اگر بپذیریم که بنیادگرایی اسلامی در صدد برانداختن تمدن غربی است،‌ تمدنی که بر بنیاد مدرنیته شکل گرفته است، آنگاه آگاهی از جهان مدرن و همچنین ایده مدرنیته شرط لازم توسعه هرگونه ایدئولوژی بنیادگرایی دینی است. از سوی دیگر اما فکر احیای دینی در اسلام به ویژه پس از سید جمال محصول نوعی خودآگاهی است که به میانجی آگاهی بر غرب به مثابه دیگری جهان دینی پدید آمده است. در نتیجه اگرچه هر تفکر بنیادگرای اسلامی در صدد الغای مدرنیته است اما در ضمن به لحاظ وجودی وامدار مدرنیته و جهان غرب نیز هست به این معنی که جهان غرب شرط وجودی هر اندیشه احیای فکر دینی است. در این دیالکتیک نفی، فکر دینی تنها به واسطه نابود ساختن غرب است که امکان برقراری سلطنت الله بر زمین را پیدا می‌کند، ایده‌ای که طابق‌النعل برقراری ملکوت آسمان در زمین در اندیشه رادیکال مسیحی است. اما برقراری ملکوت خداوندی در زمین هسته محوری هر اندیشه باطنی نیز هست و در نتیجه هر اندیشه باطنی واجد گرایشات کسب قدرت سیاسی است. قبلا در چند نوشته در باره ربط گرایشات باطنی و اندیشه بنیادگرایی دینی سخن گفتم. موضوع محوری در اینجا نیز قدرت است. اندیشه اسلامی در فرایند خودآگاهی بر این واقعیت نیز آگاه می‌گردد که مدرنیته فراهم کننده بنیاد نوعی قدرت فارغ از سلطنت الله است، چیزی که به عنوان شرک در آموزه‌های اسلامی شناخته می‌شود. به این ترتیب جهان طبیعی در اندیشه دینی کاملا متفاوت با جهان طبیعی در اندیشه مدرن می‌شود. در اندیشه دینی طبیعت مقهور امر خداوند است و اساسا اینهمانی طبیعی یا ضرورت اینهمانی نیز مشروط بر اراده و امر خداوندی است، شرطی که می‌تواند هر آن با اراده الله تغییر کند. ضرورت جهان طبیعی در اندیشه مدرن اما برخاسته از گونه‌ای ضرورت ریاضیاتی است و این ضرورت است که جهان طبیعی را از قدرتی برخوردار می‌کند که فارغ از اراده الله می‌تواند در استخدام انسان قرار گیرد. در اندیشه بنیادگرایی دینی (و البته در بن اندیشه دینی اسلامی) عالم محضر خداوند است به این معنی که اکنون و در اینجا خداوند حاضر است و وظیفه مومنان این است که سلطنت تکوینی و باطنی که در عالم طبیعت جریان دارد، به عالم شهادت، به سامان شریعت درآورند. بنیادگرایی اسلامی از این جهت تلاش برای مشهود کردن، نمایان کردن حضور الله در عالم طبیعت و در عالم انسانی است، تلاشی که صرفا به میانجی جهاد برای برقراری شریعت ممکن است. به این ترتیب معلوم می‌شود که که بر عکس برخی روایت‌های عمده مسیحی که قائل به برقراری ملکوت خداوندی در زمان رجعت مسیح هستند، اندیشه بنیادگرایی اسلامی قایل به اقامه ملکوت خداوندی در اکنون و در اینجاست، تلاشی که هدف آن تبدیل غیب سریان امر خداوندی در عالم طبیعی به شهادت برقراری شریعت در جامعه انسانی است. آنها عملا قایل به برقراری قیامت در اکنون و زمان حاضر و در اینجا، روی زمین هستند، قیامتی که صرفا به طرد قدرت طبیعی جهان طبیعت و عالم انسانی به نفع سلطنت الله ممکن می‌شود. به این ترتیب در ضمن معلوم می‌شود که بن‌مایه‌های بنیادگرایی در بن آموزه‌های اسلامی قرار دارد و به گونه‌ای قدرت و قبضه آن چه از عالم طبیعت و چه از عالم انسانی در بنیاد این اندیشه قرار دارد. در اندیشه دینی، طبیعت منجمد و فریز می‌شود، از آن جهت که نمی‌تواند خارج از آنچه در متن مقدس آمده از هیچ صورت‌بندی برخوردار باشد. تقابل مومنین با نظریه داروین و تکامل طبیعی نمونه‌ روشنی از این موارد است. نکته مهم اما در بن اندیشه‌های بنیادگرایی دینی تقلیل خداوند به موجودی ضعیف،‌ شکست خورده، حسود و انتقام‌گیر است که سربازان او در صدد احیای قدرتش برای فرمانروایی مجدد بر جهان انسانی است. خداوند در نظر آنان موجود دست بسته‌ای است که قدرت دفاع از خود ندارد و با توسعه مدرنیته و علم جدید هر چه بیشتر از صحنه غایب شده و صدای او کمتر و کمتر شنیده می‌شود. جهاد در نتیجه برای احیای قدرت این موجود شکست خورده است آنچنان که امر الله در هر زمینی و در هر حوزه‌ای جاری شود.

برپایی قیامت در اکنون و اینجا، یعنی به شهادت رسیدن عالم غیب، در لحظات نزول وحی بر پیامبر مسلمین امر روشنی است. وحی نوعی ارتباط بی‌واسطه جهان شهادت با عالم غیب به میانجی پیامبر است. وحی به مثابه شهادت عالم غیب، حضور بی‌واسطه (یا با کمترین واسطه به میانجی روح) در عالم شهادت و یا برقراری ملکوت آسمان در زمین در یک لحظه خاص، به میانجی یک فرد خاص است. اما باور به قطع وحی، باور به امتناع دوباره ظهور ملکوت آسمان در زمین است. از سوی دیگر، اگر شریعت را به مثابه تداوم وحی تعبیر کنیم (آنچنان که معمولا بنیادگرایان اسلامی باور دارند)، آنگاه جهاد برای گسترانیدن شریعت آنچنان که دین الله بر تمام زمین جاری شود، به عنوان وظیفه غیرقابل انکار هر فرد مسلمان درمی‌آید. این تعبیر در خود فرضی را مسلم می‌گیرد که در ضمن نتیجه آن نیز هست. اینکه جوامع اسلامی نمی‌تواند از چنان تغییرات بنیادی برخوردار گردد که در خارج چارچوب شریعت و احکام آن قرار گیرد. به عبارت دیگر، جامعه انسانی علاوه بر جهان طبیعت نزد مسلمین بنیادگرا منجمد و فریز می‌شود. البته نزد اسلامیست‌ها این روایت دگرگونه می‌شود یعنی ادعا می‌شود که شریعت از آنچنان توسعه درونی برخوردار است که به آن امکان می‌دهد بر تمام حالات ممکن توسعه جوامع بشری اعمال گردد.
چنین ایده‌ای به آشکاری نه تنها بین اخباریون از امامیه رواج دارد (البته با احتیاط زیرا محمد استرآبادی قایل به توقف در مواردی بود که حکم روشن دینی در مورد آن وجود ندارد)، بلکه حتی توسط موسس فرقه امامیه یعنی مفید نیز به صراحت اظهار شده است. سوای از اختصاص که منبع اصلی اخبار مورد استناد اخباریون در این زمینه است، مفید انگار در اوائل المقالات (ص ۱۳۹) نیز به آن اشاره کرده که «اجتهاد و قیاس در حوادث برای مجتهد و قائس روا نیست چون هر حادثه‌ای که روی داده نصبی از صادقین در باره آن وجود دارد که بر اساس آن در مورد آن حکم و قضاوت می‌شود و نباید سراغ چیز دیگری رفت»

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)