بچههای اعماق
[گفتار برای یک ترانه، در شهادتِ احمد زیبرم
به علیرضا اسپهبد]
در شهرِ بیخیابان میبالند
در شبکهی مورگی پسکوچه و بُنبست،
آغشتهی دودِ کوره و قاچاق و زردزخم
قابِ رنگین در جیب و تیرکمان در دست،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
باتلاقِ تقدیرِ بیترحم در پیش و
دشنامِ پدرانِ خسته در پُشت،
نفرینِ مادرانِ بیحوصله در گوش و
هیچ از امید و فردا در مشت،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
□
بر جنگلِ بیبهار میشکفند
بر درختانِ بیریشه میوه میآرند،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
با حنجرهی خونین میخوانند و از پا درآمدنا
درفشی بلند به کف دارند
کاوههای اعماق
کاوههای اعماق
۱۳۵۴
*************
” -رضا تو الان آرزوت چیه؟
– من هیچ آرزوی ندارم, چرا؟ چون وقت نکردم بهش فکر کنم. چون صبح تا شب سر کار بودم, اصلا نتونستم بهش فکر کنم.”
خودکشی رضا کودک کار بی آرزوی برنامه ماه عسل
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.