به بهانهی هشت مارس
سه دختر دانشجوی نهایتا بیست ساله، کنارم در صف تاکسی ایستاده بودند. یکیشان داشت قربان صدقهی لبهای بهنام میرفت. رفیقش ضد حال زد که بهنام از ماتحت شانس نیاورده و زیادی تخت است. او البته گفت flat. دختر اولی، با نیش باز، چشمهایش را مست کرد و جواب داد که در همان سلام اول، لبها را میبیند و turn on (همان برانگیخته یا حَشری) میشود و لازم نیست پایینتر برود..
اولین بار در سریال sex & the city بود که دید زدن اندام مردانه به قصد لذت جنسی برایم علامت سوال شد. فوراً دست به کار میدانی زدم و از همهی دوستان ناهمجنسخواهم پرسیدم که آیا تا به حال بدن مردی را دید زدهاند؟! جواب همه بیشتر علامت سوال بود تا منفی. یعنی حتی کارکردش را نمیفهمیدند.. وارد احوالات عشق پاک میشدند که اگر کسی را دوست داشته باشند حتما موها و چشمهایش را هم دوست خواهند داشت و فیلان….
به ما گفته بودند، نه در ما فرو کرده بودند که تحریک شدن و حتی لذت جنسی امری مردانه است. زن آبژهی جنسی دهندهای است که هدف نگاه هیز مردانه است. عشق مرد تنانه بود و عشق زن، مادرانه.
همان سالها برای کلاس جامعهشناسی سینما، رفته بودم سراغ لورا مالوی (آن زمان مجلهی ارغنون، برای خودش دریچهای بود به دنیا.) مالوی گفته بود که در سینما، زنان اغلب ابژههای بصری هستند که نگاه مردانه را جذب کنند. آنها کمتر کنشگر هستند و بیشتر در معرض نگاه خیرهی مردان (و تماشاگر مرد) قرار دارند. نوشته بود که این نوع نگاه جدا از روایت، از طریق تکنیکهای فیلمبرداری و تدوین تقویت میشود، یعنی معمولا در قالب کلوزآپ، پاها، لبها یا اندامهای جنسی زنان نمایش داده میشود. ولی در نهایت مالوی بیشتر از این شاکی بود که وقتی نیمی از تماشاگران زن هستند، چرا لذت بصری لازم برای آنها فراهم نیست….! نقد مالوی میلنگید ولی آن موقع احساسم این بود که لابد جسارت طغیان علیه سرکوب عرصهی نظربازی زنان را ندارم. جسارت هم میخواست. بعد از بیست سال،هنوز هم هر بار میخواهم زنی را متوجه این کنم که مثلا در اکراه از همجواری فیزیکی با مردان در فضاهای عمومی مثل مترو و اتوبوس، در واقع او دارد خودش را ابژهی جنسی میبیند، فقط معصومیت! خودم را در معرض قضاوت میگذارم و البته کمی هم بقیه را میخندانم.
میانهی دههی نود در محل کارم از داخل آبدارخانه صدای مکالمهی دو همکار مرد را شنیدم. آنی که مدیر واحد بود، داشت در توصیف ابعاد سینههای یکی از کارمندانش بهبه و چهچه میکرد. آن یکی که همکار آن خانم بود، درآمد که « نه بابا… اونجوریها هم نیست. دقت کنی سوتین ابری میبنده….» در مورد نگاه خیره و توصیفات جنسی مردان از زنان در محیط کار تردیدی نداشتم ولی چنین جزییاتی از دهان دو مرد متاهل در مورد زنی متاهل که حداقل دهسالی از آنها بزرگتر بود، ورای تصوراتم بود. نظربازی آن دختران جوان هم تشتکم را دوباره پراند. معکوس کردن نقشهای جنسیتی و تبدیل کردن مردان به ابژههای میل در نسل جوان، حتی دلم را خُنک نمیکرد.
یکی از دوستانم میگفت که بعد چند رابطهی کوتاه، کلا به این نتیجه رسیده که مردها کمتر رشد یافتهاند وکیفیت پایینی دارند و ارتباط برابر با آنها غیرممکن شده. گفته بودم مردها رابطهی برابر را نمیفهمند. آزادیخواهی ما در بیان میل جنسی و تغییر الگوی روابط، در ساختاری که از بیخ مردسالارانه است، روابط عاطفی را تبدیل به صحنهی باجگیری میکند. گفته بود: بیست سال پیش باید شوهر قلدر را تحمل میکردم، الان دوست پسر پرنسس را…
وقتی زنان دربارهی بدن مردان صحبت میکنند، در جایگاه قدرت قرار ندارند و فشار شی انگاری از بدن خودشان برداشته نشده. در این فرایند زنان تبدیل به منفعلان تحت سرکوبی میشوند که گویا عاشق شکنجهگر خود هستند. حرف زدن از امیال جنسی، خواستههای جنسی و تلاش برای آزادی جنسی زنان یک چیز است و ارزیابی زیبایی مردان، چیز دیگری که هیچ ربطی به عاملیت ندارد.
در نهایت ماتحت فلت بهنام باعث حذف او از موقعیتهای قدرت اجتماعی یا شغلی نخواهد شد و خشونت جنسی ناشی از شی انگاری بدن در زنان را کاهش نخواهد داد.. هیزبازی زنانه همچنان داردآب به آسیاب کالایی سازی در خدمت مردسالاری میریزید…این انتقام سخت، هواپیمای خودی را نشانه گرفته….
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.