ادوارد عزیز سلام
فکر می‌کنم، سه چیز هست که گویی نمیشود، هیچوقت ترکش کرد. حداقل فکر‌ش را. ۱. سیگار ۲. قهوه ۳. انتظار.
تو راستی سیگاری نیستی. چه خوب! برای سلامتی‌ ضرر دارد. قهوه‌باز که هستی. اما انتظار! چه حس عجیبی است در موجودات!
از منزوی‌ترین و تلخ‌ترین آدمِ کره‌ی زمین “بِکِت” بگیر تا هنرجوهای دهه‌ی هشتادی من که معصومیتِ کودکی‌شان در چهره‌هایشان فریاد می‌زند، وجود دارد.
از مجموعه‌ی “مربع” بکت با همه‌ی فرسودگی‌ای که بدنها به صورتِ مداوم در مقاومتِ خود بازنمایی می‌کنند، اما باز از ادامه‌دادن مسیر باز نمی‌ایستند. با اینکه، می‌دانند این مسیر فرسوده است، اما هر بار می‌روند. شاید در انتظار “گودو” به این بازی وارد می‌شوند.
آه ادوارد! “جرج فلوید” می‌دانی در آخرین لحظات زندگی چه می‌گفت؟ من مادرم را می‌خواهم. در انتظارِ دستِ گرمِ مادری معصوم بود، که او را بگیرد و بگوید پسرکِ عزیزم! من، مراقبتم. نجاتت میدهم.
ادوارد! آیا این تمثال مادر است یا حقیقتِ اسمِ اعظم؟ کسی هست که جوابش را بداند؟ راستش، من هم مثل هفت میلیارد کارگر دیگر، دوست دارم حقیقت باشد. در انتظار‌ش ایستاده‌ام. به آن “انسانِ وارسته” مومنم.
ادوارد عزیز! در نامه‌های قبلی‌ام برایت نوشتم که امسال دوباره به دانشگاه بازگشتم. ۶ واحد درسِ مورد علاقه‌‌ی خودمان را هم برداشتم. تاریخ موسیقی با بچه‌های ۱۸ ساله!
اجازه بده، با جزئیات از یکی از کلاس‌ها برایت بنویسم. سرِ کِیف خواهی آمد، از این بچه‌ها.
یکی از کلاس‌های تاریخ موسیقی جهان با بچه‌های نوازندگی ایرانی است. جلسه اول که رفتم، در نگاه اول فهمیدم اکثر آنها نوازنده‌ی تار هستند. از کجا فهمیدم؟ دستِ کم گرفتی من را ادوارد!
بچه‌هایی که حدودا زاویه‌ی گردنشان به صورت نا‌خودآگاه بین ۱۰ تا ۱۵ درجه متمایل به چپ باشد، تارنوازانی هستند که در مکتب لطفی مشق می‌کنند. “عشق داند” اثر لطفی را همراه نامه برایت خواهم فرستاد. نمونه‌ی هنرِ وارسته‌ی بداهه نوازی ایرانی است. هنرجویانی که بسیار مبادی آداب و مقداری خجالتی در نگاه نخست باشند، تحت تاثیر شخصیت ظریف هستند. در اجرای آثار وزیری بسیار مهارت بالایی دارند. آنهایی که از جلسه‌ی اول، مداد و دفتر جلوی خود گذاشتند، قطعا سنتور می‌نوازند و تحت تاثیر دیسیپلین و انضباط پایور هستند. کنسرت اساتید موسیقی را برایت خواهم فرستاد. پایور نیز بسیار وارسته است.
می‌بینی ادوارد خیلی هم سخت نبود. البته این بچه‌ها معصومیت‌شان کمک بزرگی است که در چهره‌شان نمود پیدا کرده است.
ادوارد، این بچه‌ها، تاریخ خیلی نمی‌دانند. اهل تحلیل نیستند. به جزئیات دقت نمی‌کنند. اما در وضعیت تکینی قرار گرفته‌اند. وضعیتی که آنها را از موقعیت a که در نامه‌ی گذشته توضیح دادم، خسته کرده است. موقعیت a, ملال‌آور شده است. آنقدر سخت و استوار شده است، که برای انها جای نفس، نگذاشته است.
ادوارد عزیز! نه آنها اشتباه غربی‌ها را نخواهند کرد. آنها باهوش‌تر از فرانکفورتی‌های قرن ۲۰ هستند. آنها به نیروی کاریزماتیک خود، همچنان عشق می‌ورزند. با مضراب اول مشکاتیان در “گنبد مینا” شک نکن اشک‌شان دم مشکشان است. بگذار اعتراف کنم، من هم آوازِ گنبدِ مینا را خیلی دوست دارم. تا جایی که حسودی‌ هم می‌کنم. مشکاتیان، بسیار انسانِ وارسته‌ای است. تا جایی که از کارن شنیدم، به دنبالِ قدرت هرگز نبوده است. هر چند مشکل در سنت، از پسا-وارستگان خیلی وقت‌ها آغاز شده است. جمعیت وفادار به وارسته‌گان، هژمون ساختند. هویت متکثر را پذیرا نشدند. بلوک‌های صدایی دیگر را حذف کردند. البته که در موسیقی کلاسیک معاصر هم اوضاعی بهتر از این نبوده است.
اما نکته‌ی مهمی که من می‌فهمم، این نسل برخلافِ سنتی که از آن بیرون می‌آید، تکثر را پذیرفته است. وقتی در کلاس، از تفاوت شوئنبرگ و وبرن، کیج و اشتوکهازن، فیلیپ گلس و مورتون فلدمن، حرف میزنم، چشمانشان برق می‌زند. انگار در ذهن‌شان می‌گذرد، آهان! همین است راه درست.
آن‌گونه که من میفهمم! آنها عشق و احترام به نیروی کاریزماتیکی که هویت‌شان را برساخت کرده است را با پذیرش و ورود به وضعیتی که تکثر را به رسمیت بشناسد، میخواهند.
این بچه‌ها خوب می‌دانند، در آینده دیگر چهره‌ی کاریزماتیک نخواهیم داشت. موقعیت‌های کلان-روایتِ زمان‌مند و مکان‌مند یا شکست خواهند خورد یا باید به وضعیت‌های متکثرِ خرده-روایت وارد شوند. از همین جهت است که ادوارد نامه‌های من به تو از موسیقی‌های که ساخته‌ام بیشتر خوانده می‌شود. چرا؟ آنها شاید از زبانِ آهنگسازیِ من، در وضعیتِ پُست-اورینتالیسم خوششان نیاید، اما زبانِ خودشان را در بلوک صدایی دیگر در این وضعیت، می‌توانند داشته باشند. پُست-اورینتالیسم، مجموعه‌ای از تمام بلوک‌های صدایی درون خود است.
آنها هم مثل من، شک ندارند، وضعیتِ پُست-اورینتالیسم برپا شده است. وضعیتی که در آن، هنر بداهه‌نوازی تار توسطِ انسانِ وارسته با یک زنجیره‌ی صدایی به راحتی می‌تواند به یک بلوک صدایی دیگر از جنسِ سراسر نویز متصل شود. زنجیره‌ی صوتی بعدی می‌تواند به یک بلوک صدایی موسیقی راک متصل شود. این شبکه اگر درست کار کند، وضعیتِ تمام نُمای موسیقی ایران است. بی کم و کاست. هیچ بلوک صدایی نمی‌تواند، خود را موسیقی ملی بنامد. کاری که “ارکستر ملی” و نیروی‌های هژمون آن انجام دادند. شور‌بختی موسیقی کلاسیک معاصر است که بر این استعمار، پَنِل گفتگو هم برگزار می‌کند.
پُست-اورینتالیسم به آنها “نه” خواهد گفت. آنها قاعده‌ی بلوک صدایی را بلد نیستند. همانگونه که نویسنده‌ی مجله‌ی زردی که نامِ نوشته‌ی خود را بلوک می‌نامد. اما در ابتدا محکوم است، نام سردبیر‌ش را بنویسد. وگرنه از انعام خبری نیست. پُست- اورینتالیسم به آن نویسنده زرد هم “نه” خواهد گفت. پُست-اورینتالیسم به تمام سردبیران، خودکامگان، مالکان انحصاری “نه” خواهد گفت.
این شبکه اگر بتواند از حملات نیروی هژمون و استعمارگر که در نامه‌ی قبل مفصل توضیحشان دادم، وارسته قد بلند کند، وضعیتِ دوم پُست-اورینتالیسم ساخته خواهد شد. در وضعیتِ دوم است که به راحتی می‌توانیم در مجموعه‌ی p.o.iv اولین تعریف مشترک از پست-اورینتالیسم را تماشا کنیم. استیمنت من در آنجا منتفی خواهد شد. و اعضای p.o.iv استیتمنت جدیدی خواهند نوشت.
آه ادوارد! تلخی نکن! بِکت هم در انتظار گودو است! می‌دانم در ذهنت با پوزخند می‌پرسی، چگونه باید این شبکه ساخته شود؟ با خودت داری فکر می‌کنی، من که ادوارد سعید بودم، اورینتالیسم‌ام شد افتضاحی به کام ecm, ircam, سالن بولز، دنیل و ارکستر دیوانِ شرق و غرب. وارستگی عارف قزوینی، مبدل شد به ارکسترِ ملی (دولتی).
ادوارد به نظرم تو دو چیز را دست کم گرفتی در تحلیلت. ۱. برساختن انسانِ وارسته با کمک‌گرفتن از مارکس نه مارکسیسم (شایددهه‌ها طول بکشد) ۲. ساخت و برنهادِ شبکه‌های غیر آکادمیک، غیر متمرکز‌گرا، غیر نظامند.
در نامه‌ی بعدی پیش‌نویسِ نقشه‌ی راه را برایت خواهم فرستاد. فکر می‌کنم نامه بعدی که برایت خواهم فرستاد، یک یا دو ماه دیگر باشد. جزئیات عبور از پُست-اورینتالیسمِ در وضعیت فعلی‌اش به p.o.iv که مالکیت عمومی خواهد یافت، باید بسیار شفاف و واضح باشد. بله ادوارد می‌دانم، جزئیات بسیار اهمیت دارد.
دوست تو
احسان
۴ اردیبهشت

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)