به‌ چهره‌های ناآشنا که لبخندشان زیاد صمیمی نبود برخوردیم. اطراف خانه بوی رفاقت نمی‌داد.

«قزل» بدیدارمان شتافت و توضیح داد که؛حدود ظهر ۲ نفر پاسدار آمده بودند سعید را ۲ساعتی برای سوال و جواب ببرند. ولی من راه‌شان ندادم و در را بستم. فکرکردیم که حتما چیز مهمی نبود.

گروه موسیقی که به‌دعوت ‏خانواده‌ی سعید به‌جشن آمده بودند، می‌نواختند و عده‌ای هم می‌رقصیدند. حتی خود سعید به‌همراه آنان می‌رقصید تا شاید رفاقت و شادی را به‌فضای سنگین جمع بازگرداند. پاسدارها موافقت کرده بودند که تا پایان مراسم مزاحمتی ایجاد نکنند و پس از آن فقط ۲ساعت سعید را برای سوال و جواب می‌برند و خودشان هم او را برمی‌گردانند.

همه می‌دانیم این «‌۲ساعت» ۶۵ روز طول کشید، گویا فقط ۲بار با مادرش ملاقات کرد.

۶۵روز شلاق و شکنجه روی تن مقاوم شاعر #شراره‌_های_آفتاب نشست. سعید همان‌ها را که سروده بود زیست و تا آخرش ایستاد باگلوله‌ای در دهان و در چشم، در تکه‌های یخ در سردخانه، باشعله‌ای در دهان و چشم، نغمه در نغم‌ی خون غلغه زد، تندر شد.

@Blackfishvoice1

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)