«اینجا دفتر کمیته‌ی انضباطی دانشگاه الزهراست؛ ساختمان شهیده قزوینی، طبقه‌ی چهارم.
جایی که در این ۳ سال عمر دانشجویی‌ام، تصویری پررنگ‌تر از کلاس درس‌ در ذهنم دارد و ماحصل گذر مکرر از آن، دو حکم انضباطی است؛ نخست دو ترم تعلیق معلق که یادگاری از روزهای جنبش ژینا و صحنه‌های پرشور اعتراضات الزهرا شد و سپس دو ترم محرومیت از تحصیل با احتساب در سنوات به اتهام ایجاد بلوا و آشوب و نشر اکاذیب در صحن دانشگاه به بهانه‌ی مطالبه‌گری دانشجویی.
همان چیزی که تصور می‌کردیم حق بدیهی دانشجوست!نخستین‌باری که گذرم به کمیته‌ی الزهرا افتاد بهمن ۱۴۰۱ بود، هیچ پرونده‌ی انضباطی نداشتم و با دستور مستقیم حراست به کمیته ارجاع داده شدم تا بعد از آتش زیر خاکستر شدن صحنه‌ی اعتراضات دانشگاه، نوبت به عقوبت برسد؛ از روند کمیته‌ی اول، جمله‌ای هنوز برایم به یادگار مانده است:
“اگه دنبال اعتراضی از الزهرا برو، اینجا جای اعتراض نیست!”
همین جمله نشان می‌داد دانشگاهی که عمری در پی آن بوده تا تصویری بسیار نزدیک به آنچه مطلوب حاکمیت است از خود نشان دهد، حالا چقدر از افتادن نقاب‌ها و بلندشدن صدایی که هم‌آواترین صدا با صدای مردم است واهمه دارد.
پس صدای اعتراض دانشجو آن چیزی است که باید در خفقان خاموش و وجودش از دانشگاه حذف شود.پرونده‌ی دوم اما سایه‌ی سنگین‌تری گستراند؛ روندی عجیب و ورای قوانین آئین‌نامه دانشجویی که تکانه‌های عجیبی داشت.
بیش از ۵ مرتبه حضور در جلسات کمیته که بیش از جلسه‌ی تفهیم اتهام، گاهی رنگ اتاق بازجویی به خود می‌گرفت و گاهی دیگر رنگ منبرهای دینی و اخلاقی.
عنوان اتهامی هم چندان فرقی نمی‌کرد؛ از واکنش به اجرای حکم یکسال حبس ضیا نبوی و هستی امیری در جریان اعتراض به مسمومیت‌های سریالی گرفته تا جریان مطالبه‌گری و پرسش در مورد مرگ دردناک آرمیتا گراوند از علیرضا زاکانی در روز دانشجو یا حتی اتهام به اعتراض به بی‌قانونی‌های ناتمام کمیته‌ی الزهرا، که به قوانین وضع‌شده‌ی خودشان، در آیین‌نامه‌ی انضباطی هم پایبند نبودند.
ممنوع‌الورودی در ترم پیشین و دو ترم محرومیت از تحصیل برای دو نیم‌سال آینده، پاسخی برای تمام این اعتراض‌ها شد.فرایند تعلیق، فرایند دردناکی است؛
خود واژه‌ی تعلیق همه‌چیز را می‌رساند، تو معلقی و پا در هوا، نه در زمین جا داری و نه در آسمان، مثل اسیری در یک برزخ ناآشنا.
انگار به یکباره به خودت می‌آیی و می‌بینی از صحنه‌ی بازی پاک شده‌ای و خودت در تنهایی وهم‌برانگیزی، تماشاچی محو شدنت از زمینی هستی که دیگر اختیاری برای بازگشت به آن نخواهی داشت؛ کلاس درسی که از دست می‌رود، رشته‌های صمیمتی که به تدریج گسسته می‌شود، خنده‌ها و گریه‌های مشترکی که کمرنگ و کمرنگ‌تر و اضطراب‌ و احساس طردی که پررنگ و پررنگ‌تر می‌شود.
البته که تعلیق می‌گذرد و دوباره تورا به فضایی که از تو دریغ کرده بود برمی‌گرداند، اما به فضایی که دیگر کمتر تعلقی را می‌توانی به آن حس کنی.
کار تعلیق همین است؛ شکستن تعلق‌ها و از هم گسستن پیوندها.رنج محرومیت از تحصیل آهنگ‌های مختلفی دارد، آنچه برای من در تعلیق نواخته شد، زنده شدن دوباره‌ی سوگ‌هایی بود که هم‌نوا با محرومیت از تحصیل، صدای نداشته‌های دیگری را هم سهمگین و محکم در گوشم می‌نواخت؛ از نبودن مادربزرگی که قبولی در کنکور، یادگار زندگی شبانه‌روزی‌ام با او بود تا محرومیت از لبخند رضایت خانواده‌ای که از دانشگاه هر تصوری داشتند جز آنچه در تجربه‌ی دانشجویی من دیدند.
در کشاکش با این سوگ‌ها، در همان روزهای خاکستری که بی‌طاقتی و بهانه‌گیری‌هایم بیش از پیش می‌شد، رفاقت اما تنها ناجی لحظه‌هایی بود که تصور گذر از آن هم دشوار جلوه می‌کرد، پناه‌های امنی که بی‌دریغ به روی تلخی‌هایم آغوش می‌گشودند تا عبور از لحظه‌ها آسان‌تر شود و به اتکای آن‌ها ایستادن و ادامه دادن ممکن می‌شد.
رفاقت‌هایی که باارزش‌ترین غنیمتِ زیستن، در روزگار استبداد است.این چند خط روایتی از تجربه‌ی مواجه با کمیته‌ی الزهراست، اما وقتی پای “کمیته‌ی انضباطی” به میان بیاید آنچنان فرقی نمی‌کند دانشجوی الزهرا باشی یا دانشگاهی دیگر؛ ظلمی که در این سال‌های منتهی به جنبش ژینا بر بدنه‌ی دانشگاه وارد شده‌است، سرکوبی است بی‌سابقه که همزمان درد و پیوند مشترکی بین دانشجویان محروم از تحصیل ایجاد کرده‌است.
به قول ضیا نبوی که همیشه صدای دانشجو بود و حال از همیشه جای‌اش خالی‌تر است:
“در وصف تعلیق همین بس که انگار با چکمه روی گردنت فشار میارن تا سر خم کنی، سر خم کنی و این تحقیر رو بپذیری، از زندان خیلی بدتره”و حالا ما ایستاده‌ایم، تمامی ما؛
خیل دانشجویان تعلیقی که با درد مشترکی که بر گردنشان سوار است، منتظرند تا ببینید وعده‌ی تازه‌ی “به رسمیت شناختن کرامت دانشجویان و آزادی پرسشگری” با زخم‌های نشسته بر تن دانشگاه چه می‌کند!»بینید وعده‌ی تازه‌ی “به رسمیت شناختن کرامت دانشجویان و آزادی پرسشگری” با زخم‌های نشسته بر تن دانشگاه چه می‌کند!»

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)