در ایام زندان مصاحبهای دیدم که باعث عصبانیتام شد. شرق در مصاحبه با جوانفکر پرسیده بود «شما در زندان کف خواب بودید؟» و او خیلی راحت پاسخ داده بود: «شاید کمتر کسی دیگر الان در زندان کفخواب باشد»! این برای من که فقط دو سه ماه را در کریدور خوابیده بودم واقعا ناراحت کننده بود. انگار چماق تبعیض را دوباره توی سرم کوبیده باشند. نمیدانم چرا امثال تاجزاده و جوانفکر باید در وضعیت مجزا و با امکانات خاص (اندرزگاه ۴ سالن ۴) زندانی بکشند و امثال تاجزاده هر روز پر روتر شوند و از خودشان قهرمان بسازند و امثال ما را حتی به بند سیاسی هم راه ندهند.
شاید فکر کنید هر زندانی در بدو ورود صاحب تخت میشود اما این برای بند عادی خیال خام است. درست است که زندانی باید به اندازه سگ جا داشته باشد، اما در زندانی که ما دیدیم خبری از این حرفها نبود. در رجایی شهر اتاقها بزرگتر و آمار کف خواب هم پایینتر بود، اما در اوین در سالنی که جمعا صد و سی چهل تخت داشت آمار به بالای دویست و چهل پنجاه نفر هم میرسید. مثلا در اتاق ما که دوازده تخت داشت کمترین آمار معمولا بیست و یکی دو نفر بود که به نزدیک سی نفر هم میرسید. بنابراین چهار پنج نفر همیشه کف اتاق میخوابیدند، و مابقی یا در حسینیه، یا در کریدور (راهرو).
از شش ماه حبس بنده بیش از دو ماهش را در کریدور خوابیدم، چند شب را در حسیینه، بقیه مدت را در اتاق کف خواب بودم، و فقط حدود یک ماه آخر تخت داشتم. گاهی در حسینیه وضعیت به صورت کتابی (خوابیدن چسبیده به هم روی یک پهلو) در میآمد و در کریدور هم گاهی دوبل میخوابیدیم، یعنی بینمان فقط جای عبور یک نفر باقی میماند. در یک سالن برای بیش از دویست نفر فقط چهار حمام و چهار سرویس بهداشتی و سه شیر روشویی قابل استفاده بود. بنابراین بخشی از وقت زندان به صف ایستادن اختصاص پیدا میکرد. سرد شدن مکرر آب حمام هم اتفاقی کاملا طبیعی بود.
وحشت زندانی در این وضعیت شلوغ «گِبل» است. در زندان به شپش و ساس و امثال اینها اصطلاحا گبل میگویند. در همان قرنطینه رجایی شهر ساس و شپش چنان به خدمت ما رسید که تا یک ماه جای گزششان روی بدنم مانده بود. وقتی هم وارد اتاق شدیم لختمان کردند و درزهای لباسمان را وارسی کردند که مبادا گبل در بدنمان تخم گذاشته باشد. یک شامپوی مخصوص هم دادند که اگر هنوز توی سر و بدنمان هستند از بین بروند. اما بعد از حمام مجبور بودیم همان لباسها را دوباره تنمان کنیم و منتظر زمان ملاقاتی بمانیم که خانواده بتوانند برایمان لباس بیاورند.
در اوین هم ساس و شپش پیدا میشد. این اواخر یکی از اتاقهای سالن ۱۰ ساس برداشته بود. ساس جدا حشره خطرناکی است و حتی کشتنش با ضربه ممکن است باعث تکثیر تخمهایش شود. تا آن موقع که در اوین بودم یک بار تمام وسایلمان را وسط اتاق جمع کردیم و همه را بیرون ریختند تا سالنها را سمپاشی کنند. بعضی وقتها هم گارد برای بازرسی میریخت و همه وسایل را به هم میریختند و پی مخدر و وسایل ممنوعه (فندک و گوشی و…) میگشتند. اینها را اگر از کسی میگرفتند یا اگر کسی تخلفی مثل درگیری میداشت مستقیم به ۲۴۰ (بند انفرادی) میفرستادند.
اما شاید بدترین قسمت زندان تحقیرهایش باشد. در بدو ورود به رجایی شهر همهمان را رو با دستبند به دیوار نشاندند و افسر نگهبان سر یکی از سربازها داد میزد که هر کدام سرش را بالا آورد با پوتین توی سرش میکوبی، همه زندانیها را لخت مادر زاد دنبال مواد مخدر میگشتند، موقع انتقال به اوین با پابند بیرونم آوردند، موقع احضار به دادسرا با لباس راه راه و دمپایی و دستبند توی بازار گرداندند، و از این قبیل کارها. اینها رفتارهایی است که خیلی از مجرمان سابقا مدیر تحملاش نمیکنند، چون مصلحت همیشه بهانه خوبی است برای اینکه بین آدمها فرق بگذارند.
تتمه: در مقایسه با فجایعی که مثلا در کهریزک اتفاق افتاده، زندان چیزی نیست. کافیست از آنچه در کهریزک گذشته ـ چه قبل از ۸۸ و چه بعد از آن ـ خبردار شوید تا معنای بعضی چیزها برایتان تغییر کند. | وضع بازداشت گاههای نیروی انتظامی و اداره آگاهی به طور کلی قابل مقایسه با زندان نیست. آنهایی که از این جور جاها به زندان منتقل میشوند در بدو ورود احساس آرامش میکنند. خود بنده وقتی از رجایی شهر وارد قرنطینه شماره ۱ اوین شدم چنین احساسی داشتم. | بند سیاسی اوین موسوم به ۳۵۰ امکانات خوب و تمایزهای مثبتی دارد که نوشتنشان مفصل میشود.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.