اپوزیسیون سیاسی ناچار است بازتعریفی از «سیستم» در نظام اسلامی ارائه کند که در آن آحاد وافراد مردم به عنوان کنشگران داخل این سیستم دیده شوند، علاوه بر هسته سیاسی که عملا قدرت عریان را در اختیار دارد و هنوز از نهادینه کردن کامل اقتدار خود ناتوان نشان داده است. چنین امری به معنی توسیع مرزهای سیستمی است که معمولا این اپوزیسیون به عنوان نظام سیاسی یا حاکمیت سیاسی تعریف می‌کنند. با این توسیع است که می‌توان سیالیت نظام حاکم را نیز توضیح داد. نظام حاکم نه توانسته و نه می‌تواند ایدئولوژی صلب دینی خود را بر شئونات مختلف زندگی فردی و اجتماعی تحمیل یا در لایه‌های متعدد مناسبات اجتماعی اجرا کند. اما هر نظامی با ایدئولوژی صلب یا در نهایت می‌شکند و یا هزینه‌ی فوق‌العاده‌ای بر نظام اجتماعی تحمیل می‌کند (مانند نمونه کره شمالی) نظام اسلامی حاکم بر ایران اما چندان صلب نیست. در چندین نوشته پیشین توضیح دادم چرا نظام اسلامی در تاریح حکمرانی سیاسی در کشور ما تقریبا یک استثناء است، دولت برآمده از این نظام، عملا بخش‌هایی از مردم را نمایندگی می‌کند (و در قبل نیز این نمایندگی گسترده‌تر بوده است) در باره دینامیکی که در اثر شکاف دولت-ملت و همچنین ملت-ملت بوده قبلا توضیح دادم و تاثیر آن را بر شکاف دولت-دولت یادآور شدم. اما این شکاف دولت-دولت تاکنون منجر به سقوط نشده است زیرا نظام اسلامی توانسته آحاد مردم را به گونه‌ای در داخل نظم سیاسی جای دهد. این جای دادن آحاد و افراد (عمدا از به کار بردن واژه مردم اجتناب می‌کنم) در داخل سیستم سیاسی توانسته نوعی تعادل ایجاد کند، نوعی تعادل دینامیکی. منظور این است که هم نظام سیاسی و هم آحاد و افراد مردم، دولت مستقر را به عنوان نوعی «تعادل» پذیرفته‌اند (اصلاح‌‌طلبان با تاکید بر این پذیرش علاقمندند نوعی تغییرات تدریجی را در مناسبات سیاسی ایجاد کنند) اما این تعادل فرو می‌پاشید اگر چنان صلب بود که با خواست‌های اجتماعی مردم در تعارض قاطع قرار می‌گرفت. به عوض آن، به جهت حضور آحاد و افراد در این سیستم، این تعادل خود وضعیت دینامیکی پیدا کرده است و این سیالیت نظم سیاسی، فروپاشی آن را به تاخیر انداخته است. من قبلا در نوشته‌ای که حدود بیست و پنج سال پیش نوشتم، چنین وضعیتی را در مورد انتخابات سال ۷۶ توضیح دادم و بیان کردم که چگونه سیستم سیاسی، متشکل از هسته قدرت و آحاد ایرانیان در یک وضع واکنشی، به خطر فروپاشی نظم سیاسی مستقر پاسخ دادند و این پاسخ توانست بقاء سیستم را برای مدت طولانی‌تری تضمین کند. اینکه نظم سیاسی مستقر چگونه توانست آحاد ایرانیان را داخل سیستم سیاسی خود قرار دهد و تعادلی ایجاد کند نیز به مناسبات اقتصادی و اجتماعی برمی‌گردد که سررشته آن در دست دولت مستقر است. هر نظام توتالیتری عملا مانع از شکل‌گیری هسته‌های قدرت در جنب هسته مرکزی قدرت می‌شود با این وجود، نظام سیاسی این به شکل متعارف توتالیتر نیست زیرا به گونه‌ای نامحسوس مردم را درگیر شبکه‌ای از مناسبات اقتصادی و اجتماعی کرده تا بقای این مناسبات را با بقای نظم مستقر پیوند دهد و از راه این پیوند است که توانسته تعادل مستقر را مورد پذیرش قرار دهد، اگرچه خود این وضع مستقر نیز از خصلت سیالیت برخوردار است و در یک تعادل دینامیکی با آحاد و افراد و درخواست‌های آنان قرار می‌گیرد و از سوی دیگر خواست‌ها و تمایلات آحاد و افراد نیز خود به نوبه مشروط به قدرت نظم مستقر می‌شود (و این تفاوت تعادلی دینامیکی با تعادل متصلب است). از سوی دیگر، این وضع دینامیکی است که موتور تحول صورت‌های حکمرانی یا تولید گفتمان‌های حکمرانی است که در عمر نظام اسلامی تولید شده است (قبلا در تحلیل وضعیت همزمان انبساطی و انقباضی نظام سیاسی نوشتم و توضیح دادم چرا نظام اسلامی بعد از دوره خاتمی وارد یک دوره انسداد تولید گفتمان حکمرانی شد و چرا ناچار است تا در هر دوره گفتمان‌های پیشین را تکرار کند)

اینکه از واژه مردم استفاده نمی‌کنم نیز آشکار است و همچنانکه قبلا بارها توضیح دادم، مردم به عنوان دیگری حاکمیت سیاسی در ایران غایب است،‌ این غیبت نیز عملا سیاست‌ورزی در ایران را ممتنع کرده یا آن را به یک سیاست‌ورزی اسطوره‌ای تبدیل کرده است، موضوعی که سالیان دور در باره آن توضیح دادم.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)