گفتوگو با دکتر موسی اکرمی دربارۀ جایگاه برجستۀ دکتر میرشمسالدین ادیبسلطانی در فلسفه و منطق ایران
آشنایی شما با ادیب سلطانی از چه زمانی بود؟
قبل از انقلاب نام ایشان را به عنوان شخصی بسیار فاضل و معتبر شنیدم که با مؤسسه فرانکلین در کار ویراستاری همکاری دارد. آن زمان مؤسسۀ فرانکلین، صرف نظر از حرفها و حدیثهای سیاسی روشنفکری عمدتاً چپ، از اعتبار زیادی در امر پایبندی به استاندارهای گوناگون انتشار کتاب، البته به یمن هم وجود نگاه و فضای درخور و هم همکاری مترجمان و ویراستاران برجسته، برخوردار بود. از همان آغاز شنیدن نام و وصف دکتر ادیب سلطانی در ذهنم شکوه خاص نام کوچک و نام خانوادگیاش با تصوری که از فرهیختگیاش شکل گرفت گره خورد. پس از انقلاب، در سال ۱۳۵۹، از او کتابی تالیفی درباره پوزیتیویسم منطقی، با عنوان «رسالۀ وین: بازنمود و سنجش مکتب فلسفی تحصلگروی منطقی یا آروینگروی منطقی حلقۀ وین» از سوی «مرکز مطالعات ایرانی فرهنگها» منتشر شد که من از جلوی دانشگاه تهران آن را، بی آن که ورق بزنم، به اعتبار نام نویسنده و نام کتاب، خریدم و در راه سفر اتوبوسی از تهران به اراک خواندم و شگفتزده شدم. آن کتاب همچون یک صخرۀ سخت یا کندن یک کتیبۀ دشوار بر یک صخرۀ سخت به نظر آمد و کاملاً آشکار بود که با یک فلسفهورز دشوار با اندیشۀ استوار روبهرویم. آن کتاب که «رساله» خوانده شده بود (با طنبن این واژه در سنت ادبیات فلسفی خودمان و معادلهائی چون tractatus و treatise در سنت غربی) با حجم کم خود (حدود ۲۰۰ صفحه) ابهتی داشت ولی در فضای آن زمان چندان بازتابی مگر نزد فلسفهدوستان و فلسفهپژوهان حرفهیی نیافت. در سال ۱۳۶۲ بود که انتشار ترجمۀ ادیبسلطانی از کتاب ایمانوئل کانت، با نام «سنجش خرد ناب»، همانند پیدا شدن یک ستارۀ بس درخشان در آسمان تیرۀ فرهنگ و نشر بود. چاپ این کتاب جدا از اهمیت فلسفی خود اثر اصلی، در ترجمه و حتی حروفچینی و صفحهآرایی بسیار جلب نظر میکرد. ادیبسلطانی مقدمهای شگفتانگیز، آمیزهای از دانش فلسفی و زبانی و ذوقورزیهای گوناگون، بر آن نوشته بود و اینها همه نشان میداد که ما با پدیدهای شگفتانگیز در ترجمه و چاپ کتاب، و با مترجمی فلسفهورز و زباندان و زبانشناس، روبهروییم. سال بعد دکتر ادیب سلطانی کتاب «جُستارهای فلسفی» برتراند راسل را منشر کرد که صرفنظر از محتوای خود اثر و ترجمۀ عالی آن، دارای پانوشتهای مهم در تحلیل اصطلاحات و چرایی گزینش معادل یا واژهسازی بود. سپس در سال ۱۳۶۵ کتاب شگفتانگیز «راهنمای آماده ساختن کتاب: برای مؤلّفان، مترجمان، ویراستاران، کتابداران، ناشران، چاپخانهها و دوستداران کتاب» منتشر شد که نشاندهندۀ دانش یک مؤلف پهلوان در شناخت ماهیت کتاب، و چگونگی عرضهداشت آن به مخاطبان، در چارچوب بالاترین استانداردهای نشر و ابتکارات ذوقی، چه در بارۀ محتوا و چه در بارۀ شکل، بود. فکر میکنم کتاب بعدی «رسالۀ منطقی-فلسفی» ویتگنشتاین بود که در اوایل دهۀ هفتاد منتشر شد که خود رویداد مهم فلسفی و زبانی در کشور و نشانۀ دلبستگی دیرین ادیب سلطانی به فلسفۀ تحلیلی و چهرۀ برجستهای چون ویتگنشتاین، بهویژه با اثر مانداگاری چون «رساله»، بود. پس از آن کتاب تألیفی بسیار مهم «پژوهشی در پیرامون مسئلۀ تصمیم در منطق، طرح چند خوارزمیک تحلیلی – معنایی» منتشر شد که شوربختانه هنوز به آن توجه درخوری نشده است. ترجمۀ پارسی منطق ارسطو، همان «ارگانون»،اتفاق بس مبارکی بود که برای نخستین بار از متن یونانی با یادداشتهای بس مهم مترجم صورت گرفته و در سال ۱۳۷۸ منتشر شد. این ترجمه گذشته از ارزش خاص خود از اهمیتی ویژه در تاریخ فلسفه ایران و تاریخ منطق ایران برخوردار است. احتمالاً در اواخر دهۀ هفتاد بود که نمایشنامه تراژیک یا سوگنمایش مهم هملت شکسپیر منتشر شد و بلافاصله پس از آن کتابی از هیلبرت و اکرمان با عنوان «بنیادهای منطق نگریک» انتشار یافت. هر کتاب که ادیب سلطانی ترجمه یا تألیف کرد صرف نظر از اهمیت خود اثر، یک رویداد مهم در زبان پارسی و نفس انتشار کتاب در بالاترین سطح دقت و احساس مسئولیت برای عرضۀ متن به خواننده بود. افسوس که او علیرغم انتشار «راهنمای آماده ساختن کتاب» خود و اثر مهم «پژوهشی در پیرامون مسئلۀ تصمیم در منطق» دیگر دست به تألیفی نزد هر چند اشراف شگفتش به موضوعات ادبی و فلسفی و منطقی و زبانی، و همچنین نظارت و وسواسش در حروفچینی و صفحهآرایی آثارش نشان میداد که تا چه اندازه خود در نگارش و ترجمه و آماده سازی کتاب به اصول مطرح شده در «راهنمای آماده ساختن کتاب» پایبند است.
«رسالۀ وین» نخستین اثر تالیفی ادیبسلطانی چه نقطۀ تمایزی با سایر آثار فلسفی تألیفی فارسی داشت؟
اگر از سیر حکمت در اروپا اثر محمدعلی فروغی و کاوشهای عقل نظری اثر دکتر مهدی حائری یزدی و چند اثر در فلسفۀ سیاسی از دکتر حمید عنایت و یکی دو کتاب از منوچهر بزرگمهر بگذریم تقریباً کتاب تألیف فلسفی مهمی، بهویژه در فلسفۀ غرب، به زبان پارسی وجود نداشت. کتاب «رسالۀ وین» نشان میداد نویسنده به منابع لازم دست اول و مباحثی چون چگونگی شکلگیری پوزیتیویسم منطقی در حلقۀ وین، و فضای فکری آن دوران کاملاً اشراف دارد، زبانی خاص و واژگانی مخصوص به خود را به کار میگیرد و با شاغلان به فلسفه در آکادمی تفاوت زیادی هم در دانش و هم در پایبندی به عرضۀ هر چه دقیقتر مباحث دارد. به یادم مانده که نویسنده در آغاز کتاب گفتاوردی از ارسطو به زبان یونانی، با واژۀ «آناکاویک» برای «analytics»، داشت که از همان آغاز نشان میداد با نویسندهای دشوارنویس و دقیق به شکوه و فرهیخهنمایی نامش روبهرویم که پیش از انقلاب وصفش را شنیده بودم و در افق ذهنم به استواری نشسته بود. او در این کتاب زبان و اصطلاحات و نگرش ویژهای را به نمایش گذاشته بود که بعداً آشکار شد از همان زمان و پیش از آن به آن زبان و نگرش دست یافته و آنها را در خویش تثبیت کرده بوده است. در بخش منابع به ترجمۀ خویش از «سنجش خرد ناب» نیز اشاره کرده بود که هم نوید بزرگی برای انتشار کتاب مهم کانت بود هم آن گونه که بعداً آشکار شد نشان میداد که ادیب سلطانی از سالها پیش به روش منحصر به فرد خود در ترجمه و واژهگزینی و واژهسازی دست یافته بوده است.
حتی همین امروز نیز فاصله ای میان سنت فلسفی ایرانی در دانشگاه و بیرون از آن وجود دارد و بسیاری از زبدگان فلسفی ما جایی در دانشگاه ندارند. از این منظری که فرمودید شاید ادیب سلطانی یکی از پیشگامان فلسفه برون دانشگاهی باشد که در عین حال از نظر دقت و تسلط بر مباحث از آکادمی نیز فراتر حرکت می کرد.
همین طور است. اول ظاهراً به روشها و بوروکراسی معمول تعلیم و تعلم دانشگاهی تن نداده بود. آشکار بود که عقابی است که که اگر بر فراز قلهها است ولی گوشهنشین نیز هست، ولی بیکار ننشسته و در حال کیمیاگری ویژۀ خود است. این امر بهویژه خود را با ترجمه «سنجش خرد ناب» نشان داد. این کتاب خود اثری است بس سترگ که کسی به سراغش نرفته بود، هر چند اصولاً ما هنوز ترجمۀ قابل توجهی از دیگر آثار اصلی فلسفی غرب نداشتیم بجز عمدتاً ترجمۀ آثار افلاطون توسط فروغی و کاویانی و لطفی و صناعی. اینک فردی پا به میدان گذاشته بود که نه تنها کتاب را از زبان اصلی برگردانده بود، بلکه آشکار بود که ضمن تسلطی که بر متن و تاریخ فلسفه و زبان دارد، مکتب یگانهای را در ترجمه بنیاد نهاده است که هنوز پس از چهل سال در انحصار خود او است. مقدمه مفصل صد صفحهای ادیبسلطانی نمونهای شگرف از لزوم توجه فرامتنی و بینامتنی و متنی مترجم بود که نمونهاش به گونهای کمیاب در همان زبانهای اروپایی در ترجمۀ آثار کلاسیک دیده میشد. او در همین مقدمه، تقسیمبندی خاصی از فلسفه و فیلسوف نیز داشت و فیلسوفان یا فلسفهها را به دو دسته سرد و گرم تقسیم کرده بود، که تناظری شگفت با تقسیم فلسفه به تحلیلی و قارهای یافت. فلسفه سرد با خرد و منطق و استدلال و گام به گام جلو میرود، ولی فلسفه گرم بیشتر از احساس و برانگیزش و روش اقناع و شورانگیزی و شعر بهره میگیرد. از مقدمۀ که بگذریم ترجمه کتاب از زبان آلمانی نیز در این میان بسیار مهم بود و هست. در ایران ترجمههای آثار فلسفی عمدتاً از زبان فرانسه یا انگلیسی صورت میگرفتند زیرا مترجمان ما در درجۀ اول به زبان فرانسه و در درجۀ دوم به زبان انگلیسی آموزش دیده بودند. در چنین فضایی ادیب سلطانی به طور مستقیم به سراغ زبان آلمانی رفته بود. من خود که پیش از انقلاب به کانت بسیار علاقهمند شده بودم به سراغ ترجمه نورمن کمپ اسمیت از اثر مهم او، یعنی همین Critique of Pure Reason، رفتم و آن را خواندم و درگیر ترجمهاش شدم. زمانی که با ترجمۀ ادیب سلطانی هم از متن آلمانی و هم با آن کیفت روبهرو شدم طبیعی بود که تسلیم ترجمۀ ادیب سلطانی بشوم و به خود اجازه ندهم روزی کالای خود را در برابر کالای گرانبهای او عرضه کنم و ترجمۀ خود را به ناشر بدهم.
برخی چون عباس زریاب خویی گفته اند که ترجمه ادیب سلطانی بسیار دقیق است اما بسیاری خواندن آن را ثقیل و سنگین می دانند.
همین طور است. خواندن ترجمه ادیبسلطانی هنوز هم برای من، با همۀ علاقهام به کانت و ادیبسلطانی و تدریس همین متن ادیبسلطانی در مقطع دکتری فلسفۀ عرب، دشواریهائی دارد. بنابراین فهم این ترجمه نیازمند تمرین و مشق در زبان ادیبسلطانی، همراه با دقت در اصل اصطلاحات (در درجۀ اول به آلمانی و در درجۀ دم به یکی از زبانهای ارپایی همریشه با زبان آلمانی) است تا بتوان اندک اندک با آن خو گرفت. در این ترجمه، ادیبسلطانی برای واژهسازی یا گزینش بخشهائی از واژههای مرکب از زبانهای پارسی میانه، پهلوی و اوستایی بهره گرفته. البته او همچنان واژههای بعضاً دشوار عربی را هم بهکار برده شده است. این تا حد زیادی ذهن خوانندۀ آسانپسند و یا خوگرفته با واژههای زبان معیار را آشفته میکند. ادیبسلطانی سرهنویسی افراطی و عربی را به هم میآمیزد و البته همه در خدمت کوشش او برای برگردان هر چه دقیقتر متن به پارسی است، ولو به بهای دشوارنویسی است که البته ذهن خوانندگان معمولی را بسیار آشفته میکند.
ادیب سلطانی کتابهایی نیز به انگلیسی تالیف کرده است؟ نثر آن متون چگونه است؟
بله. ادیب سلطانی در چارچوب دغدغههای همیشگیاش برای عدالت و سوسیالیسم کتابی را به زبان انگلیسی تألیف و در سال ۱۳۸۹ توسط هرمس منتشر کرده به نام The Question of the Left and Its Future: Notes of an Outlooker («مسئله چپ و آیندۀ آن: یادداشتهای یک تماشاگر»). من این کتاب تقریباً دویست صفحهای را در یک نشست هفت-هشت ساعته خواندم زیرا گذشته از این که دارای موضوع و محتوای جذاب است بسیار روان نوشته شده است. واقعاً کتاب هم نثر زیبائی دارد هم محتوائی بس خواندنی از کسی که در دوازده سالگی عضو سازمان جوانان حزب توده شده بوده سپس ماجراها داشته و بیشترین سرزمینهای فکری کهن و سدههای میانه و مدرن و پسامدرن را درنوردیده و همچنان به کلانروایتی چون کلانروایت چپ و آرمانهای آن، بهویژه به عدالتخواهی پیگیر، وفادار است. همین جا در پرانتز یگویم که پس از گفتوگو با آن زندهیاد قرار شد مراسمی برای معرفی و بررسی و نقد این کتاب برگزار کنیم. در آستانۀ برگزاری ایشان، با ملاحظات خاص خودشان، از حضور در جلسه منصرف شدند و جلسه متأسفانه برگزار نشد. در برابر روانی آن متن خواندن متن پارسی ادیبسلطانی دشوار است. شاید این هنوز زبان پارسی است که آن پختگی درخور برای فلسفینویسی یکدست را پیدا نکرده و باید در آن تمرینها و مشقها کرد. شاید راه همین راه ادیب سلطانی است و باید او را یک استاد برجسته برای مترجمان، بهویژه مترجمان آثار ادبی و آثار فلسفی دانست. او ترجمه را و زبان ویژۀ ترجمه را به مترجمان فلسفی و ادبی آموزش میدهد. کسانی چون دکتر محمدرضا نیکفر معتقدند زبان آینده فلسفۀ ما همین زبان ادیبسلطانی است. شاید این سخن مقداری اغراقآمیز باشد اما به هر حال اگر قرار است زبان فلسفی ما زبانی نیرومند و غنی شود و توانایی لازم برای انتقال بار معنایی فلسفه غرب و فلسفهورزی را در روزگار کنونی و آینده پیدا کند، باید کمابیش گام در راهی چون راه ادیب سلطانی بگذاریم. این لزوماً به معنای تقلید از او نیست اما به هرحال باید با زبان، سرشت زبان، ریشۀ زبان، توانایی زبان، داشتههای زبان، تاریخ زبان هر چه بیشتر آشنا شد. ولی افسوس که گاه خواننده آسانپسند است در حالی که گاهی زبان معیار واقعاً توان انتقال مفهوم را ندارد. ولی خوانندگانی که به زبان معیار خو گرفتهاند با زبانی که حتی واژههای معمولی پارسی را به واژههای عربی ترجیح میدهد مشکل دارند.
من خود در کتاب «درآمدی به فلسفه کیهانشناسی» کوشیدهام واژههای پارسی به کار ببرم. برای این کار لام بوده در پایان کتاب واژهنامهای ارائه بدهم که در اصل پارسی-عربی است زیرا خواننده بیشتر با واژۀ عربی آشنا است. ابوریحان بیرونی نیز در کتاب «التفهیم» که به زبان پارسی نوشته است، واژهنامهای تهیه کرده که برای واژههای اصیل پارسی معادلهای عربی را ذکر میکند! عدهای البته میگویند زبان پارسی رایج با زبان عربی آمیخته شده است و زبان عربی در سطح واژه، و نه دستور زبان، بخشی از زبان ماست. این پذیرفتنی است اما اگر بپذیریم که روزی روزگاری زبان پارسی باید به زبان نیرومند فلسفی تبدیل شود، آن گونه که زبان آلمانی با کوششهای کسانی چون هگل به زبان فلسفی تبدیل شد، ناگزیریم همین راهی را برویم که ادیبسلطانی و کسان دیگر رفتند و میروند. شاید در این راه باید حوصلۀ بیشتری داشته باشیم و معادلهای بهتر و گوشنوازتری بسازیم که با برخورداری از رعایت قوانین ساخت واژه، از نظر روانشناختی نیز مخاطب آنها را بپسندند. به هر روی، کار ادیبسلطانی در پایبندی کامل استوار روش مختار خود بیبدیل است هر چند دشواریهائی دارد. البته تا اندازهای تأثیر خاص خودش را نیز گذاشته است و بسیاری سرانجام پذیرفتهاند که ما باید بیش از پیش به هویت تاریخی و تطور واژهها و مفاهیم و همچنین به واژههای پارسی و ریشهشناسی واژهها توجه کنیم.
کار ادیب سلطانی در میان معاصران مشابهی نداشت؟
میتوان به نمونههائی در واژهگزینی یا واژهسازی گذشتگان اشاره کرد. در گذشته ابن سینا و ابوریحان و ناصر خسرو و حتی سهروردی و بابا افضل و کسان دیگری به پارسینویسی توجه داشتهاند. در دوران جدید نیز کسانی به واژهسازی با بهرهگیری از زبان پارسی توجه کردهاند که برای نمونه میتوان به واژههای پارسی احمد کسروی کسان دیگر، حتی به واژههای درونذات و برونذات فروغی، اشاره کرد. فرهنگستان اول نشان داد که گرایش روشمند مهمی در واژهسازی وجود دارد. دریغ که آن گرایش به سنت تبدیل نشد هر چند پیروان و شاگردان اعضای آن فرهنگستان یا همفکران آنان به میراث گذشته توجه داشتند. کسانی که با دایرهالمعارف مصاحب یا فرهنگ اصطلاحات علمی پرویز شهریاری و همچنین فرهنگنامۀ ۱۸ جلدی رضا اقصی همکاری میکردند کمابیش از همین دید برخوردار بودند (مانند احمد آرام، دکتر عباس اکرامی، منوچهر انور، دکتر محمود بهزاد، نجف دریابندری، دکتر داریوش فرزانه، محمود مصاحب، دکتر مصطفی مغربی، ابراهیم مکلا، و علی اصغر مهاجر). دیگرانی چون ذبیح بهروز و محمد مقدم و نویسندگان مجموعه ایران کوده نیز از این دغدغهها برخوردار بودند. آنان حتی در واژهگزینی ارتش بسیار نقش داشتند. متأسفانه پس از انقلاب پژوهشگاه علوم انسانی نتوانست به وظایف و اهداف اسلاف خود (یعنی حدود ۱۲ مرکز مانند همان مرکز مطالعات ایرانی فرهنگها و بنیاد فرهنگ ایران و …) وفادار باشد. البته تعداد از شاگردان و پیروان راه آن بزرگان بنیادگذار آن مرکزها و بینادها حضور داشتند و زحماتی کشیدند، ولی ارادۀ غالب بر فرهنگستان و مدیریتهای سیاسی مانع تداوم آن راه و ارتقای سطح انتظار در پژوهش فرهنگی و زبانشناختی و تاریخی شد. در میان افراد ناوابسته به مراکز و نهادها، رویکرد ادیب سلطانی بیش از رویکرد دیگر رهروان پایبندی به ارزهای زبانشناختی ادبی و فلسفی و ادبی روشمند و تمامعیار و فراگیر بود. بعداً زندهیاد احمد آرام در ترجمۀ کتاب «راهنمای پزشکی خانواده» در واژهسازی بسیار متعهدانه عمل کرد. همین طور گروهی متشکل از استادانی چون دکتر ابراهیمزاده و دکتر دیانتنژاد و دکتر فرهود و دکتر کرمی در واژهنامۀ زیستشناسی خود همین رویکرد را دشتند. زبان پزشکی و زیستشناسی گیاهی و جانوری ریشه در زبان لاتینی دارند که در واژهسازی از پیشوند و میانوند و پسوند بهره میگیرند. در زبان عربی امکان واژهسازی به روش زبانهای برآمده از زبان لاتنی وجود ندارد زیرا آن زبان مبتنی بر صرف واژههای ثلاثی مجرد و رباعی مجرد در چند باب است. اما در زبان پارسی که جزو زبانهای هند و اروپایی است این قابلیت واژهسازی شبیه زبان لاتین وجود دارد. در بهرهگیری از زبان پارسی آقای دکتر میرجلالالدین کزازی نیز شهرۀ آفاق است. کسانی دیگری را نیز میتوان نام برد که پرداختن به آنان فرصت دیگری را میطلبد. ولی شاید بد نباشد به کوتاهی اشارهای به زندهیاد دکتر محمد حیدری ملایری داشته باشم که صاحب کرسی اخترشناسی در رصدهانۀ پاریس بود. او که یکی از چهار مترجم کتاب مهم «علم در تاریخ» جان برنال است، از دانش بسیار در زبانشناسی برخوردار بود و آشنایی شگفتانگیزی با زبانهای اروپایی، ایرانی، سانسکریت، لاتینی و بونانی داشت، و اثر مهمی در «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» فراهم آورده که، صرف نظر از نقدهائی که ممکن است به واژهگزینی و پیشنهادهای او وارد باشند، توضیحات فوقالعاده مهمی برای گزینش یا ساخت هر اصطلاح یا واژاک به دست میدهد. او که از دوستان و دوستداران ادیب سلطانی بود شوربختانه در اسفند ماه ۱۴۰۱ چشم بر این جهان بست.
مبنای بنیادی و نظری بحث های ادیب سلطانی فقط همین افزایش و گشایش ظرفیت فلسفی زبان فارسی بود؟
نه فقط این نیست. او توجه دارد که واژهها همچون موجوداتی زنده برای خود شخصیت و هویت و تاریخ و پیوند با یکدیگر و داد و ستد دارند و لازم است که در ترجمه به این مولفهها توجه کرد. بنابراین نمیتوان صرفاً معادلی برای کلمات انتخاب کرد. این کار ترجمه از روی فرهنگ لغت است. ادیبسلطانی با بحثهای ریشهشناختی میکوشد به خاستگاه واژه، معانی آن، همخانوادگی آن با واژههای دیگر در یک تاریخ زندۀ به هم پیوسته توجه کند. برای مثال در معادلیابی برای paradox او احتجاج میکند که «پارا» دقیقاً در همین معنا در زبان پارسی کهن وجود داشته است و برای dox یا همان doxa که عبارت است از «عقیده» میتوان از «دخش» استفاده کرد و به جای پارادوکس نوشت پارادخش. این معادلها در دو زبان همریشه هستند و در انتقال معنا نیز بسیار دقیقاند. این گونه معادلگزینی یا معادلسازی در ضمن به ما اجازه میدهد از اجزای واژگانی برای ساختن واژههای دیگر همخانواده بهره بگیریم و زبان را چابک بسازیم و از سنت عربیزدۀ زبانمان پرهیز کنیم. ادیبسلطانی در ترجمه بهدرستی به دنبال همریختی است؛ همریختی در پاراگرافبندی و جملهبندی تا واژهها. از نظر او هنگامی که معادلی انتخاب میشود، باید در سراسر متن همان معادل به کار برود و برای تمام همخانوادههای واژۀ اصلی بیگانه معادلهای همخانواده در زبان پارسی به کار رود. مترجمانی هستند که برای کلمه object در یک پاراگراف چند معادل متفاوت مثل موضوع، شی، ابژه و … به کار میبرند. خواننده اما از این امر بیاطلاع است. بهتر این است که مترجم همواره یک معادل برای این کلمه به کار ببرد و برای همخانوادههای object، از همخانوادههای همان معادل استفاده کند. گاهی البته ادیب سلطانی خود به این روش درست وفادار نمانده است.
پس تردیدی ندارید که در ترجمه های ادیب سلطانی مفاهیم ارسطو و کانت و ویتگنشتاین به طرز دقیق تری آمده اند.
بله دقیقتر اما اندکی نامأنوستر. برای انتقال هر چه دقیقتر منظور نویسنده گاه باید واژۀ جدیدی ساخت. یا باید از میان واژههای مترادف تنها یکی را برگزید. من خودم معتقدم که واژههای مترادف از ترادف صددرصدی برخوردار نیستند. اینجا است که مترجم یا نویسنده باید با دقت و ظرافت دست به گزینش واژه از میان واژههای موجود یا دست به واژهسازی بزند. واژهسازی در چارچوب پایبندی به همریختی و باور به این که هیچ واژهای جای واژۀ مترادف دیگر را نمیگیرد بهراستی دشوار و سرشار از وسواس است. من خود نیز گاهی درگیر این وسواس میشوم و ناگزیرم دست به انتخابی بزنم که برای خواننده ممکن است دشوار باشد. برای نمونه من با بررسی بسیار زیاد معادلهای evidence در زبان پارسی و اینکه بعضی از آنها مثلاً برای warrat هم به کار میروند نهایتاً با رجوع و ارجاع به شاهنامۀ فرودسی و برهان قاطع چند فرهنگ دیگر واژۀ «آوند» را برگزیدهام و دلایلم را توضیح دادهام که چرا شاهد و قرینه و گواه و بینه را به کار نبردهام. برای نمونههای دیگر از این گونه دغدغههای یک مترجم میتوان به کتاب «فرهنگ توصیفی فلسفۀ علم» که من ترجمه کردهام رجوع کرد و دید که چرا ما ناگزیریم گاهی از سطح زبان معیار فراتر برویم و از ذهن خواننده آشنازددایی کنیم و او را درگیر چالش جدی با شخصیت و هویت و تاریخ واژه کنیم. این عربیستیزی نیست. بلکه این برداشت است که واژههای مأنوس موجود در سنت زبان و ادبیات فلسفی ما توان لازم را برای حمل معنای مورد نظر ندارند یا در ساخت واژههای همخانواده به عنوان معادلهای واژههای همخانوادۀ اصطلاح اصلی زبان مبدأ ناتوان است. در واژهسازی یا واژهگزینی مراجعه به متون پارسی مثلاً سدۀ چهارم، از شاهنامه تا دانشنامۀ علایی و آثار ابوریحان و نوشتههای ابوسعید ابیالخیر بسیار راهگشا است، هم در دلیری آنها برای بهرهگیری از واژههای نامعمول و آشناییزدایی از ذهن خواننده، و هم در واژههائی که برگزیدهاند. ما باید از ظرفیت آن آثار بهره گیریم. من از ترجمههای زندهیاد عباس زریاب خویی همواره لذت بردهام. اما او همانند بسا کسان دیگر بیشتر به انتقال مفهوم توجه داشته تا وفاداری به متن. این گونه ترجمه بهویژه در آثار فلسفی و حتی آثار ادبی را من نمیپسندم و این نگرش را از بزرگانی چون ادیب سلطانی آموختهام. او در چارچوب همان همریختی حداکثری و دقت در گزینش معادلها بهدرستی معتقد به وفاداری حداکثری به متن بود. با این نگرش من معتقدم باید متن فلسفی را چنان ترجمه کرد که اگر فرد دیگری آن متن ترجمه را از زبان مقصد به زبان مبدأ برگرداند بالای نود درصد همان متن اصلی در زبان مبدأ به دست آید.
در ترجمه های مشابه عربی، انگلیسی و فرانسوی کانت نیز چنین مناقشه هایی وجود داشته است؟
بله. نمونههائی را میتوان در اینجا مطرح کرد. ولی اجازه بدهید در اینجا من از تجربۀ خودم نمونه بیاورم. من که از همان پیش از انقلاب درگیر خواندن و ترجمه کردن سنجش خرد ناب کانت را از روی ترجمۀ انگلیسی نورمن کمپ-اسمیت بودم بیش از پیش متوجه اهمیت معادلگزینی برای اصطلاحات کانتی شدم. بعد که ترجمۀ ادیب سلطانی منتشر شد بسیار خوشحال شدم که فردی با آن همه دانش در زمینههای ذیربط گوناگون آن متن را مشتقیماً از آلمانی به پارسی برگردانده اشت. بعداً به علت همان دشوارخوان بودن ترجمۀ او چند بار وسوسه شدم ترجمۀ خودم را کامل کنم و به ناشر بدهم. ولی دو دلیل برای خودداری داشتم: ۱) ادیب سلطانی بزرگ و فرهیخته این متن را از آلمانی ترجمه کرده بود و به قول معروف بضاعت من در برابر او چنان مزجات بود که نمیبایست داشتۀ خود را در برابر کار سترگ او عرضه کنم، ۲) از کمپ-اسمیت انتقاد شده بود که متن کانت را در فضای پوزیتیویسی چیرۀ روزگار خود بسیار پوزیتیویستی ترجمه کرده است. بعداً که ترجمۀ پل گایر و آلن وود از سوی انتشارات کیمبریج منتشر شد همان دشوارخوان بودن ترجمۀ ادیب سلطانی برای دانشجویان بار دیگر وسوسهام کرد که با کسب اجازه از خود ادیب سلطانی ترجمۀ خود را با ترجمۀ گایر و وود تطبیق دهم و برای انتشار آماده کنم. آن انشان بزرگ با ادب و فروتنی و فرهیختگی بیهمتای خود مرا بدین کار تشویق کرد. گفتنی است که این تشویق به ترجمۀ چندبارۀ رسالۀ ویتگنشتاین هم پیش آمد و آن زمانی بود که به ایشان گفتم هر فلسفهورز مترجم باید ترجمۀ خودش را از رساله به جامعه عرضه کند و من هم وسوسه شدهام ترجمۀ خودم را از رساله داشته باشم. یک بار دیگر هم پیش آمد و به هر حال گزینش اصطلاح و انتقال معنائی که نویسنده در نظر دارد بسیار مهم است. اصطلاحات جا اقتاده در سنت زبان فلسفی ما تاریخ خودشان و ظرف خاص خود را برای انتقال معنا دارند و نباید لزوماً همواره پایبند آن اصطلاحات ماند. اگر در سنت ما همواره واژههای« نقد» و «عقل» و «محض» در یک بافتار فلسفی خاص به کار رفته و هویت ویژه یافتهاند ما را به این سمت هدایت میکنند که از این پایبندی بگریزیم که همواره برای critique و reason و pure آنها را به کار بریم. میتوانیم مانند ادیب سلطانی احتجاج کنیم که «سنجش» و «خرد» و «ناب» دقیقتر و به نظر کانت و فلسفۀ جدید نزدیکترند.
ترجمه های ادبی ادیب سلطانی از شکسپیر نیز همین خصیصه دشوارخوانی را داشتند؟
بله آنها نیز چنین هستند اما اگردقت و تطبیق با زبان مبدأ و دانشآموزی راستین در متنخوانی اولویت ما باشند باید ترجمۀ ادیبسلطانی را بخوانیم هر چند میتوانیم برای ترجمههای مسعود فرزاد و م. ا. به آذین و علاءالدین پازارگاری از هملت احترام قائل باشیم. من از نوجوانی که عادت کرده بودم برخی از ترجمهها را با متن اصلی تطبیق دهم با ترجمههای موجود از آن حدیث نفس معروف هملت مشکل جدی پیدا کرده بدم.
با این تعابیر ادیب سلطانی مترجمی برای آینده است. موافقید؟
بله. البته «مترجم برای حال» را هم اضافه میکنم. راهی که ادیب سلطانی گشود، توجه به ارزش واژهها، ارزش دستورزبان، فلسفۀ ترجمه و تبدیل ترجمه به یک فن بسیار دقیق برای خلق متن اصلی در زبان مقصد ضمن وفاداری به متن اصلی بود. اگر تنبلی پیشه نکنیم و «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» و دیگر نهادهای ذیربط مسئول نیز همراهی کنند، به مرور زبان خاصی چون زبان ادیب سلطانی قابل فهم میشود. توجه کنیم که هنوز کسانی حتی«پارسی» به جای «فارسی» را نیز برنمیتابند. بگذریم از نمونههای دیگری چون «اسپهان» به جای «اصفهان»! حتی حاضر نیستند به جای «کلمه» و همخانوادههای آن از «واژه» بهره گیرند ولو این که به ابوسعید ابیالخیر استناد کنیم که مثلاً «بواژ» را چگونه در صیغۀ امر، به معنای «بگو»، به کار برده است و الخ!
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.