“در برابرِ تُندر می‌ایستند
خانه را روشن می‌کنند.
و می‌میرند.”

 

خطابه‌ی تدفین

 

غافلان
هم‌سازند،
تنها توفان
           کودکانِ ناهمگون می‌زاید.

 

 

هم‌ساز
سایه‌سانانند،
محتاط
       در مرزهای آفتاب.
در هیأتِ زندگان
                  مردگانند.

 

وینان
دل به دریا افگنانند،
به‌پای دارنده‌ی آتش‌ها
زندگانی
        دوشادوشِ مرگ
                           پیشاپیشِ مرگ
هماره زنده از آن سپس که با مرگ
و همواره بدان نام
                     که زیسته بودند،
که تباهی
از درگاهِ بلندِ خاطره‌شان
                             شرمسار و سرافکنده می‌گذرد.

 

کاشفانِ چشمه
کاشفانِ فروتنِ شوکران
جویندگانِ شادی
                   در مِجْری‌ِ آتشفشان‌ها

 

شعبده‌بازانِ لبخند
                     در شبکلاهِ درد
با جاپایی ژرف‌تر از شادی
در گذرگاهِ پرندگان.

 

 

در برابرِ تُندر می‌ایستند
خانه را روشن می‌کنند.
و می‌میرند.

 

۲۵ اردیبهشتِ ۱۳۵۴

 

عاشقانه

 

 

 

بیتوته‌ی کوتاهی‌ست جهان
در فاصله‌ی گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمی‌آید

 

و روز
شرمساری جبران‌ناپذیری‌ست.

 

آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی

 

درخت،
جهلِ معصیت‌بارِ نیاکان است
و نسیم
وسوسه‌یی‌ست نابکار.
مهتاب پاییزی
کفری‌ست که جهان را می‌آلاید.

 

چیزی بگوی
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی

 

هر دریچه‌ی نغز
بر چشم‌اندازِ عقوبتی می‌گشاید:
عشق
رطوبتِ چندش‌انگیزِ پلشتی‌ست
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشتِ خویش
گریه ساز کنی.

 

آه
پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،
هر چه باشد

 

چشمه‌ها
از تابوت می‌جوشند
و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهان‌اند.
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندتران‌اند.

 

خامُش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی!

 

۲۳ مردادِ ۱۳۵۹

 

 

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)