از فرهنگ قبیله‌ای، تا قبیلهٔ فرهنگی

۱) در طی چند هزار سال در تاریخ ایران، صرفنظر از جنگ‌های بیرونی با مجموعه‌هایی کمابیش مشابه با سرگذشت ایران، روال امور بر این سیاق بوده‌است که ایل‌ها و قبایل و طوایف رنگارنگ، با یکدیگر می‌جنگیدند و پس از یک دوره آشوب و جنگ‌های طولانی با هزاران کشته و «کله‌مناره»، یک ایل و قبیله و طایفه، به زور شمشیر و بعضاً مقداری تدبیر، پیروز می‌شده و مآلاً مدت کوتاهی، به طور نسبی، وحدت و‌ نظمی سست بنیاد و کوتاه‌مدت و مبتنی بر زورِ شمشیر و ترس از مرگ، در حوزه‌هایِ سیالِ جغرافیایی ایجاد می‌کرده‌است.

پس از مرگ سلطانِ پیروز و در صورتِ تداومِ انتقالِ قدرت به وارثانش، بعد از یک یا چند نسل، بین قبایلی که وحدتی صوری و موقتی ایجاد شده بود، دوباره جنگ شروع می‌شد و بدین‌ترتیب این دور باطل در گردابِ خون و ترس ادامه می‌یافت.

بنیان فرهنگ‌ قبیله‌ای، در کشور ما که بافتی منسجم از منافع عینی، تار و پود آن را به هم گره نمی‌زد، در «ستیز با دیگری» و با قبایلِ «غیر خودی» بود و حتی این «دیگری»، منحصر در «دیگری-کافر» از نگاه دینی نبود و چه بسا عموم آنها که علیه یکدیگر می‌جنگیدند، یک دین داشتند؛ ولو این «دیگری‌ستیزی» از جانب چهره و شخصیتِ الله، تغذیه و تقویت می‌شد.

به طور کلی، در بافت قدرت در نظام قبیله‌ای، ستیز با دیگری، شایع و غالب و استوار و بلندمدت است و وحدت و تعامل و سازش با او، قلیل و سست و شکننده و کوتاه‌مدت.

۲) پس از مشروطه و با آغاز رسمی دولت‌سازی مدرن، این نظام ملوک‌الطوایفی و این شورش‌ها، کمابیش بر علیه حکومت مرکزی، ادامه داشته‌است و رضا پهلوی و پسرش، دولت‌سازیِ آغاز شده در عصر مشروطه را با سرعت بیشتری ادامه دادند.

قبیلهٔ آخوندهایِ فعلیِ ما، میوهٔ تمهیدات سیاسیِ شاه اسماعیل صفوی بود و همان شاه صفوی بود که برای هویت‌سازیِ مستقل نسبت به اعراب و عثمانی‌هایِ مهاجم و سنی، شیعهٔ ۱۲ امامی را به اکثریتِ سنی‌مذهبِ مردم ایران تحمیل کرد و سپس، نادر شاه نیز مجدداً به واسطهٔ یک تمهیدِ سیاسیِ دیگر و جهتِ تعدیلِ تخاصماتی که از تمهیداتِ صفویه برخاسته و شدت گرفته‌بود، فقه جعفری را رونق داد.

رضا پهلوی برای پایان بخشیدن به این بی‌نظمی‌هایِ تاریخی و جنگِ مداومِ قبایل و در راستایِ دولت‌سازی، تمام قبایلی که شورش کرده‌بودند یا میل به گریز از مرکز داشتند را حسب مورد، سرکوب یا مهار کرد، اما در خصوصِ سرکوب و مهارِ اساسیِ قبیلهٔ آخوندها، به خاطرِ ریشهٔ عمیقِ تاریخی و نفوذ گستردهٔ آنها در فرهنگ و سبک زندگی و اعتقادات مردم، چندان موفق نشد و تنها توانست، اندکی آنها را تضعیف کند.

البته این ضعف، دیری نپایید که به خاطرِ بی‌جربزگی و بی‌تدبیریِ محمدرضا پهلوی، رو به قوت گرایید و وفقِ عادتِ تاریخیِ قبایلِ ایرانی، شروع به شورش کرد.

۳) در زمان محمدرضا پهلوی، وجه آشکار و صوریِ تنش‌ها و شورش‌هایِ قبیله‌ای، در روندِ دولت‌سازی، کاهش یافته‌بود، اما ساختار و عادتِ آن در فرهنگ و آداب اجتماع باقی مانده‌بود و بعضاً از جمله در قالبِ «دعواهای خیابانی و محلی و این کوچه با آن کوچه»، حتی در وسطِ شهرها و کلان‌شهرها رخ می‌نمود.

بخش کوچکی از آن انسان‌هایِ قبیله‌ای و ستیزه‌جو که اینک «کت و شلوار و کراوات» به تن داشتند و پیپ می‌کشیدند نیز به جای «چاقو ضامن‌دار و دستمال‌یزدی و کلاه‌مخملی»، در قالبِ اصنافِ ایدئولوژی‌ها، آن فرهنگ و عاداتِ قبیله‌ای را بازتولید کرده و بروز می‌دادند، اما در این میان، بزرگترین قبیله در قالبِ مسجد و شریعت، در زیر پوستِ شهر، مشغولِ سامان‌دهیِ بزرگترین لشکرِ تاریخ ایران، برای شورشِ نهایی بود.

در طول تاریخ ایران، همواره زورِ بازو و شمشیر، رأس هرم قدرت را در اختیارِ فاتحانِ نظامی قرار داده‌بود و کاهنان و روحانیان، در ذیل و حاشیهٔ سلطان بودند و سهم مشاعیِ آنان از کیک قدرت، هیچ‌گاه شش دانگ نبود و از این رو خود را طلبکارِ تاریخ ایران می‌دانستند.

۴) در تاریخِ سیاسی ایران، در میان جنگِ مداومِ قبایل، بعضاً توافق‌هایِ تاکتیکی برای پیروزی بر قبیله یا قبیله‌های دیگر، مرسوم بوده‌است و البته اقتضای جنگ در چنین بافتی از قدرت نیز بدین گونه است که اگر قدرتِ غلبه نداشتی، می‌بایست از دیگران کمک بگیری و بعد از پیروزی، اگر به سهمی که تو می‌پسندی تا از قدرت و غنیمت داشته باشند، قناعت نکردند یا اگر قدرتت را تهدید کردند، آنها را نیز سرکوب کنی.

بنا بر همین ساختار، در روند انقلاب ۵۷، بین طوایف کوچک (مجاهدین خلق و حزب توده و نهضت آزادی و چریک‌های فدایی خلق و…) با قبیلهٔ بزرگ (آخوندها) علیه خصمِ مشترک، وحدتی صوری ایجاد شد و آیت الله خمینی، نبردِ نهایی را رهبری کرد و جایِ سر سلسله‌های نظامی در گذشته نشست.

۵) جنگ‌های گذشته را امثال تیمور لنگ و شاه اسماعیل صفوی و نادر شاه افشار و کریم‌خان زند و آغا محمدخان قاجار و رضا پهلوی؛ یعنی جنگجویانِ نظامی رهبری می‌کردند، اما این بار آیت الله خمینی به عنوان یک «کاهن-روحانی»، رهبری را بر عهده گرفت تا طلبِ قبیلهٔ خویش را از تاریخ ایران وصول کند. اینک در روند دولت‌سازی و بسط مدرنیسم، قبایل و طوایف در قدرتِ مرکزی جذب و هضم شده بودند.

قبایل در فرم و صورت قدیمیِ خود، چندان وجودِ خارجی نداشتند، اما ساختارِ قبیله‌ای در قالبِ فرهنگِ قبیله‌ای در تک‌تک افرادِ جامعه وجود داشت و لذا هر کدام در هیأت فردی به ظاهر منفرد، حسبِ طبیعت و عادت، چونان روحِ سرگردانی که جسمی برای حلول می‌خواهد یا چونان کودکی تنها که زهدانِ امن و تاریکِ مادر را طلب می‌کند، در جستجوی یک قبیله برای عضویت در آن بودند.

از این رو، آن ارواحِ سرگردان و آن کودکانِ تنها، فوج فوج به قبیلهٔ روحانیونی (بخوان جسم-مادر) پیوستند که در قالبِ فقهِ شیعه، پیش‌تر به شکل نامرئی نظام‌سازی کرده و تودهٔ عامی را به مقلد و مرید خویش بدل کرده بود.

تاریخ، گوشه چشمی به یکی از امکان‌هایِ خویش داشت، اما آیت الله خمینی و لشکر آخوندها با زیرکی، کمال استفاده را از آن فرصتِ پیش‌آمده بردند و آن امکان را به ضرورت بدل کردند و طلبِ خود را از تاریخِ سلطنت ایران وصول نمودند.

۶) قبیلهٔ آخوندها به اقتفایِ آدابِ جنگِ قدرت در تاریخِ قبایلِ ایران، تمامِ قبایلِ کوچکی که در پیروزی کمکش کرده بودند و در وهلهٔ بعد، یا به سهم تعیینی از قدرت و غنائم قانع نبودند و یا با ارادتِ کامل بیعت نمی‌کردند را سرکوب کرد (از حزب توده و چریک‌های فدایی خلق تا جبههٔ ملی و نهضت آزادی) و البته رئیسِ قبیله در راه تثبیتِ قدرت و ایجادِ نظم در سطح قلمرو، حتی از سرکوب برخی روحانیونِ بلند پایه و در حد مرجع تقلید نیز خودداری نکرد، اما آخوندها، از بخت بد، درست در یک پیچ تاریخی و درست در زمانی قدرت سیاسی را به نحو تام و تمام قبضه کردند و حکومتِ سلطنتِ فقیه را برپا ساختند که مدت کوتاهی بعد، اینبار هجومِ غیرقابلِ دفعِ قبایلِ عثمانی و گرجی و افغان و ازبک و عرب اتفاق نیافتاد، اما سیلِ مدرنیسم و انقلابِ ارتباطات و انفجارِ اطلاعات به راه افتاد و مآلاً ریش و ریشهٔ هر آنچه آنها از زمان صفویه تاکنون بافته بودند را باهم سوزاند، یعنی همان برساخته‌هایی را که «چونان زنجیرهایی نامرئی و ذهنی، برایِ جذبِ خلق خدا به قبیلهٔ آخوندها» عمل می‌کرد.

اشاره شد که سیلِ مدرنیسم در حالِ انهدامِ تمامِ تجهیزاتِ تئوریکِ روحانیون است، اما علاوه بر آن، ادغامِ نهادِ روحانیت در نهاد قدرت توسط آیت الله خمینی، باعث شد تا تمام ناکارآمدی‌ها و خساراتِ ناشی از قدرت سیاسی، شبیه به آوارِ زلزله بر سر آخوندها فرو ریزد.

۷) حال، از این منظر، بهتر می‌توان تحلیل کرد که چرا آخوندها به هزار ظلم و اختلاس و جنایت اعتراض نمی‌کنند، اما برای یک کنسرتِ موسیقیِ مختلط و چند تارِ مویِ بانوان، کفن‌پوش به خیابان‌ها می‌ریزند و یا مرتب بر جمع کردن بساطِ فضایِ مجازی و سانسور و فیلتر و نیز بر اسلامی کردن علومِ تجربیِ انسانی، اصرار دارند. آیا متوجه شده‌اید چرا؟ چون بزرگترین ابزارِ ارتزاق و نیز قدرت سیاسی، دارد از دست‌شان می‌رود؛ چون انبوهی خرافه و یجوز و لایجوز که خلق خدا را مقلد و مرید آنها کرده بود، دارد از بین می‌رود.

بدین‌ترتیب، با اضمحلالِ قبیلهٔ روحانیون در فرآیند دولت‌سازی و مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون و با اضمحلالِ مرجعیتِ اجتماعی و ابزارِ قدرتِ آنها و همچنین با بسطِ دولت‌سازی و مدرنیسم و عقلانیت و علمانیت و مدنیت و فردیت و پلورالیزم و دموکراسی، به نظر می‌رسد به پایانِ دورانِ زیستِ قبیله‌ای و آغازِ دورانِ زیست مدنی و مدرن نزدیک می‌شویم. انقلاب ۵۷، آغاز یک پایان بود؛ آغاز ورود به فرآیندِ پایانِ بزرگترین قبیلهٔ تاریخ ایران و نیز فرهنگِ قبیله‌ای در ایران.

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)