نویسنده: اسلاوی ژیژک/ ترجمه: امیررضا گلابی
همه اشتباهات و خطاهای ایده و عمل مداخلات بشردوستانه بهشکل فشردهای در مورد سوریه فوران کرد. بسیار خب، یک دیکتاتور بد وجود دارد که (علیالظاهر) از گازهای سمی علیه مردم کشور خودش استفاده میکند ــ اما جبهه مخالفش چه کسانی هستند؟ به نظر میرسد باقیمانده مقاومت دموکراتیک و سکولار اکنون کمابیش در منجلاب گروههای بنیادگرای اسلامی غرق شدهاند که توسط ترکیه و عربستان سعودی حمایت میشوند، البته با حضور قدرتمند القاعده در سایه.
اما در مورد بشار اسد، سوریهی او حداقل وانمود میکرد حکومتی سکولار است، پس عجیب نیست که مسیحیان و سایر اقلیتها اکنون تمایل دارند طرف او را در برابر شورشیان سنی بگیرند. کوتاه سخن اینکه، ما با یک نبرد گُنگ مواجهیم، تاحدودی شبیه شورش لیبیاییها علیه سرهنگ قذافی ــ هیچ موضع سیاسی شفافی وجود ندارد، هیچ نشانی از ائتلاف فراگیر دموکراتیک و رهاییبخش دیده نمیشود، فقط شبکه پیچیدهای از متحدان مذهبی و قومی که از طرق متعدد متأثر از ابرقدرتها هستند (ایالات متحد و کشورهای غربی اروپایی از یکسو، روسیه و چین از سوی دیگر). در چنین شرایطی، هر گونه مداخله نظامی مستقیم یعنی جنون سیاسی با خطرات غیرقابل محاسبه ــ مثلاً، اگر اسلامگرایان افراطی بعد از سقوط اسد قدرت را به دست گیرند چه؟ آیا ایالات متحد اشتباهش را در افغانستان در مسلحکردن القاعده و طالبانِ آینده تکرار میکند؟
در چنین شرایط بههمریختهای، مداخله نظامی را تنها میتوان با یک فرصتطلبی کوتاهمدت و خودویرانگر توجیه کرد. آن خشم اخلاقی که موجب شده سرپوشی عقلانی بر لزوم مداخله فراهم کند، قلابی است (اینکه «ما نمیتوانیم اجازه دهیم گازهای سمی علیه مردم عادی به کار گرفته شود!»). در مقابل اصول اخلاقی عجیبی که جانبداری از یک گروه بنیادگرای جنایتکار را در برابر گروه دیگر توجیه میکند، راهی نمیماند جز همدلی با واکنش ران پال به دفاع جان مککین از مداخله قدرتمندانه: «با وجود چنین سیاستمدارانی، دیگر چه نیازی به تروریستها داریم؟»
اوضاع سوریه را باید با مصر مقایسه کرد. اکنون که ارتش مصر تصمیم گرفته بنبست را بشکند و فضای عمومی را از معترضان اسلامگرا پاکسازی کند، و نتیجهاش صدها و شاید هزاران کشته است، باید یک قدم عقب برویم و بر غیاب گروه سومی در درگیریهای جاری تمرکز کنیم: دستاندرکاران تظاهرات میدان تحریر در دوسال پیش کجایند؟ آیا نقش آنها بهطرز غریبی شبیه نقش اخوانالمسلمین در آن زمان نبود- شاهدان شگفتزده خونسرد؟ به نظر میرسد با کودتای نظامی در مصر گویی چرخه حوادث بهنوعی گره خورده و بسته شده: معترضانی که مبارک را برانداختند و طالب دموکراسی بودند، منفعلانه از کودتایی حمایت کردند که دموکراسی را ملغا و نابود کرد … چه خبر است؟
شایعترین روایت در کنار سایر روایتها، از آنِ فرانسیس فوکویاما بود: جنبش اعتراضی که مبارک را سرنگون کرد عمدتاً شورش طبقه متوسط تحصیلکرده بود؛ بههمراه کارگران و کشاورزان فقیری که نقش شاهدان (همدل) را بازی میکردند. اما به محض اینکه دروازههای دموکراسی باز شد، اخوانالمسلمین، که پایگاه اجتماعیشان اکثریت فقیر مصر است، انتخابات دموکراتیک را بردند و دولتی تشکیل دادند با اکثریت بنیادگرایان اسلامی، چندانکه قابل درک است چرا هسته اصلی معترضان سکولار به آنها پشت کرده و آماده بود حتی از کودتای نظامی برای متوقفکردنشان حمایت کند.
اما چنین نسخه سادهشدهای ویژگی اصلی جنبش اعتراضی را نادیده میگیرد: انفجار سازمانهای ناهمگنِ (دانشجویان، زنان و کارگران) که در آن جامعه مدنی شروع به صورتبندی منافعش خارج از حیطه نهادهای دولتی و مذهبی میکند. این شبکه عظیم از واحدهای اجتماعی جدید، بسیار بیش از سرنگونی مبارک، دستاورد اصلی بهار عربی است؛ این فرآیندی در حال تکوین است، مستقل از تغییرات سیاسی بزرگی نظیر کودتا، که از دوگانه مذهبی/ لیبرال فراتر میرود.
حتی در قضیه جنبشهای آشکارا بنیادگرایانه، باید حواسمان باشد مولفههای اجتماعیشان را نادیده نگیریم. معمولاً طالبان را گروه بنیادگرای اسلامی معرفی میکنند که با استفاده از سلاح وحشت و ارعاب حکومت میرانند. اما هنگامی که در بهار ۲۰۰۹ طالبان درهی سوآت را در پاکستان زیر سلطهی خود درآوردند، نیویورکتایمز چنین گزارش کرد: «طالبان شورشی طبقاتی را مهندسی کردهاند که از شکافهای عمیق میان گروه کوچکی از زمینداران متمول و اجارهداران بیزمینشان بهرهبرداری میکند.» اما اگر طالبان با «سوءاستفاده» از وضع اسفبار کشاورزان «زنگ خطر را برای دولت پاکستان به صدا در میآورند که همچنان کشوری عمدتاً فئودال است»، چه مانعی هست که لیبرالدموکراتها چه در پاکستان و چه در آمریکا به همیننحو کمال استفاده را از این موقعیت نبرند و نکوشند به کشاورزان بیزمین یاری برسانند؟ نکته دردناک نهفته در این غفلت آن است که نیروهای فئودال در پاکستان خود «متحدان طبیعی» لیبرال دموکراسیاند … بنابراین تنها راه برای اینکه نگذاریم بنیادگرایان مذهبی، معترضان مدنی و دموکرات را کنار زنند، پذیرش دستور کار رهاییبخشیِ اجتماعی و اقتصادی بسیار رادیکالتری است.
و این باز هم ما را به سوریه بر میگرداند: نبرد جاری در آنجا نهایتاً یک نبرد اشتباه و کاذب است. تنها چیزی که باید در نظر داشت این است که این شبهنبرد به دلیل غیاب یک نیروی سوم رشد میکند؛ یک اپوزیسیون رادیکال رهاییبخش که مولفههای آن در مصر بهوضوح مشهود بود. چنانکه تقریباً نیمقرن پیش میگفتیم، لازم نیست هواشناس باشی تا بفهمی باد در سوریه در کدام جهت میوزد: به سمت افغانستان. حتی اگر اسد بهنحوی برنده شود و اوضاع را تثبیت کند، پیروزی او تنها بذر انفجاری شبیه انقلاب طالبان را میکارد که سوریه را در چند سال آینده در مینوردد. آنچه میتواند ما را از این دورنما نجات دهد تنها رادیکالکردن نبرد برای آزادی و دموکراسی در قالب نبرد برای عدالت اجتماعی و اقتصادی است.
خب این روزها در سوریه چه چیزی در جریان است؟ چیز خاصی نیست، غیر از اینکه چین یک قدم در تبدیلشدن به ابرقدرتی جدید در جهان پیش آمده، حال آنکه رقبایش مشتاقانه در حال تضعیف یکدیگرند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.