سام محمودی سرابی- به‌ گمانم چند سال قبل بود که در مقاله‌ای پیرامون مسأله روشنفکری و تفلسف در ایران نوشتم که قصه عدم وجود آموزش روشمند فلسفه در ایران از حیث آکادمیکی آن سر دراز دارد و باز گویی گفته‌های پیشین است: فلسفه آموختن در این جغرافیا محدود به تدریس اسفار ملاصدرا شد و تاریخ فلسفه کاپلستون که خوانشی اسکولاستیکی از تاریخ فکر غربی بود و همین.

حال با‌گذشت این همه سال و رخ‌دادهایی که در فضای اکادمیکی ایران صورت گرفته هنوز این پرسش همواره در کمون چهره‌ی تهدیدآمیز خود را ازما برنگرفته که چرا تفکر آکادمیک در ایران ایدئولوژیک است؟

طبعا همین ایدئولوژیک شدن تفکر فلسفی در ایران موجب شده تا آنچه فلسفه داعیه آن را دارد (جستجوی حقیقت) بدل به کمدی ـ تراژدی جهان ایرانی ما باشد.

والتر بنیامین در مقاله معروفش درباره تفاوت بازتولید سنتی و تکنیکی اثر هنری از دو نوع ارزش (اولی ارزش آیینی و دیگری ارزش نمایش) سخن می گوید. فروید و به تبع وی برخی از نظریه پردازان مکتب فرانکفورت ناخودآگاهی را از خودآگاهی حقیقی‌تر و موثرتر می‌دانند. نیچه حقیقت را همچون دروغی تعریف می کند که با وفاق اجتماعی سازگار شده است. دریدا بر آن است که در سوژه خردورزی دکارتی ناخودآگاه غایب است و فوکو جنون را بیرون از دایره این سوژه می داند.

میان این متفکران یک گفت وگو و در نهایت یک وجه مشترک است که دریدا آن را در متافیزیک حضور چکیده می کند. گفت وگویی که حداقل در ما نیست و به ساده‌ترین بیان نمی‌توان حتی رگه‌هایی از آن را در این سه شق روشنفکر ـ مردم، روشنفکر ـ روشنفکر، مردم ـ مردم یافت. در حالی که در یک گفت وگو «من» اکنون تنها نیست، در برابر «شما»، زیر نگاه شماست. ارزش نمایشی، خودآگاه، عقلانیت ارتباطی و غریزه تدبیر و دروغگویی «من» غالب است. صداقت «من» تحت فشار است. همه اینها یعنی پرسش. به نحوی مخاطب پرسش را ملزم می کند که پرسش را بی‌پاسخ نگذارد. همین گرایش وجود وانمودین به اینکه بالاخره جوابی باید داد و اعلام حضوری باید کرد، دامی است که زبان شفاهی بر سر راه سکوت می گذارد. ممکن است در موارد دیگر در دام بیفتم اما در این یک مورد فقط می‌توانم گفت: «نمی دانم» و این نمی دانم که حضرت سقراط فریادش کرده بود امروز در ذهن سوفسطایی ما اوج بی خردی را می رساند.

از دیگر سو هنوز دیالکتیکی میان رویکرد شفاهی و رویکرد مکتوب صورت نگرفته است تا مگر از این رهیافت بتوان گفت وگویی بین سه شق روشنفکر ـ مردم، روشنفکر ـ روشنفکر و سرانجام مردم ـ مردم صورت داد.

ماجرای فلسفه آکادمیک در ایران بی شباهت به لابیرنت‌های پیچ در پیچ تاریخ بی‌قراری ما نیست با دن‌کیشوت‌های آرمان‌گرا و سانچو پانزاهای عاقل و نهیلیست، که در جزیره سرگردانی ارباب خود جهان را می‌نگرند. طبعا پرداختن به جزئیات تاریخ فلسفه آکادمیک در این جغرافیا (به معنای امروزی‌اش) در مجال پیش‌رو نه‌تنها مقرون به نتیجه نخواهد بود که شاید به این هزارتو، پیچی ناگزیر بیافزاید و خمی «ذهن‌آشوب». به این معنی که متاسفانه تاریخ تفلسف ایرانی هنوز در خوانش برچکاد نشینانی چون فارابی، ابن‌سینا و نیم دوجین از این اسامی پرطمطراق، نتوانسته گامی ارجمند بردارد.

طنز این قصه نگر که نگهبانان آرامگاه فلسفه ایرانی ـ اسلامی جز خویش کسی را شایسته بازخوانی اوراد اساطیر نمی‌دانند و جالب¬تر از همه اینکه این آثار که زمانی در بیغوله‌ها یا سر کلاس بزرگانی چون صدرالدین دشتکی تحصیل شده امروز نگاهبانانی چنان شایسته دارد که گویی بازگشایی این اوراق زمینه و امکانی شایسته‌تر می‌طلبد تامگر به بهانه‌ یادکرد برچکادنشینان برگی برنده و بُرنده در دست باشد.

دریغا که این افتخار شامل حال آکادمی نمی‌شود و فلسفه آموختن در این جغرافیا محدود به تدریس اسفار ملاصدرا شده و تاریخ فلسفه کاپلستون که خوانشی اسکولاستیکی از تاریخ فکر غربی است و همین. جالب‌تر اینکه این دور باطل کماکان ادامه‌دارد …

و دردناک‌تر اینکه اساسا فلسفه در ایران معاصر در دو قطب افراط و تفریط متذبذب مانده: در یک سو مدعیانی ایستاده‌اند که فلسفه اسلامی و به‌ویژه “حکمت ‌متعالیه” را صورت کمال یافته‌ای از هماهنگی میان عقل، شرع و قلب می‌دانند و معتقدند که این فلسفه پرسش‌های فلسفی بشر را به‌خوبی پاسخ گفته است.

از نگاه گروه اول آنچه فیلسوفان غربی درباره آن صحبت کرده‌اند، به نحوی در آرای فلاسفه ‌اسلامی آمده‌است و اگر نه، نظرات آنها دارای اهمیت خاصی نیست و چه‌بسا لیاقت مطالعه شدن را هم ندارد.

در مقابل، فلاسفه‌ای قرار ‌دارند که دیدگاه‌های برخی شاخه‌های فلسفه غربی را فراگرفته‌اند و معتقدند که نظریات فلاسفه مسلمان یا اساساً فاقد ‌معناست یا به لحاظ فلسفی کم‌اهمیت است.

به عقیده گروه دوم، فلسفه ‌اسلامی میراثی از قرون وسطا ست که حداکثر در درس تاریخ ‌فلسفه ارزش مطالعه و بررسی دارد. جالب آنکه معمولا نه مدافعان آنچنانی فلسفه اسلامی زحمت مطالعه آثار کانت و هوسرل و ویتگنشتاین را به خود داده‌اند و نه مدافعان این چنینی فلسفه غرب حداقل بخشی از کتاب «شفای ابن‌سینا» یا «اسفار ملاصدرا» را مطالعه کرده‌اند.

باری این تشتت در طرح موضوع نیز شاید فقط ذهن پرآشوب این کمترین مقصر نیست چراکه حقیر نیز یکی از دانش‌آموختگان همین آکادمی‌های یکسونگر ایرانی است!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com