چه بهلحاظ شیوه اعدام، روشهای خشنتر و پرخاشگرانهتری را پیش گرفته است و اخیرا با صدور چندین حکم اعدام برای زندانیان سیاسی زن، در حال پیشروی است.
طبیعتا این رفتارها مرتبط با جنبش زن، زندگی، آزادی است. یکی از صداهای بلند علیه اعدام در ایران، بند زنان زندان اوین است. به نظر میرسد که جمهوری اسلامی، قصد دارد مجازات اعدام را به سمت این بند از زندان ببرد.
به جز دورهای که مخصوصا در رابطه با اعضای زندانی سازمان مجاهدین خلق، زنان زیادی اعدام شدند، بهطور کلی جمهوری اسلامی در بیش از چهار دهه اخیر تا جای ممکن سعی داشته کمتر زنان را اعدام کند. البته به نسبت آمار جهانی، آمار اعدام زنان در ایران بالاست اما به نسبت ساختار جمهوری اسلامی تعداد مردهایی که اعدام میشوند همواره از تعداد زنان اعدامی بیشتر است.
همچنین بهلحاظ سیاسی، با این دید ایدئولوژیک که زنان ناقصالعقل هستند، زنان کمتری را اعدام کرده است و اگر زنان فعالیتهای سیاسی مشابه مردها داشته و از نظر آنها مستحق حکم اعدام باشند، بهنحوی، کمتر چنین حکمی را درمورد آنان صادر میکنند.
ساختار جمهوری اسلامی، کشتار زنان را به خانوادهها برونسپاری کرده و به شکل دیگری آنها را محدود کرده است. اما اکنون شاهدیم که چه در رابطه با صدور حکم اعدام و چه در زمینه اجرای آن، حکومت در حال بازگشت به رویه اعدام زنان است.
بهعنوان مثال نسیم نمازی که با سه زندانی سیاسی مرد کُرد همپرونده بود، صبح فردای اعدام همپروندهایهایش، اعدام شد. همچنان هم روشن نیست که دلیل همپرونده بودن نسیم نمازی با آن سه تن چه بوده است. تا آنجا که سازمان حقوق بشری ههنگاو بررسی کرده، مساله بازداشت و اعدام نمازی سیاسی نبوده و بهدلیل رابطه با یکی از سه متهم دیگر صورت گرفته است.
به این ترتیب مشاهده میکنیم که جمهوری اسلامی روشهای مختلف سرکوب و اعدام را امتحان کرده و سپس پیشروی میکند. به این ترتیب که به دلایل غیرسیاسی همچون جرایم مربوط به مواد مخدر، تعداد اعدامها را بیشتر میکند و هنگامی که با حساسیت مردم مواجه نمیشود، وارد مراحل دیگر میشود و هماکنون هم وارد مرحلهای شده که علیه زندانیان سیاسی زن، حکم اعدام صادر میکند.
- علاوه بر صدور حکم ظالمانه و غیرانسانی اعدام علیه زنان فعال سیاسی و همچنین، پس از کشته شدن آرمیتا گراوند به دلیل امتناع از حجاب اجباری، در حال حاضر مأموران امنیتی به شکل وحشیانه و طالبانی، به دلیل عدم رعایت حجاب دست به اسلحه شده و فاجعهای مانند شلیک مستقیم به آرزو بدری را ایجاد کردهاند. با وجود اشکال عریان سرکوب زنان در ایران، شما چه چشماندازی پیشِ روی جامعه و جنبش زنان ایران میبینید؟
جمهوری اسلامی در رابطه با جنبش زن، زندگی، آزادی تمام نیروی اطلاعاتی و امنیتی خود را برای سرکوب استفاده کرد. چه بهلحاظ رادیکال بودن تظاهرات، چه از نظر گستردگی و چه طول مدت زمان، جنبش زن، زندگی، آزادی در کل دوران حکومت جمهوری اسلامی، رخداد تاریخی جدیدی بود.
تفاوتی که جنبش زن، زندگی، آزادی با همه جنبشهای تمام ۴۵ سال گذشته داشت، محوریت زن در این تظاهراتها بود. مثل هشت مارس سال ۱۳۵۷، تنها زنان در خیابان نبودند. یا همچون اعتراضاتی نبود که زنان در برخی سالهای دهههای ۷۰ یا ۸۰، برای برگزاری آن تلاش کرده بودند. یک زنکشی حکومتی بهخاطر مساله حجاب اتفاق افتاده بود. ابتدا مردم کردستان به پا خاستند و بعد همه ایران بلند شد.
این یک واقعه تاریخی جدی بود چراکه دو مساله را بههم پیوند میداد که بهلحاظ تاریخی از هم گسسته شده بودند: مسأله کرد و مسأله زن. دو مسالهای که جمهوری اسلامی از همان ابتدای انقلاب با آنها برخورد کرده بود. بهواسطه گره خوردن این دو مساله به هم، موضوعات دیگری هم در جنبش مطرح شده بود. جمهوری اسلامی از این جنبش واقعا ترسید.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» نکات مهمی داشت. یکی حضور بدنه تشکیلاتی زنان و شبکههای مختلف فمنیستی که پیش از جنبش فعالیت میکردند و نسبت به مساله زنکشی حساسیت ایجاد کرده بودند. سالهای قبل هم نسبت به مساله حجاب حساسیت ایجاد شده بود. روی کمپینهای مربوط به حجاب اجباری کار کرده بودند و مساله حجاب را دوباره به یک موضوع سیاسی اجتماعی روز تبدیل کرده بودند تا فعالیتهایی از این دست، وارد خیابان شد.
در واقع جنبش زنان در سال ۱۴۰۱ با هدف اسقاط جمهوری اسلامی، وارد مرحله عمل و جنبش سیاسی شد. برخلاف بسیاری از اعتراضات یک دهه گذشته، فقط صورتبندی منفی نداشت و شعار این اعتراضات فقط «مرگ بر دیکتاتور» نبود. صورتبندی مثبت داشت، به این معنا که فقط بر آنچه نمیخواستند تاکید نمیشد بلکه خواستهها و مطالبات اعلام میشد و تصویر و ایماژی از آیندهای میداد که برابری جنسیتی، آزادی و حق حیات را در بر میگرفت که همه به مسائل روز جامعه ایران مربوط بودند.
جمهوری اسلامی از طریق سیاست کشتار، جداسازی و آپارتاید جنسیتی یا از طریق سیاست سلب هر نوعی از آزادی، بنیان خود را بنا نهاده و به این شکل عمل کرده است. انگار «زن، زندگی، آزادی» آمد و به همه مسائل موجود با سه کلمه پاسخ داد.
همانطور که میدانیم زنکشی حکومتی و کشتن یک زن بهواسطه خشونت دولتی پیشتر هم سابقه داشته اما درمورد مهسا (ژینا) امینی، با وجود پیشزمینههای لازم، جرقه خیزش زده شد. بخش زیادی از افرادی که در این جنبش بازداشت و کشته شدند، همسن و سالهای ژینا بودند. بسیاری از آنها زنان جوانی همچون نیکا و سارینا بودند. بسیاری از مردانی هم که در این جنبش دستگیر یا کشته شدند، متعلق به نسل جوان بودند.
جمهوری اسلامی در این جنبش، موقعیت خود را در خطر دید. آنچه که از دو سه سال گذشته و از شروع جنبش تاکنون که به مراحل چالشی آن رسیدهایم، قابل مشاهده است، موضوع پیشروی جمهوری اسلامی بهلحاظ سرکوب است.
جنبش زنان، امروز در وضعیت دشواری به سر میبرد. بخشی از فعالان جنبش، در زندانها با مجازاتهای سنگینی مواجه شدهاند. جمهوری اسلامی در جریان سرکوبهای خیابانی و سرکوبهای امنیتی، بخشی دیگر از فعالان را عملا سرکوب کرد. بخشی هم که در واقع نتوانست از پروژههای نفوذ امنیتی جمهوری اسلامی جان سالم به در ببرد، بهنحوی اعتبارش را از دست داد و سوخت. در چنین شرایطی که بدنه جنبشی تا حدودی فلج شده و بدنه اجتماعی، ساختارمندی تشکیلاتی خود را از دست داده است.
علاوه بر کنترل اخبار آرمیتا گراوند، دو مورد تیراندازی در لرستان توسط پلیس به خودروها وجود داشت که منجر به کشته شدن دو زنی شده بود که از پوشیدن حجاب اجباری سر باز زده بودند. اکنون هم مورد آرزو بدری را شاهدیم. جمهوری اسلامی در این موارد یک سیستم کنترل خبر را به اجرا میگذارد که از سرعت انتقالش به جامعه کاسته شود و حساسیتی ایجاد نکند. جمهوری اسلامی، بدنه جنبشی را خسته و بخشی را به واقع فرسوده کرده است.
بند زنان زندان اوین به صدور حکم اعدام پخشان عزیزی و اجرای ناگهانی اعدام رضا رسایی اعتراض کرد اما اکنون خود پخشان عزیزی با پروندهای جدید با اتهام اخلال در نظم زندان مواجه شده است. یعنی پخشان هزینه مقاومت در برابر صدور حکم اعدامش را با گشایش پرونده جدید میدهد. شرایط حال حاضر بهلحاظ سرکوب، شرایط وحشتناکی است.
این نوع سرکوب جنبش زنان از سوی جمهوری اسلامی، نشاندهنده این موضوع است که این حکومت موجودیت خود را در رابطه با این جنبش و مخصوصا مساله حجاب در خطر میبیند و به همین دلیل است که هیچ رحمی ندارد.
علاوه بر این مسائل، موضوع جنگ در خاورمیانه و دخالتهای جمهوری اسلامی در آن هم وجود دارد. این موضوع، توجه جهانی را کاملا از مساله سرکوبها در ایران برداشته و از این روست که جمهوری اسلامی، دست خود را در سرکوب بازتر میبیند.
- با وجود این میزان از وحشیگری نهادهای امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی، به نظر میرسد که موضوع زنان به چالشی حل نشدنی تبدیل شده است. علیرغم سرکوب تمام راههای فعالیت مدنی، زنان چگونه میتوانند در برابر خشونت و تبعیض گسترده و سیستماتیک در ایران، متشکل شوند؟
تحلیل مشخص شرایط به ما کمک میکند تا ببینیم در چه مرحلهای قرار داریم. به نظر من فعالان بهتر است سعی نکنند برای نیرودهی یا ایجاد امیدواری، وضعیت وحشتناک امروز را به شکل دیگری نشان دهند. واقعیت همانقدر تکاندهنده است. در همان بند زنان اوین، زنان برای هر مقاومتی که صورت میگیرد، از حمله و یورش و قطع کردن تماسها و ملاقاتها تا پروندهسازیهای جدید، هزینه میدهند و نهایتا منجر به بیشتر ماندن آنها در زندان میشود.
باید گفت جنبش زنان در حال حاضر در وضعیت سختی قرار دارد و بخشی از بدنه آن فرسوده شده و از بین رفته است اما مساله این است که بدنه اصلی جنبش «زن، زندگی، آزادی» نسل خیلی جوانتر و از متولدین دهه ۷۰ یا ۸۰ است.
در جریان فعالیت در زمینه کفالتهای سیاسی یا با توجه به آمار مندرج در بانک اطلاعاتی سازمان حقوق بشری هنگاو، میتوان دریافت که غالب کشتهشدههای خیابانی و بازداشتشدگان جنبش «زن، زندگی، آزادی» زیر ۳۰ سال و بخش عمدهای زیر ۲۵ سال سن داشتهاند.
موضوع حجاب برای جمهوری اسلامی، مساله بسیار جدیای شده است. نه زنان و نه جمهوری اسلامی هیچ کدام کوتاه نیامدهاند. برای جمهوری اسلامی، مسأله ایدئولوژیک است و بههمین دلیل پا پس نمیکشد. زنان جوان ما هم کوتاه نمیآیند چراکه اصلا از جهان دیگری وارد مساله شدند و نمیتوانند عقبنشینی کنند. لایف استایل این جوانها و نسبت آنها با جهان، اصلا جور دیگری تعریف شده است.
موضوعی که در این بین میتواند نقش مهمی بازی کند این است که بخشی از بدنه سیاسی و اجتماعی ما، بهلحاظ سنی خود را با بدنه اجتماعی و آنها که در خیابان برای جنبش زن، زندگی، آزادی بیشترین هزینه را دادند، مطابقت دهد. وقتی به ساختار تشکلها و فضای آن چیزی که اپوزسیون معرفی میشود و عموما یا در زندان هستند یا خارج از ایران، نگاه کنیم، میبینیم که بهلحاظ سنی، بدنه اجتماعی را بازنمایی نمیکند. یعنی نیروی معترض که غالبا متولد دهه ۷۰ و ۸۰ هستند، بیشترین هزینه را داده و رادیکالیسم و دیسکورس انقلابی خود را به خیابان آورده اما بازنمایی سیاسی نشده است. پلتفرمهای رسانهای و سیاسی درهای خود را به سوی آنها نگشودند. من زمانی که با تعدادی از این افراد که بخشی از آنها در ترکیه حضور دارند، صحبت میکنم، میگویند نه به رسانهها دعوت میشوند و نه بازتاب آنچه که زندگی و درک میکنند را در رسانهها و فضای سیاسی-اجتماعی میبینند.
بهنظر من این عنصری است که در چند سال آینده تغییر خواهد کرد چراکه آنها به لحاظ سنی بزرگتر میشوند و به پلتفرمها دسترسی بیشتری خواهند داشت. حتی ممکن است در برابر بدنه مدنی و سیاسی که الان خود را سردمدار مساله سقوط جمهوری اسلامی و انقلاب میداند هم قیام کنند.
باید بپذیریم که نسل جدیدتری در حال آمدن است که همنسلیهایش شهدای انقلابند و فیگورهای قهرمان دارد.
آبان ۱۳۹۸ نخستین باری بود که جمهوری اسلامی جرات کرد در اعتراضات خیابانی نوجوانان ۱۵ و ۱۳ ساله را بکشد. شاید مردم در همان زمان، تاثیر این موضوع را درک نکردند چراکه در خاطره جمعی خود داشتند که جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ هم در زندانها نوجوانان را میکشت یا در رابطه با جرایم مربوط به مواد مخدر و سایر جرایم، اعدام کودکان را قبلا داشتهایم و قبلا هم بچهکشی کردهاند اما این بار فرق داشت. در جریان اعتراضات خیابانی سال ۱۳۹۸، در مقابل دیدگان مردم این نوجوانان را کشتند. تاثیر آن را سه سال بعد در جنبش «زن، زندگی، آزادی» زمانی دیدیم که بخشی از جوانان و نوجوانان سیاسیتر و رادیکالتر شده بودند و عاملیت بیشتری در خود میدیدند.
من فکر میکنم در برهه بعدی حتی سیاسیتر شدن این نوجوانان را خواهیم دید. آنجا پارادیم شیفتی خواهیم داشت اما در حال حاضر جنبش زنان در مواجهه با این چالش قرار دارد که خود را بازیابی کند. به این ترتیب که خود را جوانتر کند و همچنین ساختارهای شبکهای خود را دوباره بازسازی کند. من فکر نمیکنم که سریع اتفاق بیافتد و به یک مدت زمان احتیاج دارد.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.