دو جستار چالشی ذیل در پی این است، در ادامه ی نقدهای اخیرم و با باز کردن بحث حول تحولات اخیر و چگونگی رشد چالش مدنی و تحولات ساختاریش، از یکسو لحن و راز سنتی و افراطی حمله ی فرج سرکوهی و همنظرانش به بیانیه اخیر برخی دانشگاهیان و پژوهشگران ایرانی مقیم خارج از کشور را برملا بسازد و اینکه چرا نوع نگاه و برخورد او یا آنها اصلا رادیکال و مدرن نیست. از طرف دیگر این نقد در پی این است،ـ با نقد شیوه ی برخورد از یکسو بشدت خشن و از سوی دیگر به حالت حملات رسانه ایی حکومت جمهوری اسلامی علیه اعتراضات اخیر و پس از قتل مهسا امینی ـ، نشان بدهد که این حکومت واقعا از رشد چه شعارهایی و از حاکمیت چه ذایقه و زبانی بر این تحولات بیشتر هراس دارد. اینکه آیا آنها ازین بیشتر ترس دارند که مردم در خیابان مرتب مرگ بر جمهوری اسلامی بگویند، کُشته بدهند و یا اینکه هراس دارند که دقیقا این زبان و ذایقه ی جدید و جنسیتی و مدرن در خیابان و زبان و دانشگاههای ایران رشد بکند که هرچه بیشتر حجاب اجباری را بدور می اندازد، گشت ارشاد و ولی فقیه را نفی می کند و خواهان دموکراسی و قانون مدرن بر اساس حقوق بشر است و ازینرو نیز مرگ بر جمهوری اسلامی و مرگ بر خامنه ایی نیز می گوید. اینکه از جدال حیدری/نعمتی و انتاگونیستی بیشتر هراس دارند که بخوبی با آن اشنا هستند و اساس حکومت و فرهنگ و زبانش هست و یا اینکه از رشد این فضا و زبان نو می ترسند که از «زن/زندگی/آزدای» سخن می گوید. یا به این خاطر می بینیم که حکومت جمهوری اسلامی اینروزها به اشکال مختلف سعی می کند این اعتراضات نوین، این زبان و فضای نو را خطرناک و حامل فرهنگ غربی پورنو و فحشاء جلوه بدهد و حتی از اتفاقاتی چون لخت شدن زنی در تظاهرات هلند بیشترین استفاده های تبلیغاتی را بکند، حتی به این قیمت که خطوط قرمز خویش در نشان دادن تصاویر در تلویزیون را بشکند ( یا چرا به این سنت شکنی دست می زند؟). یا از طرف دیگر سعی می کند که مثل اظهارنظری از یک روحانی شعار «زن/زندگی/آزادی» را اسلامی و از خود بسازند. یا اصلا چرا اینکار را می کنند و چرا این جدال بر سر اینکه کدام معنا و برداشت ازین مفاهیم بر جامعه و روح جمعی حاکم می شود، جدال اصلی و دیسکورسیو در هر تحول مدنی و مدرنی هست. اینکه ایا دیسکورس و زبان سیاه/سفیدی و آنتاگونیستی در حکومت و فرهنگ و در اپوزیسیون حاکم باقی می ماند و یا اینکه این دیسکورس نوی حامل بدن و جنسیت و رنگارنگی و دموکراسی بر صحنه و زمانه حاکم می شود و تغییر بنیادین و رنسانس نو یا دگردیسی نهایی را ممکن می سازد. زیرا این جدال اصلی و سرنوشت ساز هر تحول مدنی و رادیکالی و از همه مهمتر جدال سرنوشت ساز تحولات اخیر ایران است.

لحن سنتی حمله ی فرج سرکوهی به بیانیه پژوهشگران! یا جمهوری اسلامی از چه شعاری واقعا می ترسد!

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

جستار اول!

۱. حمله ی فرج سرکوهی به بیانیه پژوهشگران چه چیزی را لو می دهد؟

بیانیه «جمعی از دانشگاهیان و پژوهش گران ایرانی»
استاتوس اولیه آقای سرکوهی علیه این بیانیه که بعدا حتی در استاتوسهای بعدیش ادامه می یابد و خوشحال می شود که کسانی امضایشان را پس می گیرند. به صحفه ی فیس بوک او مراجعه بکنید.
استاتوس آقای علی نگهبان علیه این بیانیه در صحفه ی فیس بوک او.

هنوز چه اپوزیسیون و چه بخشی از مردم خودشان را با این دروغ دلداری می دهند که این حکومت تا حالا پابرجا بوده هست، چون با خشونت هرچه تمامتر همه چیز را سرکوب می کند.

نه دوستان! دوران دروغ گویی به خودتان به پایان رسیده است. اگر علت پایداری این حکومت بخاطر خشونت بیش از حدش بود، تا حالا باید از هم می پاشید و بویژه وقتی با بزرگترین فشار و محاصره ی بانکی و اقتصادی و نظامی در تاریخ ایران در این سالها روبرو بوده است. مشکل اصلی هم این نیست که این جامعه و تحولات بنیادینش خواهان عبور از نظام دینی و دیکتاتوری نیست که هست و هر روز بیشتر خواهان آن می شود، همانطور که در تظاهرات اخیر و با شعار محوریش «زن/آزادی/زندگی» دیدیم. مشکل اصلی اما نبود «نیروی مدرن و ذایقه ی مدرنی» است که بتواند تحولات مدنی را خوب حس و لمس بکند، فضا بیافریند و هر چه بیشتر این اعتراضات رنگارنگ را بهم پیوند بزند و به «وحدت در کثرتی مدرن» دست بیابد. اشتباه نفهمید. منظورم این نیست که بگویم جای یک «رهبر و تشکیلات» در این جنبش خالی است. چون این تفکر هم سنتی و عقب مانده است. جامعه ی مدرن محل حضور احزاب و گروهها و رهبران مختلفی است که اما بر سر یک سر مفاهیم بنیادین با هم «اجماع جمعی» دارند و به این خاطر ملتی واحد و رنگارنگ شده اند و می توانند دیکتاتوری را پشت سر بگذارند. همانطور که یک تحول مدنی قدرتمند مثل تحول اخیر ما مرتب رهبران جدید خویش را بسان یک بدن جمعی و تمنای مشترک می افریند و هرچه بیشتر یک جنبش هزارسر می شود، اگر خوب جلو برود و هرچه بیشتر به ملتی واحد و رنگارنگ حول خواست دموکراسی و دنیویت تبدیل بشود. (خواه در نوع سکولار یا لاییکش)

مشکل اصلی عدم شکل گیری قوی «ذایقه ی مدرن در اپوزیسیون» است،مشکل اصلی عدم حس و لمس خوب «تحولات مدنی» و عدم توانایی به ایجاد این حس درونی و بیرونی بسان «بدنی واحد و بسان وحدت در کثرتی نوین است»، که نمونه ی کلاسیکش عکس بالا از تصویر «غول ملت و دولت دموکراتیک از هابز» یعنی «لویاتان» است. به این خاطر می بینید که امروز و در خیابانها و در شهرها و میان اقوام این «وحدت در کثرت» به شکل خودجوش در خیابانها بوجود می اید و بویژه بعد از مرگ دلخراش مهسا و دختران و پسران زیبا و جوان ما رخ داده است، یا پس از قتل عامهای حکومتی در زاهدان و غیره. یعنی اکنون یک هویت و همبستگی نوین و رنگارنگی میان ایرانیان در حال شکل گیری است که این اپوزیسیون حتی در این همه سال قادر به ایجاد آن نبود و هر گروهی در نهایت دیگری را نفی و رد می کرد. در واقع تحت تاثیر این تحول درونی انگاه حرکت قوی و مهم اعتراض جمعی در خارج از کشور توسط فراخوان مدرن «حامد اسماعیلیون» و در شهرهای مهم اروپا و امریکا رخ می دهد. اینها نشان می دهد که این جامعه بسیار جلوتر از اپوزیسیون و نیروهای باصطلاح مدرنش هست که عمدتا در رسانه ها جیغ بنفش می کشند، چه مسیح علینژادش باشد و یا چه علی علیزاده اش باشد و غیره. یا چه نمونه های دیگرش چون این سخنان فرج سرکوهی و همفکرانش باشد.

اینکه مشکل اصلی ما مشکل «سیب سرخ و ادم چلاق» است. نمونه ی جدید و دیگر یا مشابه این «عدم درک مدرن مباحث و تداوم انقلابی گری سنتی» را ما در حملات «فرج سرکوهی» و همنظران دیگرش علیه بیانیه ی «بخشی از دانشگاهیان و پژوهش گران خارج از کشور» می بینیم. اینکه می گویند اینها خواستها و تفکرات اصلاح طلبان حکومتی هستند. حتی درداور است که دوستان و هنرمندان توانایی چون «علی نگهبان» گیر این بازی می افتند و این بیانیه را شرم اور می خوانند و یا بدترین توهینها را نثار این بیانیه نویسان می کنند.. اما کافی است که این بیانیه را بخوانید و بعد به استدلالهای اقای سرکوهی و دوستانی چون علی نگهبان بنگرید تا ببینید که چرا اینجا علت اصلی دعوا از یکسو عدم شناخت حسی/فکری چالش مدنی مدرن و پروسه ی تحولاتش هست و از سوی دیگر دعوا سر نوع ذایقه های مختلف در برخورد به رخداد کنونی است. یعنی دعوا بر سر چالش بر روی این است که چه زبان و ذایقه ایی بر این تحولات و بر نگاه ما حاکم بشود: نگاه انقلابی/ افراطی فرج سرکوهی و امثالهم و یا روشهای مدنی با قدرتها و ضعفهایش (یا بی انکه ضعفهای این بیانیه را نفی بکنیم). ازینرو باید سوال کرد که چرا سرکوهی و نگهبان و دیگران این بیانیه را شرم اور و خائن به خواستهای مردمی در خیابان می دانند؟

می دانید دلیلش چیست؟ دلیلش فقط این است که چرا در بیانیه کاملا اشکار ننوشته است که این حکومت باید برود و با شعار مرگ بر جمهوری اسلامی و خامنه ایی بیانیه اش را پایان نداده است. دلیلش فقط همین است. در حالیکه این بیانیه، با تمامی ضعفهایش، دقیقا ازین حرکت می کند که این جنبش کنونی در پی خواست ازادی و دمکراسی و پایان حکومت مذهبی و ولایی است. مگر این جملات چیزی دیگر جز نفی حکومت مذهبی است. موضوع مهمتر اما این است که انها ناراحتند که چرا اینها خواهان خواستهای مدنی جون دادگاه پیگیری به جنایت علیه مهسا و دیگر قربانیان شده اند و یا خواهان برچیده شدن حجاب اجباری و گشت ارشاد شده اند. بجای اینکه شعار مرگ بر جمهوری اسلامی بدهند و خواهان قیام فوری بشوند. اما مگر همین خواستها بشخصه بخشی از خواستهای مدنی و برحق این جامعه و معترضین نبوده و نیستند؟ یا مگر جامعه ی مدنی دقیقا از طریق طرح این خواستهای مطابق با شرایطش هرچه بیشتر دیکتاتوری را پس نمی زند و سنگرهای مدنی را پس نمی گیرد و یا بهتر بدین وسیله ریشه ی حکومت را نمی زند؟ مگر جنبش های مدنی موفق راهی دیگر رفته اند و از روز اول فقط شعار نهایی حکومت باید برود را داده اند، چون رهبرانش مثل اینها شور حسینی داشته اند و می خواهند مثل خمینی توی دهن این دولت بزنند و همین الان. یعنی اینجا نمی بینند که در این لحظات «هیجانی شدن واحساسی شدنشان» و شرم باد گفتن شان چه چیزهایی را لو می دهند و برملا می سازند. یا شاید این دوستان منتظرند که در این شرایط همه قیام حسینی بکنند و به خیابان بریزند و خیلی کشته بدهند تا ثابت بشود که این قیام ضد حکومت است. یا مگر مرگ بر دیکتاتور و درخواست برچیده شدن گشت ارشاد نافی یکدیگرند؟

یا آقای سرکوهی و شما دیگرانی که این بیانیه را شرم اور و اصلاح طلبانه می خوانید، آیا یک لحظه به این فکر کرده اید که اگر این خواست بیانیه تحقق بیابد که خواست همان جوانان در خیابان هست و اینکه حجاب اجباری برچیده بشود و گشت ارشاد برود، یا کل نهاد و دیسکورس «امر به معروف و نهی از منکر» در ایران برچیده بشود، انگاه چه چیزی از جمهوری اسلامی باقی می ماند؟. وقتی که گرهگاه مشترک اخلاق/فرهنگ و سیاست سلطان مابانه و مرید/مرادیش فرو بریزد و سنگر اصلیش گرفته بشود که بدورش دیکتاتوری رهبر و ولایت فقیه و غیره را افریده است و همزمان پاشنه ی اشیل اش نیز هست. زیرا در پشت حجاب برای اینها همان «حقیقت ناب و ناموسی» قرار دارد که حال اینها خودشان را امام و نماینده اش می دانند و وقتی حجاب فروبریزد و رنگارنگی زمینی در پشت آن و اغوایش نمایان بشود، در خیابان و دانشگاه حاکم بشود و شادی بیافریند، آنگاه چه چیزی از جهان و زبان و فرهنگ هراسان از زندگی آنها و از زبان و فرهنگ بسیجی، تعزیه وار، حسینی و سیاه/سفیدیشان می ماند؟ یک لحظه به این مباحث مهم و محوری فکر کرده اید که اصل چالش مدرن و تغییر ساختاری مدرن هستند و باید به دیسکورس و ذایقه ی نو و حاکم تبدیل بشوند. یا وقتی این شعار هرچه بیشتر همه گیر بشود و حکومت بناچار بیشتر مقاومت علیه اش نشان بدهد و هر چه بیشتر بناچار ریزش درونی و بیرونی بکند. طبیعی است که انگاه در اپوزیسیون و در نقد هم دیگر نمی توانند کسانی حضور بیابند که از مقام انقلابی خویش امر به معروف و نهی از منکر بکنند و جای دوست و دشمن را نشان بدهند. زیرا تغییر یکی بدون تغییر دیگری ممکن نیست و عبور از پدر جبار بدون عبور از فرزندان هیستریکش و زبان سیاه/سفیدی آنها در اپوزیسیون ممکن نیست. زیرا اینها محکوم به دور باطل «پدرکُشی» و «فرزندکُشی» هستند. همانطور که دیکتاتور وقتی می رود که امت تبدیل به ملت مدرن و جامعه ی مدنی بشود، تبدیل به ملتی واحد و رنگارنگ بشود و رهبر و دولت مدرن و دموکراتیک بخواهد.

آخر عقل هم خوب چیزیه؟ اینکه ببینی چگونه شعار درازمدت مرگ بر دیکتاتور و نه به جمهوری اسلامی را جلو ببری، بدین وسیله که اولا با شعار رو به زندگی «زن/زندگی/آزادی» شروع می کنی و سپس دقیقا این خواستهای روزمره و اکتوئل نفی حجاب اجباری و نفی گشت ارشاد و نفی مجازات اسلامی را هرچه بیشتر همه گیر بکنی و بخواهی بشکل قانونی و مدرن به دادخواهی کشتگان رسیدگی بشود و سازمان ملل همراهی بکند. تا بدینوسیله هرچه بیشتر مفاهیمی مثل «قانونمداری» را از دست حکومت بیرون بکشی و نشان بدهی که چرا قانون انها ضد قانون است.

چالش مدنی و رادیکال اینطوری عمل کرده و می کند و نمی اید فقط بگوید مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر دیکتاتور و در خیابان تلفات بدهد و به امید اینکه خون کشتگان روزی قیام نهایی را ایجاد بکند و با سیاست «هرچه بدتر، بهتر» حرکت بکند.. یا مگر از یاد برده اید که خون فراوان کشتگان و شهیدان معمولا حکومت بدتری بوجود می اورد. مگر از یاد برده اید که نیچه می گوید «حقیقتی که شاهدش خون است، یک دروغ خطرناک» و کین توزانه است، مثل هر حکومت مستضعفی و قیام بردگان.

یعنی سوال این است که چرا به این جنگهای حیدری/نعمتی علیه یکدیگر دست می زنید و حاضر به عبور از مفاهیم سنتی، آنتاگونیستی و اولتراانقلابی خویش نیستید، آنهم وقتی که دقیقا لازم است که این «اجماع جمعی» حول مفاهیم محوری «حکومت دموکراسی و سکولاریسم و بر اساس حقوق بشر» و بدور شعار محوری «زن/زندگی/آزادی» بوجود بیاید و همزمان رنگها و حالات مختلف این احزاب و گروههای دموکراتیک از لیبرال تا چپ و مشروطه طلب هرچه بیشتر شکل بگیرد. چون در یک بستر مدرن همه می دانند که ساختار مشابه مدرنی می خواهند و جدالشان بر روی شکل و حالتش هست. همان چیزی که در جامعه ی مدرن در جدال میان احزاب و گروهها، در جدال و چالش میان جامعه ی مدنی و حکومت مدرن و در خیابان و رسانه ها و موسسات مدنی هر روزه رخ می دهد و باید رخ بدهد.

نکته ی خنده دار و درداور بنابراین این است که این دوستان اتشین که مثل فرج سرکوهی بار دیگر رگه ی اولترا انقلابی خویش را این مواقع نشان می دهد، از یاد می برند که خواست نفی گشت ارشاد و خواست نفی حجاب اجباری دقیقا از خواستهای برحق و روزمره ی این مردم و دختران و زنان و پسران در خیابان بوده و هست و به این خاطر حجابهایشان را با رقص و پرفورمانس مدرن در آتش می اندازند. همانطور که حکومت دینی و ولایت فقیه نمی خواهند و برای انها این خواستها ضد هم نیستند، بلکه مراحل مختلف یک تحول رادیکال و مدنی هستند. اینکه بدن جمعی در خیابان بهتر این مباحث را درک می کند تا این اندیشمندان اولتراانقلابی ما. اینجاست که باید دید که چرا ما هنوز گرفتاریم و چرا باید نسل رنسانس و ذایقه ی ما هرچه بیشتر بر این فضا و دوران حاکم بشود تا سرانجام تحول مدنی و رادیکال برای رنسانس ایرانی و برای تحقق دموکراسی و سکولاریسم رخ بدهد. تا دیکتاتوری و به همراهش این ذایقه ی سیاه/سفیدی و هیستریکی از بین برود که علت خویشاوندی و پیوند این حکومت جبار و فرزندان هیستریک و انقلابی یا اولتراانقلابیش در خارج از کشور است و انها که همین حالا انقلاب می خواهند، انهم از پشت گود و اگر کسی چیزی کمتر از انقلاب و سرنگونی بگوید، برایشان کم است و بنابراین شرم اور یا حکومتی است. زهی خیال باطل.

نکته ی نهایی اما این است که انها در این اعتراض یاحسینی خویش علیه این بیانیه حتی پی نبردند که نقطه ضعف مدرن این بیانیه کجاست و چرا می توانست بهتر و قویتر نوشته بشود. چون برای چنین بینایی و دیدنی بایستی هرچه بیشتر حس و ذایقه ات مدرن شده باشد. چون هر چیزی بهایی دارد و مشکل این دوستان این است که خیال می کنند خیلی می بینند، در حینی که کوری بنیادین خویش در حین اعتراض سنتی و احساسی شان را نمی بینند. اینکه چرا بقول فروید و لکان «افکت و هیجان احساسی» همیشه رو می کند که ضمیر نااگاه و حقیقت اصلی ما در برخورد به رخدادی چیست و تمنای واقعی مان چیست.

پانویس: من یکبار پیش از این و چندماه پیش در نقدی با تیتر «روی دیگر و اصلی جنجال رجبی/پرستویی» این گرایشات اولتراانقلابی و در نهایت سنتی فرج سرکوهی را به نقد کشیده ام که انموقع نیز جوابی به انتقاداتم نداد و همین خودش نشان می دهد که این دوستان ما چقدر مدرن هستند و چرا از چالش و نقد متقابل هراس دارند. بی انکه قدرتها و تلاشهای برحق فرج سرکوهی و یا از آن مهمتر دوستان هنرمند و خوبی مثل علی نگهبان را نفی بکنم. انها نیز نیروهای مدرن ما هستند و مثل هر نیروی مدرن بایستی بدانند که بهای مدرنیت «هُشیاری مداوم» و تن دادن به نقد و دیالوگ مدرن است. زیرا اینجا هیچکس صاحب حقیقت نهایی و ولی فقیه نیست و انچه هست جدال و چالش تاویلها بر سر بهترین تاویل و بهترین منظر بر رخدادها و حوادث و برای یافتن بهترین راههای ممکن است.

جستار دوم!
۲. جمهوری اسلامی از رشد چه شعارها و از گسترده شدن چه زبان و ذایقه ایی واقعا می ترسد!

اگر به واکنشهای حکومت به اعتراضات اخیر بنگریم، از یکسو شاهد رشد ترس و استیصالی در حکومت و در نیروهای حکومتی می شویم. زیرا اکنون آنها با جنبش و اعتراضات نوینی روبرو هستند که حتی شعارهای ابستراکت جنبش سبز و یا شعار «یا حسین/میرحسین» و خواست پس گرفتن رایشان را پشت سر گذاشته است و هر چه بیشتر یک جنبش رنگارنگ و جنسیتی و دنیوی شده است. یا حقوق اقلیتها و بدنهای سرکوب شده ی جنسی و جنسیتی و قومی را مطرح می کند و آنهم به این شکل که از یکسو فضای خیابان و دانشگاه را با لباسها و پوشش نوین خویش تغییر می دهد، فضای سیاه/سفیدی و تعزیه وار را می شکند. از یکسو خواهان نفی حجاب اجباری و گشت ارشاد می شود و از طرف دیگر خواهان برچیده شدن حکومت دینی و پایان ولایت فقیه و حکومت خامنه ایی می شود. بنابراین این حکومت از یکسو با خشونت سعی می کند جلوی رشد تظاهرات را بگیرد، اما همزمان ترس دارد که با خشونت بیش از حد باعث ریختن بنرین بر اتش این تحولات بشود. از طرف دیگر خشم کور خویش و ترسش را با کشتن هولناک دختران و پسران جوان نشان می دهد. انها به این جدال و صحنه ی نو عادت ندارند، همانطور که در مقاله ی قبلی و با اشاره به اعتراف ایت الله اعرافی توضیح دادم. زیرا او کابوسشان از رشد این تحولات را بخوبی در عکس ذیل بیان کرد و اینکه اینها که حال حجابشان را با رقص به اتش می اندازند، فردا حتما سراغ عمامه های ما خواهند امد. اتفاقی که دقیقا اصل موضوع و قدرت اصلی این جنبش است. زیرا دارای زبان و ذایقه ی متفاوتی است. ( در این باب به مقاله ی قبلیم «کوری بنیادین و پارانوییک علی علیزاده و حقیقت ساختارشکن تحولات اخیر از زبان ایت الله اعرافی» مراجعه بکنید.)

از طرف دیگر این حکومت با بستن اینترنت و غیره سعی در عدم رشد این جنبش در داخل و خارج از کشور کرد. ما اما ترس شدید این حکومت از رشد این جنبش و تلاشش برای بدنام کردن آن، تلاشش برای حفظ ذایقه سنتی و تولید هراس ناموسی در جامعه را در این واکنشش دیدیم که برای اولین بار تلویزیون جمهوری اسلامی در یک عمل بشخصه سنت شکنانه تکه ایی از این تظاهرات در هلند را نشان داد و وقتی زنی به نام «نیلوفر فرهادی» در برابر عموم لخت یا نیمه لخت شد. جمهوری اسلامی سعی کرد که از این اتفاق برای بدنام کردن این جنبش حداکثر استفاده را بکند و همزمان از روی عصبانیت خط قرمز تلویزیون خویش را شکاند و استیصالش را بیشتر نمایان ساخت. یا سعی می کند با اعترافات تلویزیونی و تبدیل قتلها به خودکشی جلوی رشد این فضا و زبان نسل رنسانس را بگیرد ولی هر عملش باعث تولید شعارها و خشم بیشتری می شود. حتی اگر بظاهر تظاهرات در ایران کمتر شده است اما این فقط آرامش قبل از طوفان است و ابتدا این شور هرچه بیشتر در دبستان و دبیرستان و دانشگاهها به انواع مختلف پیش می رود، همانطور که می بینیم و امیدوارم با کمترین تلفات بیشتر برود، از طرف دیگر زمینه برای این فراهم می شود که سرانجام پدران و مادران برای نجات فرزندانشان پا به میدان بگذارند و یک اعتصاب سراسری یا بستن گسترده ی بازارها و موسسات را سامان بدهند. تا حکومت مجبور بشود هر چه بیشتر عقب نشینی بکند و هر عقب نشینی امکانی برای رشد بیشتر این فضا و زبان بوجود بیاورد و بسوی وحدت در کثرتی نو و گسترده یا رنگارنگ. آنها فعلا سعی می کنند با این شیوه های سنتی/ نیمه مدرن و با سلاح خشونت و شانتاژ جلوی رشد این جنبش را بگیرند و آن را کم اثر بکنند. همانطور که از طرف دیگر مثل همیشه شعار دادند که کار کار امریکا و خارجی هاست و اینها جوانان ما را گول می زنند. ( اینکه ایا نیلوفر فرهادی یک پرستو بوده یا فقط تفکری زیادی رادیکال و نابجا داشته است، در این بحث مهم نیست. ازین حکومت انتظار می رود که دست به چنین اعمال افراطی بزند و همزمان می تواند گاه چنین حرکت افراطی رخ بدهد. بویژه وقتی جوانان یک کشور دچار خشونت جنسیتی روزانه توسط سیستمی شده باشند. همانطور که در رشد روند این جنبش بایستی این جنبش هرچه بیشتر رنگارنگ و شاد و رقصان بشود و حضور اقلیتهای جنسی مختلف را بپذیرد و از حضورشان خوشحال بشود. تا فرهنگ ناموسی هر چه بیشتر بشکند. ما نباید از شانتاژ حکومتی بترسیم بلکه آن را گام به گام به عقب برانیم و سنگرهای مدنی را از او پس بگیریم).

از طرف دیگر این سخن در تصویر پایین از یک مقام مربوط به سازمان تبلیغات اسلامی نشان می دهد که حال می خواهند مفاهیم خطرناک و رادیکال این جنبش را هرچه بیشتر مسخ و اسلامی بکنند، از آن خود بکنند. چرا این کار را می کنند؟ اینها مباحث مهمی هستند که امثال آقای فرج سرکوهی در شور انقلابی خویش هیچگاه به اهمیت شان پی نبرده اند، در حالیکه مهمترین اندیشمندان مدرن یا پسامدرن چون «فوکو» درباره ی اهمیتش کتابهای فراوان نوشته اند. فوکو به ما نشان می دهد که دیسکورس سنتی یا ماقبل مدرن قبل از هر چیز با سلاح خشونت، با اجرای قتل و شکنجه ی در انظار عمومی و یا در شکل ایرانیش به حالت «اعترافات تلویزیونی» سعی می کند که بر تحولات دیسکورسیو چیره بشود و قدرت خویش را نگه دارد. اما در دیسکورس مدرن شیوه ی حفظ و بازتولید قدرت به شکل نوینی است. این بار موضوع اصلی بدست گرفتن «روح فردی و جمعی» در زبان و دیسپلین خویش است و اینکه افراد بشخصه خیال می کنند که انتخاب می کنند و دیسپلین فردی دارند، در حینی که عملا تحت تاثیر دیسکورس و ذایقه ی حاکم قرار دارند. رسانه های مدرن در تولید این «ذایقه و دیسکورس حاکم و در خدمت اندیشه های حاکم» نقش محوری بازی می کند. در کشورهایی مثل ما که حکومت و فرهنگ نیمه مدرن بر آنها حاکم هستند، انگاه هم شیوه های خشن دیسکورس ماقبل مدرن برای حفظ حکومت و دیسکورس حاکم استفاده می شود و هم شیوه های دیسکورس مدرن برای مسخ تحولات و بنحوی که در نهایت به بازتولید و رشد دیسکورس کهن کمک بکنند. البته در دیسکورس مدرن «قدرت» به زبان فوکو دارای یک جنبه ی خلاق می شود و از بحرانهایش می تواند برای تولید دیسکورسها و موتاتسیونهای نو استفاده بکند. زیرا دیسکورس بشخصه خلاق است و نمی تواند همیشه در حالتی مشابه بماند. زیرا قدرت بشخصه خلاق و چندنحوی است و تغییر می طلبد. مهم اما این است که به عنوان نیروی مدرن بتوانی این دیسکورسها را ببینی و اینکه چگونه در انها فضاها و زبانهای نو برای تغییر بوجود می اید. چگونه بتوانی این فضاها و زبانهای نو را گسترده بسازی تا تحول دیسکورسیو و رادیکال رخ بدهد. نه انکه چون نیروهای افراطی در اپوزیسیون ایران، از هر جنس و زبانی، در نهایت بخواهی با زبان سیاه/سفیدی و افراطی به جنگ گُرگ بروی و بناچار به بازتولیدش کمک بکنی و یا گُرگهایی بدتر بیافرینی.

اهمیت این مباحث محوری و سرنوشت ساز را وقتی بهتر می فهمیم که به این سوال بپرداریم که وقتی مسئول سازمان تبلیغات اسلامی حکومت می اید و حال می خواهد مثل تصویر بالا شعار محوری اعتراضات اخیر یعنی شعار «زن، زندگی، آزادی» را از آن خودشان و اسلامی بکند، این حرکت به چه معناست و چه مباحث مهمی را لو می دهد:

۱/۲ اول اینکه نشان می دهد آنها متوجه شده اند که این شعار چه نقش مهمی هم در رشد اعتراضات اخیر و تولید همبستگی نوین میان ایرانیان بسان ملتی واحد و رنگارنگ دارد، دوم اینکه دیدند که با سرکوب نمی توانند مانع رشدش بشوند و این شعار هرچه بیشتر گسترده و همه گیر شده است. سوم و از همه مهمتر این است که می دانند رشد و نهادینه شدن این شعار به معنای شکاندن کل فضا و ذایقه ی حکومت اسلامی است که از نفی جسم و تنانگی و زنانگی و به بهای شهادت و خودزنی یا دیگرزنی در پای ارمانی باصطلاح معنوی و مقدس حرکت می کند، تا به حس قدرت دروغینی به سان نماینده ی راستین ایمان و خدا دست بیابد. زیرا آنها برای حفظ خویش احتیاج به این فضای خیر/شری و سناریوی تعزیه وار و عاشورایی دارند و اینکه به خیال خودشان قهرمانانه و در خدمت ارمان رستگاری یا وحدت وجود با خدای جبارشان بر سگ نفس شان چیره بشوند. در حینی که عملا تمامی «سگ کُشی، نفس کُشی» آنها چیزی جز بیان تمتعی سگی و له له زنان بیش نیست و اینکه مرتب هیزتر و سادیست تر بشوند و برای حفظ قدرتشان حاضر به هر دروغ و جنایتی باشند. همانطور که هراس آنها از زنانگی و اغوای زنانه، در واقع هراس از زندگی تنانه/نمادین، رنگارنگ و زمینی است که در آن خدا و ارمانی مقدس حاکم نیست و هیچ حقیقت نهایی وجود ندارد و همه چیز می تواند بدست ساحران و خلاقان زمینی از نو و بهتر نوشته بشود، چه ایمان و چه عشق و یا دانش. زیرا چنین جهان زمینی و رنگارنگ بقول «نووالیس» در زیر اسمان پوچی و هیچی قرار دارد که رنگش آبی است. زیرا این جهان زمینی و رنگارنگ هرچه بیشتر در پشت هیچستان و بر پایه ی مرگ خدایان و حقایق مقدس بوجود می اید. جایی که ادمی هرچه بیشتر مثل نقاش دوم از سالوادر دالی « جسمی سوزان یا زرفه ایی سوزان و تمنامند» می شود که پُرشور و سوزان است اما نمی سوزد. زیرا او بزعم نیچه یک «جسم خندان» است و یا بزعم لکان یک «سوژه ی نفسانی تمنامند و شوخ چشم» هست که با اغوا و شورهایش مرتب رنگها و امکانات نو می افریند. این فضا و جهان نو و مالامال از میل اغوا، بازی و شادی و رقص و خطرهای زمینی، دقیقا آن چیزی است که ملاها و روحانیون و هر تفکر هیستریک سیاه/سفیدی یا پوپولیستی مثل مرگ از آن می ترسند. زیرا می دانند با حضور و گسترش این جهان دنیوی و دموکراتیک مثل یک وامپیر یا زامبی که نور خورشید به او می خورد، فرو می ریزند و خاکستر می شوند.به این خاطر حال حاکمیت می خواهد این شعار را از آن خویش بکند، آن را اسلامی و مسخ بکند.

اما ایا این شعار اجازه می دهد که چنین کاری با او بکنند، یا ما شعاردهندگانش اجازه می دهیم که با تمناهای مشترکمان چنین کاری بکنند؟ یا با رندی و خنده ی بازیگران و شعاردهندگانی توانا چون ما و نسل رنسانس به او می گوییم:« پس به حرفت عمل بکن و بگذار زندگی و رنانگی و ازادی در خیابانها جاری بشود.این گوی و این میدان.». اینکه از او می خواهیم مرتب این شعار را بدهد تا شعار بیشتر همه گیر بشود و همزمان تمناهای نهفته ی مدنی در این شعار را هرچه بیشتر مطرح و کانکرت می کنیم تا در این جدال ذایقه و دیسکورسها انها بببیند که با کی روبرویند و چرا این بار محکوم به شکستی بنیادین هستند. زیرا با ما بازیگران نو ی زمینی و رند و با نسل رنسانس و هزار فلاتش روبرو هستند.

۲/۲. موضوع مهمتر اما این است که دقیقا همین تلاش حکومت برای گرفتن و مسخ کردن شعار مردم، در واقع بار دیگر نشان می دهد که چرا موضوع اصلی در هر جدال و نبرد مدنی در این است که چه زبان و ذایقه ایی و چه شعاری تبدیل به «اسم دال آقا و محوری.۱» می شود: زبان و ذایقه ی زمینی و رنگارنگ و مدرن ما و یا ذایقه ی سیاه/سفیدی و هبستریک و خشونت امیز آنها؟

۳/۲. این تلاش انها از طرف دیگر به ما نشان می دهد که چرا جدال اصلی در چالش مدنی فقط این نیست که تظاهرکنندگان بیشتر و اعتصابات گسترده تر بشود بلکه اینکه این تحولات مهم در این صحنه و زبان نو رخ بدهد و گسترش بیابد. وگرنه جنبش کنونی محکوم به شکست است اگر گسترده بشود اما زبان و ذایقه اش اسیر زبان سیاه/سفیدی و هیستریک قدیمی بشود یا بماند. اینکه دقیقا الان جدال اصلی این است که در چه صحنه و میدانی و با چه ذایقه و دیسکورسی این اعتراضات مدنی مختلف و گسترده و با تلاش برای کمترین تلفات جانی و مالی برای عزیران و جوانان ما رخ می دهد. این سوال و جدال اصلی است. ازینرو مهم است که ما کُنش گران مدنی و نسل رنسانس کاری بکنیم که این «اسامی دال سیال.۲» چون زنانگی، آزادی، قانونمداری، حجاب و دموکراسی و غیره هرچه بیشتر به شکل مدرن و دنیوی رایج و همه گیر بشوند و بی انکه دچار پسوند یا پیشوند اسلامی و ایرانی یا قومی و غیره بشوند و یا این اسامی دال مهم با معانی غلط و قدیمی و ناموسی یا قهرمانانه مملو بشوند. اکنون ما بایستی این کلمات را مثل خیابانها و دانشگاهها از آن خودمان بکنیم و بگوییم که چرا بایستی قانون مداری مدرن بر اساس حقوق بشر، سکولاریسم مدرن و فردیت مدرن در قانون اساسی و سیاست و فرهنگ ما جا بیافتد. اینکه چرا «قانون مداری» حکومت یک قانونمداری خشن و ضد قانون است. جدال بر سر حاکمیت بر این واژه ها و اسامی دال همان جدال بر سر صحنه ی اصلی هر چالش مدنی است و آنچه نیچه «ارزیابی همه ارزشها» در معنای رادیکالش می نامید. اینکه کدام ذایقه و زبان قادر می شود «هژمونی بر روح جمعی»‌را بدست بیابد و ما را به سان اجزای یک بدن جمعی نو، به سان وحدت در کثرتی نو، بسان یک «لویاتان نو و ایرانی» به هم پیوند بدهد، یا ما را دوباره به بدن قدیمی و دیکتاتورمنش و بسان «وحدت کلام تحت فرمان پدری جبار» تبدیل بسازد. اینکه اکنون ما باید نشان بدهیم که در عین رنگارنگی و برداشتهای مختلف همه ی ما باور داریم که این «زنانگی/زندگی/آزادی» فقط در چهارچوب یک قانون و ساختار مدرن و دموکراتیک و سکولاریسمی ممکن است، در چهارچوب هویت مدرن ملی و رنگارنگی ممکن است که یکایک ما از هر رنگ و ایده ایی بسان بستر مشترک به آن باور داریم و جزوی از آن هستیم. این «وحدت در کثرت مدرن و ساختاری» ما در درون و برون هست، این «لویاتان نوین و رندانه ی » ما هست و انچه حکومت و ریشه های دیکتاتوری را خشک می کند و افتاب و شور را به همه جا جاری می سازد تا انسداد و سیاهی ها بشکند. همانطور که یکایک ما رنگ و رگه ایی از این رنسانس مشترک و هزار فلاتش هستیم.

اکنون ما باید این جنگ و جدال کلمات و مفاهیم و «دیسکورسها» را ببریم تا پیروزی در خیابانها هرچه بیشتر گسترده و نهادین بشود. این اخوند با تمامی حماقتش این موضوع را خوب فهمیده است که چرا این شعارها و بدست گرفتن انها مهم هست. زیرا نبرد اصلی نیرد دیسکورسها و ذایقه هاست. زیرا می داند که جدال اصلی بر سر این است که چه کسی روح و جان مردم را با شعار و مفاهیمش بدست می گیرد و ذایقه ی خویش را حاکم می کند. این صحنه ی اصلی نبرد همیشه بوده و هست. اینکه او خیال می کند می تواند با تجربه ی اخوندی و با اشنایی با «روانشناسی سنتی توده ها» حال بار دیگر ملت و روح جمعی شان را بدست بگیرد و به نفع خویش مسخ بکند، همانطور که قبلا این کار را کرده اند. اما آیا این بار نیز می توانند، زبان و ذایقه ی خویش را بر چالش و صحنه حاکم بکنند، چه با خشونت و چه با بدست گرفتن شور و روح جمعی در خدمت بدن سنتی و دیکتاتورمنش؟

من می گویم نه. اما بشرطی که ما نیز هر چه بیشتر کار خویش را انجام بدهیم و مثل نقاشی بالا از سالوادر دالی تبدیل به «انسان ژئوپولتیک» نو و به جسم های خندان نو بشویم و زبان گُرگ وار را بشکنیم تا گُرگها محکوم به مرگ باشند. وگرنه مجبوریم به زبان انها و به نقاط منفی ارثیه ی فرهنگی مشترک و پارانویید گرفتار بشویم و گُرگهایی بدتر بیافرینیم. زیرا بقول رولاند بارت: «چگونه می خواهی گُرگ را بکُشی، وقتی در گلوگاهش نشسته ایی و با زبان او سخن می گویی.».

پانویس۱: اسم دال آقا به آلمانی و انگلیسی
Der Herrensignifikant, The Master Significant
اسامی دال سیال یا شناور
flottierende Signifikanten, floating significant

پانویس ۲: ما نمونه ی این تاکتیکهای حکومتی و فرهنگی برای بدست گرفتن صحنه و دیسکورس را در حین برخورد با مفاهیم مهم مدرن دیگری نیز قبلا داشته ایم، مثلا با مفهوم مهم «دموکراسی یا مردم سالاری». یادتان می اید که اول که صاحب قدرت شدند، می گفتند که دموکراسی مال غربی هاست. چپ ها می گفتند که این دموکراسی بورژوایی است و دموکراسی شورایی می خواستند. بعد از ده بیست سال پس از انقلاب که این مفهوم بیشتر رایج شد، امدند گفتند که اسلام خودش مردمسالاری دارد و نیاز به دموکراسی غربی ندارد. بعد از مدتی این تاکتیک هم دیگه جواب نداد و اصلاح طلبها شعار «دموکراسی اسلامی یا مردمساری اسلامی» را راه انداختند و اینگونه سعی در مسخ و بی خطر کردن این مفهوم مهم و بنیادین کردند. حالا نیز بایستی مشخص بگوییم که ما «دموکراسی» بدون هیچ پیشوند و پسوندی می خواهیم و دقیقا بر اساس قانون اساسی کشورهای مدرن و بر اساس حقوق بشر. انگاه می توان ویژگیهای فرهنگی خویش را هم در نظر گرفت و اینگونه رنسانسی و نوزایی در سیاست و فرهنگ و ساختار بوجود اورد، بی انکه بار دیگر این مفهوم مهم دموکراسی مسخ یا سنتی و یا به حالت چپ سنتی بشود.تا اینگونه انگاه احزاب مدرن در این ساختار مدرن رشد بکند، از لیبرالها تا سوسیال دموکراتها و سوسیالیستها و چپ های مدرن و احزاب مدرن قومی. از مسلمان مدرن تا مسیحی و بهایی و زرتشتی مدرن و آته ایست مدرن باورمند به حقوق بشر و قانون دموکراتیک و پارلمانی. همین موضوع در مورد مفهوم مهم و همپیوند «سکولاریسم و دنیویت» صادق است و یا در مورد واژه ی مهم حالت مدرن «تقسیم قدرت سیاسی و فرهنگی و اداری و زبانی یا در نهایت فدرالیسم» در کشوری کثیرالاقوام و در عین حال با قانون و زبانی مشترک و بسان ایرانی واحد و رنگارنگ. همانطور که همه ی این مفاهیم به شیوه ی مدرن می توانند مرتب معانی نو و بهتر بیابند و از طریق چالش مدنی. موضوع اصلی پذیرش همگانی بهای ازادی و پیشرفت است. اینکه باید تن به قانون مدرن و به چالش مدنی مدرن داد و به وحدت در کثرتی مدرن و مرتب در حال تحول از مسیر چالش و دیالوگ مدنی و ذایقه ها دست یافت. اینکه بایستی بر زبان و فرهنگ ناموسی و سیاه/سفیدی چیره شد و زمینی و رنگارنگ دید و چشید و اندیشید و نوشت. زیرا وقتی خدایت رقصان می شود که بتوانی با کلام و گفتار و کُنش فردی و جمعی ات برقصی. همانطور که نیچه به ما در «آنک انسان» نشان می دهد و تاریخ معاصر ما درستی آن را با فاجعه ی چهل و اندی سال اخیر آن تایید می کند و اینکه چرا باید از این فضا و زبان خیر/شری و قهرمان گرایانه بگذریم، از هر نوع مذهبی و یا انقلابی و چپ و راست آن. ازینرو نیز چپ و راست افراطی مرتب به هم تبدیل می شوند، زیرا دو روی یک سکه هستند و پدر و فرزندانی از ذایقه و زبانی مشابه هستند و در تکراری باطل.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)