یوسف عزیزی بنی طرف 

وکالت به چه کسى؟ به آن کس که پدر بزرگش در ١٣٠۴ شیخ خزعل را – که در اواخر خودرا ایرانى مى دانست و حاضر به مذاکره بود – با حیله ربود و سر انجام او را در سال ۱۳۱۵ در تهران کشت، و باز در مرداد ١٣٠۴ با توپخانه، خانه هاى مردم عرب را در محمره (خرمشهر) بر سرشان آوار کرد و طى دو روز، دویست و چهل نفر از آنان را کشت؟ و در ۱۳۰۷ جهت سرکوب مقاومت مردم حویزه در برابر ممنوعیت لباس عربى با هواپیماهاى جنگى بمبارانشان کرد و ده ها عرب را در خفاجیه (سوسنگرد) و حویزه کشت؟ و در همان سال، حدود دو هزار زن و مرد و پیر و جوان را از مناطق بنى طرف و سوارى به شمال ایران تبعید کرد که شمارى در راه مردند و شمارى حسرت دیدار دوباره سرزمین شان را با خود به گور بردند. همین پهلوى اول بود که در ۱۳۰۸ شصت کشاورز عرب را از مناطق مختلف اقلیم اهواز از دم تیغ گذراند زیرا که علیه مالیات کمرشکن دولت اعتراض کرده بودند. همو بود که با بمباران منطقه میناو اهواز، دست کم شش تن از شیوخ و ریش سفیدان معترض به ستم ملى را اعدام کرد و صدها تن را دستگیر کرد. او طى شانزده سال، سموم آریایى گرایى و عرب ستیزى را در کتاب هاى درسى و غیر درسى و دیگر عرصه هاى فرهنگى کاشت. وکالت به کسى که پدرش – محمد رضا پهلوى – در سال ۱۳۲۹ با توپ و هواپیما منطقه گسترده میان بستان تا اهواز را به خون کشید تا مردمى را که خواهان حقوق ملى خود بودند قلع و قمع کند. همین پدرش بود که با نقشه هاى عرب زدایى در اقلیم اهواز، هزاران تن از استان هاى همسایه را به عبادان کوچاند تا ترکیب جمعیت این شهر عربى را تغییر دهد. همین محمد رضا بود که پس از تیرباران سه تن از رهبران سیاسى مردم عرب و دستگیرى صدها تن از آنان در سال ۱۳۴۳ دست ساواک را در سرکوب هنرمندان عرب باز گذاشت و نقشه هاى تغییر جمعیت شهر اهواز را – به ضرر عرب ها – به اجرا گذاشت. او که فضاى عرب ستیزى را بیش از پدر دیکتاتورش گسترش داد؛ در عرصه هاى مختلف فرهنگى و ادبى و سیاسى و رسانه اى.محمد رضایى که صدها عرب اهوازى را تنها به اتهام واهى ناصریسم و بعثیسم زیر شکنجه کشت یا اعدام کرد. ساواک او بود که از اواسط دهه چهل شمسی، صدها معلم عرب منطقه دست میسان (دشت آزادگان) و سایر شهرهای استان را به شهرهاى فارس نشین منتقل کرد و معلمان فارس را جایگزین آنان کرد تا به فارسیزاسیون استان اهواز کمک کند. همو او بود که شهرک استعمارى یزد نو را در منطقه کاملا عربى حویزه در مرز عراق تاسیس کرد و شهروندان یزدى را در آنجا مستقر کرد و زمین عرب ها را به آنان بخشید. و البته مى خواست اصفهان نو را هم بسازد که انقلاب دستش را برید. پدر او بود که به اسدالله علم گفت: هر چه مى توانید براى تغییر بافت جمعیت استان عمل کنید تا زبان و فرهنگ و قومیت عرب ها ریشه کن شود. پدر او بود که هنگام سفر به محمره (خرمشهر) هنگام دیدن عرب هاى چفیه پوش به محسن پزشکپور نماینده تحمیلى محمره در مجلس شوراى ملى گفته بود”کى بیایم و این عرب ها را در اینجا نبینم”. پدر او و ساواکش بود که انتشار هر نوع کتاب عربى یا فارسى را در باره مردم عرب اهواز ممنوع کرده بود، چه شعر و چه داستان و چه تاریخ و جامعه شناسى. چند ملیون عرب نه نشریه اى داشتند و نه در مناصب و پست هاى حکومتى موقعیتى. اما به قول آل احمد تا بخواهید روشنفکرهایشان، زندان های اهواز را پر کرده بودند. اتاق بازرگانى ها، کانون وکلاها و سایر کانون های صنفی، کلا در اختیار اقلیت غیر عرب بود. فضاى مسموم ضد عربى، تحقیر و توهین به عرب ها حد و مرزى نداشت و همین میراث شاهنشاهى به نوعى به جمهورى اسلامى منتقل شد. وکالت به این شخص یعنى، عرب ها کارد خونین ستم و استعمار را از جمهورى اسلامى به رضا پهلوى بدهند، یعنى خودآزارى، یعنى خودکشى. کسى که نه تنها نقدى بر گذشته خونبار و ستمگرانه پدر و پدر بزرگش نسبت به مردم عرب (و دیگر مردمان ایران ) ندارد بلکه آن دو خودکامه را مى ستاید، یعنى قاتلان آباء و اجداد ما عرب ها را مى ستاید یعنى که مى خواهد سیاست هاى ضد عربى خاندان سرنگون شده اش و جمهورى اسلامى را ادامه دهد. من در اینجا خلاصه نوشتم و ممکن است مواردى از قلم افتاده باشد. و البته فجایعى را که پدر و جدش علیه ترک ها، کردها، لرها، بلوچ ها و ترکمن ها مرتکب شده اند هفتاد من مثنوى مى شود. (عکس: یکی از پل های شط کارون در شب اهواز)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)