اگرچه سالیان متمادی است که علاقهای به دیدن فوتبال ایرانی چه در سطح ملی و یا باشگاهی ندارم، اما توانستم یکی دو دیدار تیم فوتبال جمهوری اسلامی را در جام قهرمانی آسیا ببینم. در ابتدا شاید لازم به گفتن باشد که عدم علاقه به فوتبال ایرانی و تیم ملی به دوره اخیر برنمیگردد، سالیان طولانی است که فوتبال و بازیکنان آن، بازیکنان زمین فوتبال حکومت اسلامی هستند، حتی نامآورترین و به قولی مردمیترینشان. در این میان خطاهای گزارشگران فوتبال را هم البته باید به حساب آورد. اما موضوع سازمان فوتبال و پروپاگاندایی که مربوط به آن است موضوع این نوشته نیست، بلکه تحلیل فنی فوتبال مورد نظر است، فوتبال مدرنی که بیتردید میراث کیروش است.
اولین و مهمترین میراث کیروش که اساسا محدود به فوتبال هم نمیشود، مسئله تمرکز بازیکنان، کادر فنی و مدیران فوتبال است. در حوزه مدیران البته کیروش موفق به پیاده کردن ایدههای خود نشد، اما چه در کادر فنی و چه در بین بازیکنان، این امر با موفقیت تمام انجام گرفت. از همان آغاز کار و در برخورد با دروازهبان نامی تیم ملی، علیرغم فشار شدید بازیکنان و فدراسیون فوتبال، وی توانست مرزی را رسم کند که نشان میداد حطیه اختیارات بازیکنان کدام است. مسئله «تمرکز» در واقع چیزی فراتر از موضوع فوتبال است. اینکه «نقش» چیست و «وظایف» مترتب بر این نقش کدام است، وضعیتی را ایجاد میکند که در آن اشغال کننده «نقش» صرفا به مهرهای در سازمان پیچیده نقشها فروکاسته یا ارتقاء مییابد. در واقع در ایران بعد از انقلاب، هیچ تمرکزی وجود ندارد، افراد، ارباب نقشها هستند و نه نقشها تعیین کننده موقعیت افرادی که نقشها را اشغال میکنند. به همین سبب نیز است که در ایران به دشواری میتواند سازمانی از نقشها پدید آید که تعامل یا اندرکنش افراد را قابل پیشبینی سازد. از این زاویه است که کیروش یک ضدانقلابی تمام عیار بود. او با سازمان دادن به بازیکنان در نقش بازیکن، و سپس تعریف پستهایی برای هریک، آنچه از بازیکنان میخواست صرفا بازی با تمرکز بالا بود. تمرکز یا واژه آشناتر حرفهای بودن، حلقه مفقوده نظام اداری حکومتی بعد از انقلاب نیز هست. نسل اخیر فوتبال ایران چه مستقیم و چه غیر مستقیم محصول این ایده مهم وی و موفقیت او در اجرای آن است.
اما این ایده میبایست در اجرا نیز توفیق مییافت. به این منظور نیاز بود تا ابتدا سلسله ناکامیهای متوالی تیم ملی، شکسته شود و به این منظور وی ناچار شد خط دفاعی تیم ملی را تقویت کند و به گونهای عمده تمرکز خود را بر سازمان دفاعی تیم ملی قرار دهد آنچنان که برخی وی را متهم به اجرای دفاع اتوبوسی کردند. مشخص است که وی برای اجرایی کردن ایده تمرکز خود ناچار به اتخاذ چنین استراتژی بود، یعنی شکست نخوردن به هر قیمتی، آنچنان که تیم کیروش به تیمی شکست ناپذیر تبدیل شود. نتیجه این روش نیز تجمع بالای بازیکنان در داخل زمین خودی و حتی داخل و جلوی محوطه جریمه بود. به همین سبب بهترین هافبکهای ما نیز هافبکهای دفاعی شدند، خط دفاع از نظمی آهنین برخوردار شد و باز کردن این خط دفاعی از جلو تقریبا ناممکن شد.
مرحله بعدی تکامل روش کیروش، تربیت خط حملهای بود که به سرعت از خط دفاعی جدا شود و در کمترین زمان ممکن به سمت دروازه حریف پیش رود. اتخاذ استراتژی ضدحملههای ویرانگر البته در فوتبال سابقه داشت و نمونه تکامل یافته آن نیز در تیم آتلتیکوی سیمئونه دیده میشد. به این ترتیب، تیم ملی به علاوه هافبکهای دفاعی عالی و خط دفاعی منظم، صاحب بهترین مهاجمین سرعتی نیز شد. با تکامل این روش، اکنون تیم ملی قادر بود به سرعت از فاز دفاعی وارد فاز هجومی شود، بازیکنان با تعداد بالا به سرعت وارد زمین حریف شده و به سرعت برگردند. مسلما این استراتژی بازیکنانی را طلب میکرد که مانند سربازی گوش به فرمان فرمانده باشند و تا پای جان فداکاری کنند. کیروش توانست زنجیره فرماندهی در داخل زمین و بیرون از زمین را به بهترین نحو در تیم ملی برقرار سازد.
این استراتژی اما در یک فاز ناکام بود و خود کیروش نیز به آن توجه داشت. وی همواره از نداشتن یک بازیساز در تیم ملی شکوه میکرد اما در واقع هیچ بازیساز ایرانی نمیتوانست در داخل روش کیروش به خوبی هماهنگ گردد. به این ترتیب در تمام این سالیان یک بازیکن شماره ده یا هشت واقعی در تیم ملی نتوانست رشد کند. این ضعف در تیم ملی جدید با سرمربی تازه خود را به خوبی نشان داد. انگار سرمربی جدید علاقمند بود از روش گوآردیولا برای این تیم استفاده کند بدون اینکه ابزار آن در تیم برخوردار باشد و مهمتر اینکه تغییر فلسفه بازی نیاز به دوره طولانی از تغییر و سازگاری دارد که این تیم سالمند فرصت آن را نداشت. به صورت کلی در اختیار گرفتن ابتکار عمل در زمین به دو روش ممکن است: ۱) مالکیت توپ و توانایی در حفظ و چرخش آن، ۲) مالکیت فضا آنچنان که تیم صاحب توپ مجبور به نوعی بازی شود که توسط حریف دیکته میشود. هر دوی این روشها نیازمند ابزار و امکاناتی است. خط دفاعی ما و همچنین هافبکهای ما فاقد قدرت بازیسازی بودند و فقط جهانبخش بود که نشان داد میتواند از پس چنین مهمی برآید. اما وی با محبوس شدن در سمت راست، و کاهش شعاع حرکتی، بخشی از توانایی خود برای راه انداختن تیم را از دست میداد. به علاوه، بازیکنان ما از توانایی تکنیکی در مقایسه با بازیکنان ژاپن، کره، و حتی پدیده این جام یعنی اردن با آن بازیهای چشمنواز و خیره کننده در کارهای تاکتیکی و تکنیکی برخوردار نبودند. به عنوان مثال در بازی با ژاپن، بازیکنان حریف عملا مالکیت توپ و زمین بازی را در اختیار داشتند. صرفا در نیمه دوم بود که تیم ملی به استراتژی کیروش بازگشت، تغییرهای سریع از فاز دفاع به حمله در دستور کار قرار گرفت، پرس سنگین در زمین حریف و قطع کردن پاسهای بلند آنان، ژاپن را آچمز کرد، با این وجود این روش متکی بر بازیسازی از خط دفاعی یا هافبکها نبود.
با تحلیل رفتن توان بازیکنان، انجام این استراتژی در برابر قطر ممکن نشد. ضعف آشکار تیم ملی در خط میانی و نداشتن مغز متفکر تیم و مهمتر از آن سردرگمی فلسفه بازی مزید بر علت شد تا دست تیم حکومتی جمهوری اسلامی از جام کوتاه ماند و همزمان به عنوان نامحبوبترین تیم ملی ادوار فوتبال شناخته شود. این تیم واقعا شایسته آن است که جامی از زرشک طلایی را از طرف افراد ایرانی دریافت کند.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.