متن سخنرانی شهرام القاسی، پژوهش‌گر و استاد جامعه شناسی، فرهنگ و ارتباطات در دانشگاه اسلو در نشست «عدالت در دوران گذار؛ چالش‌ها و راهکارها» که در شهریور ماه سالِ‌جاری به میزبانی سازمان حقوق بشر ایران در نروژ برگزارشد:

شهرام القاسی
با سلام و درود به تمام حضار محترم و با تشکر از سازمان حقوق بشر ایران. من متعلق به نسل مراد برقی هستم؛ زمانی که یک بچه پنج شش ساله بودم و تمام خانواده می‌نشستند پای مراد برقی. واقعیت این بود که در جامعه ایران آن زمان میلیون‌ها نفر مراد برقی تماشا می‌کردند. سال‌ها بعد من به نروژ آمدم و در اواسط دهه ۸۰ وقتی می‌خواستید به نروژ تلفن بزنید ۳ دلار برای هر دقیقه می‌شد. اگر می‌خواستم روزنامه ایرانی بخوانم باید می‌رفتم کتابخانه و روزنامه‌های سه ماه قبل را می‌خواندم. اما امروز موبایل وجود دارد و می‌توانم با اقصی نقاط دنیا تماس بگیرم و یا کانال‌های تلویزیونی ایرانی و غیر ایرانی را ببینیم. ما شاهد تکامل بسیار عجیبی در مدیا و رسانه‌های جمعی بودیم.

 

این مطلب را در شماره ۲۰۷ مجله حقوق ما بخوانید

 

خوب من با موبایلم به همه دنیا دسترسی دارم اما واقعا چه اطلاعاتی به دست ما می‌رسد و تکلیف ما با اخبار جعلی چیست؟ فقط ظهور دونالد ترامپ در آمریکا را تجسم کنید که چه پدیده جالبی است، طرف می‌گوید من می‌توانم در« Fifth Avenue» بایستم و همه را بکشم ولی چنین شخصی رییس جمهور آمریکا می‌شود. چطور می‌توان این مسائل و رابطه ما با واقعیت‌های سیاسی/اجتماعی را فهمید.

حالا داستانی برای شما بگویم، دو تا از دوستان من که در کشوری زندگی می‌کردند رفته بودند در پارکی نشسته بودند و در این پارک با دو دختر آشنا می‌شوند و قرار می‌گذارند روز چهارشنبه یعنی سه روز بعد همدیگر را ببینند. اینها خداحافظی می‌کنند و به خانه می‌روند و نصف شب دو نفر می‌آیند دم خانه، آنها را کتک می‌زنند و پول‌هایشان را برمی‌دارند و این دو نفر سر از بیمارستان درمی‌آورند. روز سه شنبه یکی از آنها می‌گوید حمید تو حالت بهتر است فردا برو پارک و به دخترها بگو ما می‌آییم و به آن دختر هم بگو من واقعا دوستش دارم. حمید هم به پارک می‌رود و به دختر می‌گوید رفیق من در بیمارستان است و نتوانست بیاید، معذرت می‌خواهد و به شما ارادت دارد. این داستان ۳۰-۳۵ سال پیش اتفاق افتاده است. به هر حال این دو نفر ازدواج کردند و دو تا هم بچه دارند و زندگی‌شان راه خودش را ادامه داده است.

اما چیزی که تاثیر ژرفی در زندگی من داشت پدیده «نمایندگی کردن یک واقعیت» است؛ واقعیتی به نام عشق که این دوستم می‌خواست از طریق یک دوست دیگر به آن دختر برساند. این که چطور بتوانیم واقعیت را نمایندگی کنیم و چطور با بیان آن واقعیت در جامعه تاثیر بگذاریم خیلی پیچیده است. رابطه ما به عنوان تولید کننده یک رسانه و افراد به عنوان دریافت کننده رسانه پدیده بسیار پیچیده و جذابی است. در بحث‌های رسانه‌ای رابطه جامعه با واقعیت یک مساله کلیدی است. فراموش نکنید وقتی رسانه‌های جمعی به صورت فیلم شروع به فعالیت کردند، فیلم‌سازی مستند آغاز شد که می‌رفتند از جاهای خاص و عجیب عکس می‌انداختند و فیلم می‌گرفتند و در سینماهای نیویورک و لندن نشان می‌دادند. مثلا مستند Nanook of the North  در سال ۱۹۲۲ نشان داد اسکیموها چطور زندگی می‌کنند تا مردم با این واقعیات آشنا شوند.

زمانی که دولت/ملت‌ها تشکیل شدند ما بلافاصله فهمیدیم اگر بخواهیم بر جامعه کنترل داشته باشیم به رسانه‌های جمعی نیاز داریم. با رسانه‌های جمعی می‌توانستیم فرهنگ و ارزش‌ها را به جامعه تزریق کنیم. مثلا در آلمان بین دو جنگ فیلم‌های تبلیغاتی برای نازی‌ها بسیار اهمیت داشت و فیلم «پیروزی اراده» در سال ۱۹۳۵ توسط لنی ریفنشتال ساخته شد. پدیده تزریق ارزش‌ها به جامعه را نه فقط در آلمان بلکه در سایر نقاط دنیا هم داشته ایم.  

دهه ۵۰ مساله متفاوت بود و ما به این فکر می‌کردیم دیگران چه تاثیری از کار ما می‌گیرند پس شروع کردیم به بازاریابی و اندازه گیری تاثیرمان در جامعه ولی امروز وضعیت کاملا متفاوت است. فاصله بین تولید کننده و مصرف کننده، فاصله بین پیام دهنده و پیام گیرنده به هم ریخته است. من می‌توانم توسط موبایلم واقعیتی را تعریف و ارائه بدهم، دیگران هم هر طور بخواهند آن را ترجمه می‌کنند. اما واقعیت چیست؟

زمانی ما شبکه‌های تلویزیونی مانند شبکه اول و دوم در ایران داشتیم که میراثی بود از زمان «تئوری‌های تزریقی». سوشال مدیا یا شبکه‌های مجازی در سال ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ شروع کردند به تئوری‌هایی که آیا این‌ها باعث دموکراتیک شدن جوامع انسانی می‌شوند، وقتی همه ما می‌توانیم ارزش‌ها و پیام‌هایی تولید کنیم و آقا بالاسر نداشته باشیم .

درسی که از این پروژه تحقیقاتی فهمیدیم این است که برخلاف سال ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ که به پدیده فضای مجازی خیلی مثبت نگاه می‌کردیم، اکنون می‌دانیم وقتی به « Eco champs» یا اتاق های صدا وارد می‌شوید، کسانی‌که مانند شما فکر می‌کنند پیدا کرده و یک فضای دموکراتیک بین خودتان ایجاد می‌کنید. این اتاق‌های صدا در فضای سیاسی اروپا واقعا مهم بودند.

در ایران از مدیاها به عنوان ابزار کنترل و انتقال ارزش‌ها استفاده شد، از مدیایی که خصوصیات متفاوت را بین انسان‌ها می‌بیند تا مدیایی که خیلی فردی شده است چون در ایران جامعه‌ای داشتیم که کاملا تحت کنترل رسانه‌ای بود و این شرایط هنوز هم به نحو وحشتناکی ادامه دارد. در ایران شبکه‌های سنتی و شبکه‌های رسانه‌ای با پروسه‌های دموکراتیک جامعه متفاوت است چون تحت کنترل شدید است.  اگر نگاه کنیم به فعالیت‌های مدیا در ایران که رژیم هم با آن دست به گریبان است می‌بینیم شبکه‌های مجازی علی‌رغم سانسور کامل، به یک فضای باز و امن به خصوص بین جوانان تبدیل شده است. ولی باید علامت سوالی جلوی این احساس آزادی و دموکراتیک بودن رسانه‌های جمعی بگذاریم.

در ایران سه رسانه مهم در رابطه با مسایل سیاسی وجود دارد، اول  اینستاگرام، دوم توییتر و سوم هم که ممکن است برایتان جالب باشد کلاب هاوس است. البته در کلاب هاوس تعداد کمتری مشارکت می‌کنند ولی در توییتر تعداد بسیار بیشتری داریم و وقتی توییتی می‌زنیم به میلیون‌ها نفر می‌رسد. اینستاگرام هم برای کسانی که در کار رسانه هستند عجیب است، چرا که ۸۰ درصد مردم ایران اینستاگرام دارند  و اینستاگرام به یک ابزار سیاسی مهم تبدیل شده است.

ما در بستر رسانه‌ای ایران یک لیست بلند بالا داریم از نت پیج‌هایی مانند رسالت، جوان، فارس، تسنیم، مشرق، رسا، جهان و دانشجو که در واقع خدمات جمهوری اسلامی را ارائه داده و ایدئولوژی‌های جمهوری اسلامی را منتقل می‌کنند. ارتش سایبری ایران هم مسئله بسیار جدی است که از سال ۲۰۱۸ بیشتر مطرح شده است. ما با تکنولوژی هوش مصنوعی توانستیم تعداد زیادی اکانت‌های جعلی در توییتر و اینستاگرام و فیسبوک شناسایی کنیم. بیش از ۸۰۰ صفحه فیسبوک داریم که متعلق به رژیم جمهوری اسلامی است که حدود چهارونیم تا پنج میلیون نفر از این صفحات استفاده می‌کنند و بیش از ۱۱۰۰ گروه فیسبوکی متعلق به رژیم جمهوری اسلامی و ۳۵۰ اکانت جعلی اینستاگرامی داشتیم. این آمار متعلق به سال ۲۰۱۸ است و اکنون آمار به مراتب وسیع‌تر است. ما هشت هزار اکانت توییتری جعلی داریم و یادتان باشد هشت هزار اکانت خیلی خیلی وحشتناک است چون توییت‌های آنها به میلیون‌ها نفر می‌رسد. شاید یادتان باشد پارسال خبری پخش شد که قرار است ۱۵ هزار نفر اعدام شوند ولی این خبر توسط خود رژیم منتشر شده بود.

ما بیشتر درگیر انقلاب ژینا هستیم ولی فراموش می‌کنیم اکنون بیش از ۱۰۰ صفحه اینترنتی داریم که در خدمت جمهوری اسلامی است و خط جمهوری اسلامی را در خاورمیانه ترویج می‌کند. مثلا nilenet online  در مصر یا today در سودان و صفحه‌هایی در اندونزی، افغانستان، یمن، عراق، بوسنیا و غیره که جمهوری اسلامی استفاده می‌کند تا دیس اینفورمیشن ترویج کند و حقیقت در این میان گم شود. همان کاری که ایدئولوژی خاص مدیایی در جامعه غرب انجام می‌دهد، جمهوری اسلامی هم در کشور ما انجام می‌دهد که البته با کره شمالی متفاوت است.

رژیم جمهوری اسلامی بعد از سال ۲۰۰۹ فهمید بستن توییتر و اینستاگرام ممکن نیست و یاد گرفتند به صورت فعال از آن استفاده کنند. اینستاگرام فضایی است که میس اینفورمیشن به شدت در آن رواج دارد توسط خود جمهوری اسلامی و از طریق سلبریتی‌ها که مفهوم آن در جامعه ایران متفاوت است با جامعه غرب. سلبریتی در ایران طیف زیادی را شامل می‌شود در حالی‌که این‌جا متفاوت است.

وقتی سال ۲۰۱۸ بررسی کردیم که پشت خیلی از این صفحه‌های مجازی (international union of virtual media) چه کسی است یا این اطلاعات از کجا می‌آید، مثلا در مورد سایت Nile net online متوجه شدیم تمام آدرس‌ها به تهران برمی‌گردد و هیچ چیزی وجود خارجی ندارد نه شماره تلفن و نه هیچ آدرسی.

مردم ما در فضای مجازی هستند و ما ایرانی‌ها در مسایل سیاسی بسیار احساسی هستیم و این احساسات نقش بسیار مهمی در مدیای ما بازی می‌کند و من روی اپوزیسیون ایران اسم آش شله قلمکار می‌گذارم که همه چیز در آن پیدا می‌شود.

در سال‌های اخیر خیلی روی موضوع مدیا کار شده است. اگر در گذشته مدیا ابزار کنترل در دست حکومت‌ها بودند امروز دیگر این‌طور نیست و انسان‌ها نیز نقش دارند. یعنی بخش‌های تحت کنترل است و بخش‌هایی را هم خودمان می‌توانیم تصمیم بگیریم. ولی در این وانفسا مشکل می‌توان سره را از ناسره جدا کرد. ما به سواد رسانه‌ای نیاز داریم و این سواد در جامعه ما محدود است. سر همه ما در رسانه‌ها است از توییتر و فیسبوک گرفته تا سایر رسانه‌ها ولی این‌که تشخیص دهیم چه پیامی از طرف جمهوری اسلامی است و چه پیامی از سوی آزادی‌خواهان دشوار و مهم است. یکی از ضعف‌های بزرگ فضای مجازی این است که قدرت تحلیل را از جوامع می‌گیرد و در فضایی زندگی می‌کنیم که بر خلاف گذشته رابطه انسان‌ها با مدیا فردی است.

در دهه ۷۰ وقتی انقلاب ایران شکل گرفت، ایدئولوژی که ما اسمش را می‌گذاشتیم خیزش انقلابی چیز غیرطبیعی نبود نه تنها در جامعه ایران بلکه در جوامع دیگر. مدرنیته ناقص وارد جوامعی مانند ایران شده بود و ما می‌خواستیم انقلاب کنیم و در یک تفکر جمعی فکر می‌کردیم همه به طرف قله کوه می‌رویم و این ایدئولوژی قوی و شاخص فرهنگی/ سیاسی آن دوران بود. بعد از دهه ۷۰ در جامعه غرب این تفکر متحول شد و آن مدرنیته ناقص که به ما تحمیل شده بود جایش را به پست مدرنیته و فردیت ناقص داد مبنی بر این‌که من خودم می‌توانم همه کارها را انجام دهم و می‌توانم یک فضای مدنی ایجاد کنم.

امروزه دیگر نمی‌توانیم به دنبال خیزش انقلابی به مفهوم میلیونی سال ۵۷ باشیم ولی هنوز افرادی برای ایران جان می‌دهند. ضعف در تحلیل‌های فضای مجازی باعث می‌شود یک تشکل فکری، یک سازماندهی، هم‌خوانی و هم‌فکری در جامعه مجازی ایران رشد پیدا کند. در نتیجه فضای رسانه‌ای تکه تکه است و هیچ صدایی نیست که بتواند درد مشترک را بیرون بیاورد.

اهمیت سواد رسانه نه فقط در رابطه با جامعه ایران و رژیم جمهوری اسلامی بلکه درباره خودمان هم صدق می‌کند، همان ضرب‌المثل یک سوزن به خودت بزن و یک جوالدوز به دیگران. ما می‌دانیم جمهوری اسلامی چه می‌کند ولی در عین حال باید بفهمیم از مدیا و فضای مجازی چگونه استفاده کنیم که باعث آلودگی جامعه سیاسی و تفکر ما در آینده نشود. امیدوارم درسی که از انقلاب ژینا می‌گیریم در این فضای وانفسا، افزایش سواد و آگاهی ما باشد و بتوانیم آن را عملی کنیم. 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)