شنبه شب “محسن نامجو” در پاریس کنسرت داشت. یکی از اولین کنسرتهایی در اروپا که همراه با گروهی از نوازندگان برگزار میکرد. طبیعتا ما هم به همراهِ جمعی از دوستان به کنسرت رفتیم. سالها بود که آرزو داشتم در کنسرتِ نامجو حضور پیدا کنم و این٬ اولین بار بود که چنین اتفاقی رخ میداد. – کنسرتِ قبلیِ نامجو در پاریس را از دست داده بودم-. متاسفانه باید گفت که این کنسرت٬ آن چیزی نبود که من به شخصه انتظار داشتم و اگر بخواهم دقیقتر بگویم٬ ترجیح میدادم به جای آنکه دو ساعت در سالن به صدای نامجو گوش بدهم٬ این کار را به تنهایی در خانه انجام دهم. اما چرا؟
مشکلِ اول این بود که بخشِ زیادی از کسانی که به کنسرتِ نامجو آمده بودند٬ برایِ پیروی از “مُد” آنجا بودند. به هر حال این روزها اگر بخواهی جایی پُز روشنفکری بدهی٬ مجبوری نامجو هم گوش بدهی و خود را به موسیقی او علاقهمند نشان بدهی٬ پس باید در کنسرتاش هم حضور داشته باشی. در حالی که بخشِ اعظمی از سالن٬ یا ترانههایِ نامجو را به کل نشنیده بودند یا آنکه حداکثر یکی – دو ترانه از او را اینور و آنور شنیده بودند. نتیجه این بود که مثلا وقتی نامجو ترانه «جبر جغرافیایی» را میخواند٬ به جز چند نفر معدود٬ کسی قادر به همراهی با او نبود. طبیعتا اگر شما تابع مُد نباشید٬ دلیلی ندارد که در آنتراکت کنسرت بگویید: “زمان کنسرتِ شجریان هم این قدر خسته نشده بودم!” چون کسی که به اجبار به کنسرت نمیآید٬ کنسرت برای دیدار با موزیسین و خواننده مورد علاقه و شنیدنِ ترانهها به صورت زنده است.
مسالهیِ دومی که در کنسرت وجود داشت٬ عدمِ شناختِ حاضران از کانتکست – در فارسی کلمهای که معنایِ کانتکست را به درستی برساند٬ داریم؟ چارچوب مثلا؟ یا زمینه؟ – موسیقیِ نامجو بود. محسن نامجو – مانند بسیاری از هنرمندان – کانتکستِ خاص خود را دارد. این به معنایِ خوب یا بدن بودن آن نیست٬ بلکه صرفا توصیفی است از آنچه که در عملِ هنرمند رخ میدهد. فریادهایِ محسن نامجو٬ استفادهاش از حنجره به مثابهیِ یک ساز و در نهایت “اداهایی” که هنگام خواندن برخی ترانهها دارد – برای مثال بخشِ ابتداییِ ترانه ۱۳/۸ – را باید در همین کانتکست دید و سنجید. اگر اینگونه به موسیقی او نگاه کنیم٬ طبیعتا بهتر متوجه منظور او برای استفاده از چنین اصواتی میشویم. و وقتی این شناخت حاصل شد٬ دیگر کسی بابت نحوه خواندن ترانهای چون “زان یار دلنوازم…” و حرکاتِ سرِ نامجو نخواهد خندید٬ همانطور که مثلا ترانهی “جبر جغرافیایی” اساسا مضمون خندهداری ندارد که هنگامِ شنیدن آن٬ صدایِ قهقهه به گوش برسد.
نکتهیِ سوم اما “بیسوادی” برخی افراد است. در ردیفِ جلوییِ ما دو جوان نشسته بودند که میتوان حدس زد از خیل دانشجویان ایرانی مقیمِ پاریس بودند. زمانی که نامجو مشغولِ خواندنِ ترانهیِ “زان یار دلنوازم” بود٬ یکی از آن دو رو به دیگری گفت: “این شعر مالِ نامجوئه؟” و دیگری در پاسخ گفت: “معلومه٬ پس چی فکر کردی؟” یعنی این افراد نه شناختی از نامجو دارند٬ نه حافظ و نه حتی شعر فارسی.
کنسرتِ محسن نامجو با همهی خوبیها و بدیهایش٬ تمام شد و رفت. اما به نظرم شاید لازم باشد که همهیِ ما کمی دست از ادا و اطوار برداریم و علایق خود را با صدای بلند و بدون شرمندگی فریاد بزنیم. ممکن است بسیاری از محسن نامجو موسیقی او متنفر باشند که طبیعی است؛ همانطور که من از پالت متنفرم و به کنسرت هفتهیِ آیندهشان در پاریس هم نخواهم رفت. چون این عدم شناخت من از این گروه٬ میتواند باعث آزار و اذیت مخاطبان واقعی این گروه شود. بیایید شما هم رودربایستی را کنار بگذارید و خیلی راحت٬ عشق و نفرت خود از گروههای هنری را بدون توجه به مُدِ روز٬ فریاد بزنید.
در همین زمینه:
نظرات
نظر (بهوسیله فیسبوک)
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.