سحر دختر آبی کیست که روز گذشته در نخستن حضور محدود زنان در استادیوم آزادی زیر نگاه سنگین ماموران امنیتی. نام او از زبان هزاران تماشاگر زن ومرد در فضای میدان آزادی طنین انداز گردید؟
نام دختری ریز نقش که در اعتراض به حاکمیت، در اعتراض به حقوق پایمال شده انسانی خود و در اعتراض به دستگیری وزندانی که چندین شب آن را تجربه کرده وقرار بر تداوم شش ماهه آن بود! خود را به آتش کشید..
در جامعه بیحس وکرخت شده ما این آتش زدن بر خود جزمواردی نادری بود که شعله بر وجدان اجتماعی انداخت واین سوال بزرگ را پیش روی همگان نهاد دلیل این همه خودکشی بین جوانان چیست؟
چه اندوه عمیق، چه نیازهای بر آورده نشده، چه فشارهای سنگین اجتماعی وجود تازه بر بالیده با هزاران آرزوو تمنای فرزندان ما راچنین در هم میفشارد؟ که به آخرین راه حل احساسی بر آمده از دل خشم وعصیان دست مییازند و دست به خود کشی و خود سوزی میزنند؟
سایه کدام بختک بر بالای سر جوانان ما گشوده شده که این چنین ناامید، سر خورده و بی چشم انداز در تنهائی خود در جامعهای که اورا نمیبیند، درکش نمیکند، از حداقل حقوق ساده وانسانیش محروم مینماید و به انزوا یش میکشاند! دندان خشم بر جگرفسرده میفشارد و تن به مرگ میسپارد.
مرگی که اورا از این همه درد رهائی میبخشد.
تمامی این خود کشیها اعتراض است! درد است! در هم شکستن غرور جوانی، در هم شکستن دنیائی آرزوست! توجه دادن است به من و توو طلبیدن یاریست!
جوانی سرازیر شدن دنیائی رویا، خواسته همراه با قدرت است که بر مینای رشد فیزیکی وشکفتن توانائیهای معین در درون نوجوانان که پا به جوانی میگذارند شکوفه میزند و سرشارشان میسازد.
آن چنان که فکر میکنند قادر به شکافتن سقف فلک هستند. هیچ اراده نمیتواند مانع از این شکافتن ودر انداختن طرح نو وادامه راه آنها شود و آنها را از رفتن بازدارد.
این همه باوربه خود! این همه شور! بزرگترین و زیبا ترین هدیه زندگی است که در مقطعی ازحیات به انسان داده میشود.
جامعه انسانی، باز و دموکراتیک، سازمان یافته بر اساس خرد و هم رائی و تعامل و پاسخ گو به نیازجوانان، تلاش میکنداین دوره زمانی را در یابد و آن را به بهترین نحوی در راستای شادی بخشیدن به دنیای جوانی وایجاد فضائی باب طبع جوانان سازمان دهد.
جامعهای پرشوربنا کند آمیخته با روح جوانی و شادابی. دنیائی بسازد که انرژی، خلاقیت و سازندگی متعهدانه جوانان در آن شکوفا گردد و حیات اجتماعی سعادت مندانه تداوم وگسترش یابد. چرا که انسان به خصوص جوانان به اعتبار چشم اندازهای شادی بخش و امید آفرین است که نیرو میگیرند و تلاش مینمایند.
خود سوزی سحر خدایاری در گذشتهای نه چندان دور، ظاهر شدن امروز سپیده رشنو با پیکری در هم شکسته وچشمانی کبود شده از مشتهای فرود آمده بر صورت نشانه بزرگ ودرد آورعملکرد چهل ساله این حکومت و محرومیتی است که بر نسل جوان ایران تحمیل میگردد.
زندگی درسایه چنین حکومتی دردی است جانکاه!
سپردن اختیارخود به دست مردی خود شیفته، مستبد که خود را اختیار دار جان ومال مردم میداند. بخود حق میدهد حتی بر مسئله مرگ وزندگی مردم دخالت کند. امر بر جلوگیری از ورود واکسن کرونا دهد! باعث مرگ هزاران نفر گردد! بی آن که به احدی جوابگو باشد. مردی که چشم برمیلیونها دزدی وفساد در دستگاه حکومتی میبندد وبا وقاحت خواهان سرپوش نهادن بر آن وکش ندادن مسئله میشود. اما امر حجاب را چنان برجسته میسازد که گویا مسئلهای فرا تر از حجاب در این کشور آفت زده آخوندی وجود ندارد!
خود شیفتهای که جوانان هیئتی و مذهبی و عقدهای را به کسوت آتش به اختیاران در میآورد و به آنها قدرت میبخشد واجازه میدهد که تحت عنوان امر به معروف ونهی از منکر زندگی اکثریت جوانان را زیرنگاه عقب مانده خود بگیرند وبا عقب ماندگی حاصل از ذهنی معیوب ومانده در زیر بار تحجری هزار ساله با حمایت نیروهای سرکوب عرصه بر آنها تنگتر سازند.
نگاهی که شامل هیچ آقازاده و آخوند زاده دزد، فاسد، عیاش و بی همه چیز نمیشود.
آتش آنها گشوده بر سمت اکثریت جوانانی است که تن به حکومت و قوانین ارتجاعی آن نمیدهند. حکومتی که دزدی بنام قالیباف را بر راس قوه مقننه مینشاند و جنایتکار دون مایهای بنام رئیسی را در راس قوه مجریه قرار میدهد و فاسدی دیگررا برقوه قضائیه منسوب میکند!.
جوانانی که میخواهند در سیمای جوان امروز مدرن آگاه به حقوق خود و مشتاق درجهت یک زندگی آسوده و آزاد در صخنه زندگی ظاهر شوند
دستگاه اطلاعاتی و قضائی حکومت در حمایت از این جانیان کوچک آتش به اختیار تمام قدسر آنها ایستاده و با دستگیری، شکنجه ودادن حکمهای سنگین برمعترضان حکومتی که این همه فساد و اجحاف را نمیپذیرندعملا خاک در چشم مردم میپاشند ونسق کشی میکند! چشم زهر میگیرد.
کاری که دیروز با سحر خدایاری کردند به مرز جنونش کشاندند و امروز با سپیده رشنو میکنند. با دختر جوانی که اجباری بودن حجاب را بر نمیتابد زبان به اعتراض میگشاید. تاوان دلیری و سرپیچی از قانون استبدادی را با شکنجه زندان ودادخواستی سنگین از سوی دستگاه تفتیش و قضا میپردازد.
مبارزهای نا برابر در جریان.
چه کسانی؟
چه عواملی؟
کدام ساختاری؟ است که عقوبتی چنین سنگین را بر معترضان بخصوص بر معترضان جوان روا میدارد؟
فشاری چنین سنگین که سحررا به جائی میرساند که جان بر آنش نهد تا روح آزرده خود خلاص کند.
سپیده رشنو را از پشت میز نوشتن و خلق کردن برمی دارد و به کنج زندان مینشاند؟
سحردر مبارزه با استبداد حاکم شیوه تن به آتش سپردن را انتخاب کرد. تسلیم نشدن وجان باختن ولو برای خواستهای کوچک که حق اوو قدرت او بود.
آتش بر جان زد باشد که شر زهای از آن بر دلهای سرد گشته ما در زمستان حکومت اسلامی بیفتد و پیامی روشن به همه ما برساند
خاموش ننشینید!
جوابم دهید! به کدامین گناه؟ تا کی؟ باید در آنش خود بسوزم؟
بنگرید برمن!
بنگرید برجوانان این سرزمین ” با کشورم چه رفته است؟ “
پبامی روش که همیشه بر فراز سر ما در حرکت است.
در هر فرصتی از زبان جانهای دردمند وبه فغان آمده این ملت تکرار میگردد. حتی اگردر نخستن روز گشوده شدن درهای میدان آزادی باشدبا هزار اما و اگر! قول وقرار حکومتیان در رضایت دادن به حضور محدود زنان در میدان آزادی بدون هیچ شعاری!
اما کسی نمیتواند مانع از حضور یک روح آزاد شده گردد. روح آزاد سحردر میدان آزادی فارغ البال میگردد. نام او که در هوای آزادی جان باخت با هزار زبان تکرار میشود.
روحی که همیشه در میدان آزادی حضور خواهد داشت!
نامی که پیوسته تکرار خواهد شد!
سحر و آزادی
ابوالفضل محققی
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.