موافق یا مخالف هر وضعیتی در موقعیت کنونی ایران در سال ۱۴۰۱ که باشید تا دهان باز کنید، اولین سوالی که از شما عده‌ای خواهند پرسید! همین است. چون دیگر شهروندان، چند وقت است فکر می‌کنم به این پرسش. و پاسخی که بر آن یافتم به عنوان یک شهروند عادی این است.
چرا کشتی (اتوبوس) اصلاحات به معنی عام کلمه و نه حزب سیاسی، تقریبا هر نیم قرن در ایران به صخره (رانه‌ی سخت) برخورد کرده و متلاشی شده است؟
به گمان من، آقای خاتمی نه به عنوان سوپرمن و یا یک چهره جذاب برای نسلی که رهبران اپوزیسیون امروز آنها را نسل z میخوانند، بلکه به اندازه فهم من، به عنوان یک روشنفکرِ دوران گذار، راه خروج را چرایی و نگاه مبتنی بر نقد ساختاری به مثابه‌ شکلی از گفتمان مکتب فرانکفورتی ها بازنمایی می‌کند. ایشان در آخرین بیانه‌ی خود می‌نویسند اصلاح‌طلبی ما باز هم به صخره‌ی سخت خورد، آری و اینگونه است که مصیبت‌ها یک به یک بر سرمان آوار شد. تو گویی در آن لحظه منجمد در زمان-مکان-فضا، نیما، اخوان، شاملو، فروغی، مصدق، فروهر، گلشیری و دیگر روشنفکران این مُلک چون شبحی سرگردان، در هیات همراه فرشته‌ی مرگ، بار دیگر تمامی آرزوهای ما را با بانگ سربازان خسته از جنگ علیه خود، همراهی می‌کنند. به صف که می‌نگری دوشادوش ما، میرزا محمد تقی خان فراهانی، عباس میرزا، فرخی یزدی را می‌بینی تا صف آخر که ما آنها را نسل z خواندیم.
اما چرا؟ شعارهای امروز که همان شعارهای مشروطه است. وعده‌ها و آرزوی تحقق نیافته همان‌هایی است که قبلا هم بوده است. کافی است به صورت تصادفی یک کتاب از آقای داریوش شایگان را داشته باشی چون فال حافظ (اینبار نه به قصد تعبیر و نیت) چون گوئیا جغد شوم بد سرشت، سرنوشت مشابهی بر صفحات ما نوشته است. یک صفحه را تصادفی باز کنی. انگار نویسنده‌، نسخه‌ی امروز ما را نوشته است.
انگار همین امروز است. بحث درباب تکثر، آزادی، احترام، پذیرش، عدالت. هویت‌های چهل تکیه. پذیرش، مدارا…
اما چه شده که ما هر نیم قرن، شکست می‌خوریم؟
من به عنوان یک شهروندِ معمولی و ساده‌ی یکی از جریان‌های اصلاح‌طلب
اگر بودم، تو بیانه‌ام می‌نوشتم به جایی شلوغ‌کردن شهرهای جهان، برویم به خانه‌هایمان و یک‌ مداد و کاغذ برداریم و هر چیزی که باعث این شکست‌ها شده را از پایین‌ترین بخش تا بالا بنویسیم. بلکه گره‌ و قفل آزادی و دموکراسی در این ملک در همین نوشته‌های که از خرد جمعی می‌آید باشد.
وقتی یک بار ازدواج کردی، طلاق گرفتی، در انتها میتوانی مدعی باشی زنم مشکل داشت! اما این طلاق و ازدواج هفتم است! گیر و گرفت ما آخر سر کجاست؟ مشکل کجاست؟
به گمان من، از دل این “چرایی”، “برای” های ما متحد و اولویت‌بندی می‌شود. آنگاه جهت ساخت “برای” های ما نیرو‌های تکنوکرات موظف خواهند شد، برنامه‌ی شفاف با جزئیات ارائه دهند.
با مطالعه برنامه‌ها می‌توانیم سوار بر “رانه‌ای” شویم که راننده و مسافرین آن کشتی “اتوبوس” با آگاهی و خردورزی امروز در چهل سال آینده، فرزندان ما را به صخره سخت بار دیگر نزنند. به گُمان من کم‌هزینه‌ترین راه ممکن شاید از دلِ این سوال بیرون بیاید.
چرا کشتی (اتوبوس) اصلاحات به معنی عام کلمه و نه حزب سیاسی، تقریبا هر نیم قرن در ایران به صخره (رانه‌ی سخت) برخورد کرده و متلاشی شده است؟
تا کی عزادار و مویه‌کنانِ اصابتِ رانه‌ی تقدیر زندگی بر صخره‌ی سخت باشیم؟
– یک شهروند عادی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)