۱- جلال آل‌احمد دو مقاله‌ی معروف دارد پیرامون اسرائیل؛ یکی با نام «ولایت اسرائیل» و دیگری با نام «آغاز یک نفرت» با دو رویکرد متفاوت به مسئله. در اوّلی وی دلیل نامگذاری مقاله‌ی خود و استعمال واژه‌ی «ولایت» را با اشاره‌ به نسب‌بردن سردمداران اسرائیل جدید از اسلاف یهود خود توضیح می‌دهد و بعد سابقه‌ی «جذبه‌ی نخستین» خود به اسرائیل را با ارجاع به سابقه‌ی تفکّر سوسیالیستی خویش و همراهی با خلیل ملکی می‌گوید و بعدتر از خرده‌حسابهایی که با اعراب دارد می‌نویسد تا می‌رسد به اینکه «…واین منی که از این اعراب بی‌اصالت چنین چوبها خورده است، اکنون از حضور اسرائیل در شرق شاد است»… تا آخر. شمس آل‌احمد بیهوده می‌کوشد حساب این نوشته را از نوشته‌ی ملکی و دیگران جدا کند چون خود مقاله حیّ و حاضر شهادت می‌دهد که اینطور نیست و حاجت به هیچ مترجمی نیست وقتی خود جلال می‌نویسد که :«کوششی خواهم کرد تا آنچه را از این ولایت شناخته‌ام بازگو کنم نه به قصد تبلیغی و نه به عنوان پاداش سوری که در آن ولایت خورده‌ام». شمس چاپ مقاله‌ی داریوش آشوری را گزارش مجذوبیّت او و باب دندان مطبوعات آن روز دانسته است که کمابیش همین توصیف درباره‌ی مقاله‌ی جلال هم صدق می‌کند که به راحتی چاپ شد ولی مقاله‌ی دوّم، «دنیای جدید» طاهباز را برای همیشه توقیف کرد.
  
نقد و مقایسه‌ی دو مقاله را رضا براهنی در کتاب «سفر مصر» خیلی خوب انجام داده است و نوشته که جلال با چاپ نوشته‌ی اوّل پس از خرداد ۴۲ نشان داد که پیام آن حادثه را خوب نگرفته است. سیّدعلی خامنه‌ای نیز در همین رابطه نوشته که «آشنایی من با جلال به وسیله‌ی مقاله‌ی «ولایت اسرائیل» شد که گله و اعتراض من و خیلی از جوانهای آن روزگار را برانگیخت.. تلفنی با او تماس گرفتم و مریدانه اعتراض کردم. با اینکه جواب درستی نداد از ارادتم به او کم نشد»(سفر به ولایت عزرائیل، ص ۳۶) مقاله‌ی دوّم ضدّ صهیونیسم است؛ شاید تعبیر «نیمه‌صهیونیست» براهنی برای جلال ِمقاله‌ی اوّل کمی تند باشد امّا نوشته آشکارا با اسرائیل همدل است. براهنی به درستی می‌نویسد که اگر جلال پیش از نوشتن مقاله‌ی دوّم از دنیا رفته بود، داوری جامعه‌ی فرهنگی ایران –بر اساس مقاله‌ی اوّل- پیرامون او خیلی فرق می‌کرد. 
  
۲- با درگذشت عسکراولادی خیلی‌ها از عاقبت‌به‌خیری او نوشتند. موضع اخیر وی پیرامون حوادث۸۸ و تلاشی که برای وفاق ملّی- با حفظ اصول خود- داشت باعث شد که همه با تجلیل از او یاد کنند. او حتّی برای استعفا از حزب سیاسی خود اعلام آمادگی کرده بود و کیست که نداند حرفهای او با سخنان رهبر نظام که منتقدان خود را با جبهه‌ی مخالف امام علی مقایسه کرده بود زاویه دارد. او کسانی را برادر خود خواند که اطرافیان دوآتشه‌ی حاکم در به‌کاربردن تندترین تعابیر (از محارب و جز آن) با هم مسابقه گذاشته بودند. عسکراولادی امّا خود را «آفتاب لب بام» می‌دید و تلاش کرد که آخرین تیر در ترکش خود را درست بیفکند.
  
۳- جلال خیلی هم آفتاب لب بام نبود امّا آنچه را می‌باید، نوشت. نه تنها قضاوت عُرف بر اساس آخرین موضع‌گیری افراد است بلکه در معیار دین نیز آگاهی و تصحیح خود اگر متّکی به باور عمیق باشد رهایی‌دهنده است. نمونه‌اش حر بن یزید ریاحی که مقصّر اصلی سدّ راه امام حسین بود. برای حالت متفاوت –یعنی کسانی که حاصل عمر را با یکی دو حرف نابجا باختند- نیز به سادگی می‌توان مثالهای فراوان آورد که نوشته را طولانی می‌کند. فراق نابهنگام عزیزان ما به ما یادآوری می‌کند که معلوم نیست غروب هر کس دقیقاً چه وقتی است؛ پس هر سخنی و هر نوشته‌ای ممکن است، آخرین نوشته باشد و این چیزی است در تقابل با رفتار ارباب قدرت که به گونه‌ای حرف می‌زنند، گویی ابدی هستند. کافیست به پشت سر بنگریم و کمی تاریخ بخوانیم.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com