نیم‌نگاهی به قصیده‌ی سید حامد احمدی با ردیف گردن:

این قصیده با مطلع «مرا سری‌ست مسافر سوار بر گردن | بر آن سرم که نپیچد سر از سفر گردن» از شاهکارهای زبان و ادب فارسی‌ست؛ از بهترین قصیده‌های ادبیات ایران. و شادا که نه ساخته و پرداخته‌‌ی شش قرن پیش پیری صله‌جو، که سروده‌ی همین سال‌های جوانی دهه‌شصتی‌ست که با تسلط فوق‌العاده‌اش بر زبان و شیوایی کم‌نظیرش در ادب فارسی نه تنها از ترکیبات امروزی مثل بی‌بخاری و کبریت بی‌خطر بدون بر هم خوردن بافت شعرش بهره می‌برد که بر ارزش بلاغی اقوال مشهور پیشینیان نیز چیزی می‌افزاید. برای مثال با آوردن مسکین، علاوه بر موسیقایی‌تر کردن بیت خود، وضع نابسامان عدالت را درشت و شوشتر را همین‌طور که هست درست می‌کند. (در بیت معروف ضرب‌المثل، صرف نظر از ایراد قافیه، جز نام شهر دوم، حرف آخر فعل نیز از وزن بیرون افتاده)

پیرامون قدرت شاعری احمدی سخن بسیار می‌توان و می‌بایست گفت منتها آنچه مرا واداشت بر چند خط ابتدایی این جستار بیفزایم، جسارت متعهدانه‌ای‌ست که سید حامد احمدی در اغلب آثارش از جمله همین اثر که آن را قطع به یقین بهترین شعر فارسی دست کم در قالب قصیده می‌دانم دارد.

اجازه دهید از تمامی پدیده‌های های فرمیک این کار، از همه‌ی نمونه‌های اعلای استفاده از بدیع و معانی و بیان موجود در فرم این قصیده بگذرم و در انتها تنها نگاهی به محتوایش بیاندازم. 

چیستی ماجرای شعر

شعر دارد چه می‌گوبد؟ نخست انواع و اقسام مرگ را برمی‌شمرد و اعلام می‌دارد که نه فقط برای رخ دادن هر یک آمادگی لازم را دارد که در صورت وقوع بسیاری‌شان، بسیاری هم کیف خواهد کرد. از اواسط قصیده می‌شود حدس زد که بناست راوی به دار آویخته یا تیرباران شود. شعر انگار روایت دست اولی از حرف‌های یک محکوم به اعدام است خطاب به… 

کیستی مخاطب شاعر

شاعر دارد با چه کسی حرف می‌زند؟ طرف گفته‌های قصیده تا نزدیکی‌های شریطه گاهی جلادان، زمانی هم‌کیش‌ و اندیشان شاعر به نظر می‌آیند ولی کافی‌ست اندکی تامل کرده بلاغت سراینده را به یاد بیاوریم تا مطمئن شویم محال ممکن است که جز مخاطب جدی شعر و مدعی رسمی شاعری، فرد دیگری طرف صحبت این گفته‌ها قرار گرفته باشد. و حتی بدون در نظر گرفتن عبارات فقیه و شیخ و معاویه، بدون کمترین آشنایی با میشل فوکو، می‌شود به راحتی آب خوردن متوجه ارتباط فرد مذکور با قدرتِ مطلقه شد.

اگر هم مخاطب شاعر برای برخی از خوانندگان و شنوندگان تا اواخر شعر در پرده مانده باشد، دیگر به وضوح درمی‌یابند که شاعر با چه کسی و به چه منطقی سخن می‌گفته. حتی می‌فهمند چرا چنین حکمی برای او صادر شده. و شگفتا که شعر/روایت با ابراز مجدد و مجدانه‌ی همان اظهارات علیه حاکم، با بیان همان مانیفست ضد قدرت حاکمه که منجر به صدور همین حکم [غیر انسانی و ناعادلانه] گشته پایان می‌گیرد. بدون گرفتن ژست مظلومانه. بی اعلام موضع ضعف. بدون گرفتن مواضع نزدیک به ضعف. تازه این بار زبان‌درازی (/هجو) هم می‌کند (/ش)

شعرخوانی سید حامد احمدی را از یوتیوب نماشا کنید.

 

متن قصیده:

مرا سری‌ست مسافر سوار بر گردن

بر آن سرم که نپیچد سر از سفر گردن

چه گردنی که به گردون نمی‌سپارد سر

عجب سری که ندارد از او خبر گردن

تنم ز آتش سر آب می‌رود چون شمع

رسد به پای من آخر از این شرر گردن

اگر که گل نکند میوه‌ی سرافرازی

بریده به که درختی‌ست بی‌ثمر گردن

سری که تن دهد آغوش بی‌بخاری را

سرش مخوان که کدویی‌ست رسته بر گردن

اگر سر از غلیان چون سپند برنجهد

زند کنایه به کبریت بی‌خطر گردن

سرم هماره بماند وبال گردن من

به بار منت گردن نهد اگر گردن

صدای پای تبر پر زد از دهان خبر

بسی نمانده درآرد ز شوق پر گردن

به جان مرگ قسم دم به دم قدم به قدم

نشسته‌ام بغل مرگ؛ دست‌ در گردن

چو دختری که ز دست پدر نپیچد سر

چو مادری که نگرداند از پسر گردن

بسوی مرگ چنان می‌دوم به سر که مرا

نمی‌رسد ز تکاپو به گرد سر گردن

به خون دشنه چنان تشنه‌ام که دشنه به خون

بگو گلو کند از خون خویش تر گردن

برو که نزد تو زانو نمی‌زنم ای لات!

وگر درآورد از پالهنگ سر گردن

اگر هر آینه سر تا به پای دار شوی

مقابل تو شوم پای تا به سر گردن

طناب دار مدال شهادت است ایکاش

شود به حلقه‌ی دار تو مفتخر گردن

به دلو دار اگر از چاه تن برآرم سر

مرا شود بدل از بیرق ظفر گردن

به ساز دار برقصد نهاده سر به طبق

زهی هنر که ندارد جز این هنر گردن

همینکه گزمه کند عزم نیزه‌بارانم

سپرده‌ام که کند سینه را سپر گردن

ز طول قامت این نیزه‌های سرگردان

مراست یک سر و گردن بلندتر گردن

عقاب سر به فلک برده‌ی مجرد را

کسی ندیده برد سر به زیر پر گردن

کمر مبند به تحقیر مرد فحل از جهل

من آن نی‌ام که مرا افتد از کمر گردن

من آن نی‌ام که به تاوان گردن‌افرازی

شوم قفاخور خوکان مختصرگردن

براستی که ترا می‌سپارم الا سر

چنانکه پیش تو خم می‌کنم مگر گردن

وگر ز دست تو سر زد تبر چه سرزنشی؟

به پیشواز تبر می‌دود به سر گردن

بزن که داشته بر گردن سرافرازان

تبر هر آینه حقی بزرگ بر گردن

به احترام تبر گردن منا برخیز

به اعتبار تبر گشته معتبر گردن

وگرنه سر به دل لاک بردگان را هم

ظهور می‌کند از غیبت تبر گردن

فرو نیامدن ای قوم کار هر سر نیست

چنانکه خم‌ نشدن نیست کار هر گردن

سر سران نبرازد مگر به گردن من

سر مرا نفرازد مگر ابرگردن

نهم به پیروی شیخ شهر گردن اگر

کشد ز پیروی مبتدا خبر گردن

بلی دهد اسدالله با معاویه دست 

اگر نهد به سگ ماده شیر نر گردن

گرفته یک‌تنه خون‌ها ز خلق نازک‌دل

فقیه سرکش گردن‌کلفت بر گردن

چرا به کیفر آهنگری به بلخ‌ اندر

زنم ز مسگر مسکین شوشتر گردن؟

سران فتنه چو بر دوش گردن فتنه‌ست

بُرید باید از این مار چندسر گردن

مرا پدر ز پدر گفت آنچه را که شنفت

چه گفت؟ گفت که بشکن ز بی‌پدر گردن

ز شیخ و شاه و شریف ای پسر ببرّ و ببر

از این مثلث تزویر و زور و زر گردن

به عقل و زهد و شرف برکن و بپیچ و منه

ز نفس سفله دل از سیم سر به زر گردن

ز خیر شر و ز سودای خیر اگر گذری

درآوری ز فراسوی خیر و شر گردن

نترس باش که دارد برغم بیش‌اندیش

میان این همه ‌جا ریشه در جگر گردن

طناب مرگ چو گردن کشد نخواهد یافت

بجز تلاوت “اَینَ المَفَر” مفر گردن

فغان مکن که قضا آنقدر قدر نبود

که از قضا ز قضا نشکند قدر گردن

به عشق حضرت خورشید مشعل ‌اندر دست

کشد ز بستر شب دختر سحر گردن

همیشه تا که سخن گیرد از دهن فرمان

هماره تا که پذیرد ز سر اثر گردن

ستبرسینه و ستوارپای و سنگین‌سر 

درازدست و قوی‌پنجه و قدرگردن

هجات می‌کنم ای ماردوش گرگ‌آغوش!

قفات می‌زنم ای گاوریش خرگردن!

سید حامد احمدی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)