داعش و داعشیان، هم از حیث تئوریک و هم از حیث روانشناختی، ریشه در روح ابراهیمِ ساده‌دل دارند و از فرهنگ و شخصیت و روش و منش او تغذیه می‌کنند (چه ساده‌دل بود ابراهیم. بت‌ها شکستنی بودند، اما بت‌پرسی در قالب‌هایی متنوع باقی می‌ماند). ابراهیم سَمبُلِ انسانی‌ست که «عقلانیت و عدالت و اخلاق و عواطفِ انسانی» را برای توهمی که گمان می‌کرد تکلیف الهی‌ست، ذبح کرد؛ همانطور که داعشیان، خود را در حال اجرای احکام خدا می‌بینند و برای یک مشت گزارهٔ «عرفی، تاریخی، بشری، خطاناک، خرافی و اسطوره‌ای»، و حسب ادعا، منتسب به الله، متعبدانه جان می‌دهند و جان می‌گیرند.

ابراهیم به لحاظ عقلی و اخلاقی و عاطفی، باید می‌گفت: «در اینجا دو فرض وجود دارد؛ یا من دچار توهم و گسست از واقعیت شده‌ام و یا خیر. اگر نشده‌ام، یا تو قصد آزمایش مرا داری و یا خیر. اگر قصد آزمایش مرا داری، تو چه خدایی هستی که حسب ادعایت، علم و عدالت و قدرت مطلق داری، اما سطح شعورت به طراحی و برگزاریِ آزمون بهتری نرسیده‌است؟ چرا امتحانی ترتیب نداده‌ای که محبت و علاقهٔ مرا توأم با حفظ اصول اخلاقی سنجش کنی؟ آیا تو می‌خواهی که من شبیه به موم و یک «مرده در دستان مرده‌شور» باشم؟ آیا تو تعبد و اطاعت و تسلیم محض از من می‌خواهی؛ تا جایی که حتی عقل و وجدان اخلاقی‌ و عواطف انسانی‌ام را قربانی کنم و فرزند بی‌گناهم را به قتل برسانم؟ اما اگر قصد تو امتحان کردن من نیست و می‌خواهی واقعاً یک انسانِ بی‌گناه را سلاخی کنم، شرف من در مبارزه با خدایِ بی‌شرفی چون توست. من تن به فرمان خدایی چون تو نمی‌دهم. من خدایی می‌خواهم که با عقلانیت و عدالت و اخلاق و عواطفِ سالم و مطلوبِ انسانی تعارض نداشته‌باشد».

البته امیدوارم داستان ابراهیم، اسطوره‌ای و سمبلیک باشد؛ چون به‌عنوان مصداقى از انسانِ مؤمن، دافعه دارد و وحشتناک است، و به نظرم بهتر است تا آدمی بمیرد، ولى مثل ابراهیم نشود یا مثل خَلَف صالحش، داعش که برای توهمِ حقیقت، می‌کشد و می‌میرد. هرچند در وجه سمبلیکش نیز ابراهیم نماد و منبعِ تشویقِ آدمیان به ذبحِ «عقلانیت و اخلاق و عواطف» می‌باشد و سپس، از آنها می‌خواهد تا به نحو مازوخیستیک، تن به تعبد و اطاعت و بردگیِ فکری و وجودی‌ نسبت به «دیگری بزرگ» بدهند و در «پیشوا» ذوب شوند.

الله به ابراهیم گفت که برو و سر بچه‌ات را مثل گوسفند بِبُر. ابراهیم نیز در مقابلِ دستور «رب-ارباب»، چند و چونِ چندانی نکرد. ابراهیم به نحو اساسی، هیچ شکی نکرد مبنی بر اینکه شاید دچار سطحی از اسکیزوفرن و یا هذیانِ دیداری-شنیداری و یا صرع لوب گیجگاهی و یا نوعی از اختلال مغزی-روانی شده‌است. ابراهیم، عقل و اخلاق و عواطفِ انسانی‌اش را توأمان به مسلخ برد و راضی شد تا یک انسان بی‌گناه را سلاخی کند، و بدین‌سان معلمِ اولِ راهِ بردگی و استاد خردستیزی شد. رضایتِ فرزند ابراهیم نیز دلیل موجهی برای تن دادنِ ابراهیم به دستور جاهلانه و ظالمانهٔ الله که به نحو فاحش، خلاف «عدالت و اخلاق» می‌باشد نیست.

اسلام یک «ایدئولوژی سیاسیِ توتالیتر» است و داستان ابراهیم، الگویی برای تربیتِ «بردگان ذوب در پیشوا» جهت تولید سربازان لازم است که در خدمت نظام «گشتاپویی اسلام» جهت بسط ارادهٔ «قدرت و سلطه» باشند.

از طرف دیگر و حسب ادعای مسلمانان در لسان دینی، ابراهیم آماده شد تا به جای تبعیت از حکم عقل و وجدانِ اخلاقی‌ و عواطف انسانی‌اش، خویشتن را در مقابلِ امر و ارادهٔ الله قربانی کند و در راه عشق به الله (که البته عشقی بیمارگون است)، از عزیزترین دارایی‌اش بگذرد و به تبعِ آن، قصد داشت تا به اقتفای اطاعت از «رب-ارباب»، کارد را در گلوی فرزندش فرو کند.

با این وصف، آیا مسلمانان می‌خواهند شبیه به ابراهیم شوند و عقل و اخلاق و عواطف انسانی‌شان را در مقابلِ الله قربانی کنند؟ اما مگر می‌دانند که «افکار و ارزش‌ها و احکام و اهداف و عواطف» و سخن و مرادِ الله دقیقاً چیست و در ذهنش چه می‌گذرد؟ جهتِ تقریب به ذهن، شبیه به اینکه یک انسان، در سکوت مطلق روبروی ما نشسته باشد؛ در این حالت، وقتی از افکار، ارزش‌ها، احکام، اهداف و عواطفِ آن انسانِ مفروض خبری نداریم و‌ دقیقاً نمی‌دانیم که چه چیزی را دوست دارد و‌ یا چه چیزی را دوست ندارد، با چه سازی باید برقصیم؟ به کدام دلیل بدانیم، چیزی که در حال قربانی کردنِ خویشتن برایش هستیم، مطلوبِ اوست؟ فرض کنیم که از تعقیبِ خواسته‌ها و امیالمان می‌گذریم و برای مثال، یک روز غذا نمی‌خوریم، اما شاید خواستهٔ آن انسانِ ساکت و صامت و برابر-ایستای ما، برعکسِ این قضیه باشد.

به عبارت دیگر، درون و بیرون ما برای اینکه مطابق با y شود، ضروتاً باید بدانیم که y چیست. منتها در مورد الله، آیا ما از محتویات ذهن او خبر داریم تا در وهلهٔ بعد، خودمان را تبدیل به موجودی کنیم که مطلوبِ الله است؟ آیا به ما وحی می‌شود؟ مگر اینکه بیاییم و به نحو تعبدی، یک‌سری ادعای بلادلیل یا کاذب راجع به نبوت، تعداد دربان‌های جهنم، قطع دست، قطع پا، شلاق، قصاص، سنگسار، قتل مرتد، جهنمی بودنِ انسان مرتد ولو مرتدِ اخلاقی و دانشمند و مؤمن به تصوری از خدا و ضایع شدنِ تمام اعمال نیک انسان مرتد (بقره: ۲۱۷) و نیز جواز قتل و غارت و به بردگی گرفتنِ کافران غیرحربی و اهل کتاب و مشرکان، یعنی حتی مؤمنان اخلاقی در ادیان و مذاهب دیگر (توبه: ۵ و ۲۹) را تصدیق کنیم و به طور کلی، مُشتی گزارهٔ «عرفی، تاریخی، بشری، خطاناک و اسطوره‌ای» و یک‌سری «خرافات و اباطیل و احکام داعشی-ظالمانه» را سخن الله و حسب مورد، منطبق با حقیقت و عدالت بنامیم و سپس، عقل و اخلاق و عواطفِ انسانی‌مان را در راه تحقق و بسطِ درونی و بیرونیِ آن گزاره‌ها و آموزه‌ها و احکام قربانی کنیم.

مناقشهٔ بعدی این است که اکنون، داعشیان دقیقاً چه کاری غیر از ابراهیم می‌کنند؟ آن بندگان خدا -یعنی داعشیان- نیز گمان می‌کنند که در حال قربانی کردنِ جان خویش در راهِ اجرایِ احکام دینِ کامل و مقدسِ الله هستند. وقتی آیین ابراهیم الگو می‌شود، چه تضمین و نیز ملاکی وجود دارد که آدمیان، اشتباهاً خودشان و دیگران را در راه توهمی که حکم الله می‌دانند، قربانی نکنند؟ هرچند عموم مسلمانان، در همین سطحِ بریدن سر گوسفندانِ بی‌گناه درجا می‌زنند و یک‌سری حیوان زبان‌بسته را در صحرایی سوزان سلاخی و بعد، رها می‌کنند و نمی‌دانند که آیا گوشت حاصله به دست گرسنگان و نیازمندان می‌رسد و یا می‌گندد و چال می‌شود. به دلالتِ وضعیتِ «اخلاقی-فرهنگی-سیاسی-اجتماعی-اقتصادی» در جوامع اسلامی، می‌توان گفت که پس از سفر حج و به دور خانه‌ای گِلی گشتن، و سنگ به شیطان زدن، و گوسفندان را سلاخی کردن، هیچ تحول مثبتی در باطن مسلمانان ایجاد نمی‌شود و از فردا، روز از نو و روزی از نو و لذا دوباره با تلاوتِ قرآن، یکدیگر را در خاورمیانه تکفیر می‌کنند و به خاک و خون می‌کشند.

به نظرم انحطاطِ تمدن اسلامی و به عبارت دقیق‌تر و بهتر، انحطاط مسلمانان، در همین آیینِ عید قربان نمود دارد؛ در اینکه مسلمانان حتی شعور و جسارتِ لازم را ندارند تا به جایِ کشتنِ گوسفندان در اقلیمی شبیه به جهنم الله و یا تنور نانوایی، پول مربوطه را جمع‌آوری کنند و مدیریت شده و سازمان یافته به نیازمندان و گرسنگان کمک نمایند.

به نظرم نسبت داعش با غرب سیاسی، نسبت «خر» با «خرسوار» است. در اینکه عمومِ سیاستمداران غربی، اگر خری پیدا کنند، در خرسواری درنگ نمی‌کنند، مناقشه‌ای ندارم. متأسفانه کثیری از انسان‌ها به حدی از بلوغِ عقلی و اخلاقی و عاطفی نرسیده‌اند که اگر خری در خیابان دیدند، سوء استفاده نکنند و می‌توان به عنوانِ یک موضوع، به اسباب و علل این ویژگی در انسان‌ها (در شکل عام) و در سیاستمداران غربی (به شکل خاص) پرداخت و به این پرسش تأمل کرد که: «چرا وقتی درب دیزی باز است، برخی از گربه‌ها حیا ندارند؟»، اما در مانحن‌فیه موضوع، بررسیِ علل و اسبابِ پیدایشِ جناب «خر» است و می‌خواهیم ببینیم چه عواملی (اعم از علل معرفتی و غیرمعرفتی) در پیدایشِ پدیدار داعش نقش داشته‌اند؟ داعشیان، اگر غربی‌ها حتی وجود خارجی نداشتند، باز وجود داشتند. حکومت‌های غربی نهایتاً نقش «تسهیل یا تشدید»کننده در ظهور داعش داشته‌اند و عمق و گسترهٔ خساراتش را افزایش داده‌اند. مسلمانان، قرن‌هاست که مشغولِ تکفیر و سلاخی و سوزاندن و غارت یکدیگر هستند؛ از زمانی که اساساً غرب جدید متولد نشده‌بود و نطفهٔ کریستوف کلمب در رحم مادر مرحومش منعقد نگشته‌بود. طالبان در افغانستان از حیث اجرای احکام اسلامی که با «حقوق بشر و عدالت و اخلاق» تعارض دارند، از آمریکا دستور نمی‌گیرند.

اکنون نیز در خاورمیانه، مسلمانان وفق سنت و عادتی دیرینه، به دریدنِ یکدیگر مشغول‌اند و در این راستا، یک عده از «تاواریش-پوتینِ ملحد» اسلحه می‌خرند و عده‌ای دیگر از «آمریکایِ مسیحیِ کافر و نجس»، و البته هر روز نماز به کمر مبارکشان می‌زنند و قرآن تلاوت می‌کنند و یا اگر قسمت شود، به زیارتِ خانهٔ گلی الله و به سفر حجِ ابراهیمی نیز می‌روند.

در اینجا جهت تأکید، مجدداً تکرار می‌کنم که به هیچ وجه مرادم تبیینِ تک‌عاملیِ پدیدار داعش نیست و لذا علل دخیل در ماجرایِ تولید داعش را به اسلام و سنت ابراهیمی تقلیل نمی‌دهم. در فهرستِ عللِ پیدایشِ داعش، از اقلیم تا سنخ روانی و نیز «ژن خوب و بد» را می‌توان ردیابی کرد، اما گمان می‌کنم در این میان، اسلام و سنت ابراهیمی، یکی از عوامل مهم و تعیین کننده‌است.

موضوع که خدای «متشخص و انسانوار و نیز خالق و عالِم و عادل و قادرِ مطلق» در ادیان ابراهیمی، اساساً وجود خارجی دارد یا خیر، مقوله‌ای متفاوت است از این موضوع که آموزه‌های منتسب به الله، چه آثار خواسته و ناخواسته، و مستقیم و غیر مستقیمی در سرشت و سرنوشتِ جوامعِ اسلامی و مسلمانان داشته‌است.

فرض کنیم که الله، وجود خارجی دارد و قرآن، سخن الله است و رؤیای ابراهیم، وحی بوده‌است و وحی نیز حجیت معرفت‌شناختی دارد و مطابق با واقع است و توهم نیست (این امور را موقتاً و مسامحتاً مفروض می‌گیریم و داخل اپوخه می‌گذاریم و نسبت به آن، صدور حکم مقتضی را تعلیق می‌کنیم)، اما در وهلهٔ بعد، می‌بایست ببینیم که آموزه‌های قرآن و سنت ابراهیمی، چه کارکردی از حیث روانشناختی و نیز جامعه‌شناختی داشته‌‌است؟ و آیا همه‌اش خیر و نیکو و مثبت و سازنده بوده‌است؟

متأسفانه مسلمانان، علل هر چه «جهل و ظلم و خسارت و شر و نکبت و فلاکت» که در تاریخ اسلام پدیدار شده‌است را به همه جا ربط می‌دهند، جز به خود اسلام (قرآن و سنت نبوی). این مدعا که «اسلام به ذات خود ندارد عیبی/هر عیب که هست از مسلمانی ما ست»، خلاف واقع و متوهمانه و خسارت‌بار است. داعش و طالبان دارند به نص صریح قرآن عمل می‌کنند و در راه تحقق احکام دین مبین و مقدسِ اسلام، نعمات مادی شرق و غرب عالم را رها می‌نمایند و جانشان را در کف دستشان می‌گیرند و به میدان جهاد می‌شتابند، ولی در مقابل، عده‌ای ماله‌کش مدعی می‌شوند: «داعشیان و طالبان، مسلمان نیستند و یا از اسلام محمدی منحرف شده‌اند».

آقایان اگر تصدیق کنند که همین افعالِ داعشیِ «قطع دست، قطع پا، شلاق، قصاص، سنگسار، قتل مرتد، تبعیض علیه زنان/کافران، برده‌داری و نیز قتل و غارت و به بردگی گرفتن کافران غیرحربی و اهل کتاب و مشرکان، یعنی حتی مؤمنان اخلاقی در ادیان و مذاهب دیگر» به عنوان مصادیقی مشخص، کاملاً اسلامی‌ست، آنگاه من از سایر نقدها و وجوه اشتراک می‌گذرم و تخفیف می‌دهم.

داستان ابراهیم، و تعبد و اطاعت و برده‌صفتی‌اش، برآمده از یک کانتکست و بستر عینی و متشکل از عناصر «اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی-معرفتیِ مشخص» است، اما پس از برساخته شدن، به مثابهٔ یک «اَبَر-الگوی مقدس»، در تعیین سرشت و سرنوشتِ پیروان نقش ایفا کرده‌است. اسطورهٔ ابراهیم شبیه به «دین اسلام و قرآن»، تکوین یافته در مناسباتِ «ارباب-رعیتی» و فرهنگ «سلطانی-استبدادی» است، و روح و گوهر و هستهٔ سخت و اساسی‌اش، تعلیمِ «اطاعت و تعبد و بردگی و تسلیم» در مقابلِ «فرمان پیشوا» می‌باشد.

درست است که حسب محتوای قصهٔ ابراهیم، الله لطف فرمود و یک گوسفند را پس از آن آزمایشِ سادیستیک برای سلاخی‌شدن فرستاد، اما وظیفهٔ عقلی و اخلاقیِ ابراهیم، چالش با الله (یعنی با سلطانِ مذکر و مستبد و توتالیترِ آسمان) بود و نه چونان بز اخفش، فرمانبرداری کردن.

باری، ابراهیم نماد جهل مقدس و ظلم مقدس و نیز تعبد و اطاعت و تسلیمِ فکری و وجودی نسبت به یک‌سری گزارهٔ منتسب به الله است، ولو این گزاره‌ها و احکام، ناظر بر جوازِ «سپوختنِ زن و دختر مردم در قالب کنیز و یا ازدواج با دختربچه و یا قطع دست و قطع پا و یا دیه و ارثِ نابرابر بین زن و مرد و یا تبعیضِ حقوقی میان مسلمان و کافر و یا قتل مرتد» باشد.

علیرضا موثق

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)