چرا مدعیان جمهوری خواهی امروز،
مانع وحدت مردم ایران برای گذار از جهنم حکومت اسلامی هستند؟
محمد جلالی چیمه (م.سحر)

ابتدا و بی مقدمه بگویم :
من اگر فرانسوی می بودم قطعا جمهوری خواه می بودم اما چه کنم که ایرانی هستم و در کشوری زاده و بالیده ام که ویژگی های تاریخی ، فرهنگی و قومی وجغرافیایی اش آنر از بنیاد با کشورهای اروپایی متفاوت و غیر قابل قیاس کرده است!
من نیز چون سایر هموطنانم ۴۳ سال فاجعه خسرانبار و ویرانگر نظام اسلامی را که به نام جمهوری بر مردم ایران تحمیل، شد زیسته ام !
همچنین وجود به اصطلاح جمهوری های مادام العمر مستبدان جنایتکار درکشورهای عربی را دیده ام و نیز با افکار و آرزوها و نظرپردازی های جاه طلبان خود محور و گروه محور ایرانی آشنایی یافته و به ریز و درشت و زیر و بم افکار کسانی دقت کرده ام که چهل و اندی سالست با آویختین به ایدئولوژی های شکست خوردۀ وارداتی سودای ریاست قبیله را در سر می پرورده اند!
از این رو باصراحتی که همواره ویژگی بیان من بوده است اعلام می کنم که:
بازگشت به قانون اساسی مشروطیت ، یعنی همان که شاپور بختیار درراهش کوشید و بر سر آن جان باخت ، کم ضرر ترین و مناسب ترین راه برای گذار ازوضعیت نکبت بار فعلی و نجات ایران و ایرانیان است تا روزی که مردم ، خود در روزگاری آرام و در موقعیتی عاری از خشونت و درهم آشفتگی های اجتماعی و سیاسی آزادانه و همراه با اراده ای مستقل و برخوردار از حد اقل ِ آگاهی های سیاسی و اجتماعی ( که زمینه آنرا وجود آزادی بیان و حضور مطبوعات و رسانه های آزاد و مسئول و عاری از لکنت، فراهم کرده بوده باشند ) بتوانند در باره نوع حکومت خود و قانون اساسی کشور خود تصمیم بگیرند!
بازگشت به قانون اساسی مشروطیت آری اما به شرط آن که ماده متمم تحمیلی مربوط به حق وتوی پنج اخوند مستبد و مرتجع ونیز ماده ای که بر وجود دین رسمی در ایران تأکید داشت حذف شوند!
به هرصورت امروز دراین آشفته بازار فکری و سیاسی و گروهی و مذهبی و مسلکی که ایران را به سوی بن بستی خطرناک و جانکاه رانده و ملت ایران را گروگان مشتی غارتگر وآدم کش نگاه داشته است ، بر جبین کشتی جمهوری خواهی نور رستگاری نمی بینم!
متآسفانه باید گفت که گروه ها و تشکیلات و افراد گونانی که زیر نام های متنوع ، بیرق جمهوری خواهی در ایران را به دوش می کشند، در این برهه از تاریخ، نقشی جز تفرقه افکنی و پراکنده کردن نیروهای گِره گشا و کارساز برعهده ندارند، زیرا هریک از آنان درآینه صبحگاهی، خود را طاووس علیین شده ای ملبس به فراک ریاست جمهوری می نگرد وهمسایه و هموطن دیگر خود را رقیب یا دشمن به شمار می آورد!
بنا بر این، چنین «جمهوری خواهی» هایی بیش و پیش از آن که عامل همبستگی و اتحاد میان مردم باشند عامل تفرقه و پراکندن اند و به زبان حافظ متأسفانه از آنگونه طبیبان مدعی هستند که اولی تر آن که درد مردم ایران بر آنان نهفته بماند!
به نظر می رسد که علت اصلی چنین وضعی آنست که در میان اینگونه مدعیان مخالفت با نظام حاکم، هریکی از آنها ــ چه خود آگاه و چه ناخودآگاه ــ خود را درنقش رئیس جمهور آینده ایران تصور می کند و بدینگونه شهروندان جمهوری خواه ِدیگر را رقیب خود می داند ونگران آنست که مبادا در مسابقۀ دست یافتن به ریاست ، همسایه ازو پیشی گیرد و گوی سبقت از وی برباید!
ازین رو همه انرژی اش به جای اندیشیدن به سرنوشت مردم وقدم نهادن در راه نجات کشور و نسل های آتی ، صرف بیرون راندن دیگری ازین میدان مسابقه به نفع موقعیت فردی یا گروهی خویش ست!
این حقیقتی ست که متآسفانه چهل و اندی سالست ما شاهد آنیم و ریشه همه پراکندگی ها و پراکنده کاری های مخالفان حکومت که حضور یک جایگزین نیرومند و معتبر و مطلوب همگان را ناممکن ساخته در همین حقیقت تلخ پنهان است.
ما در میان اپوزیسیون هزاران مدعی ریاست جمهوری داریم که دعوای اصلی غالب آنها بر سرِ جاه طلبی های شخص خودشان و انگیزه های اساسیِ آنان نه نجات ایران، بلکه حکومت یافتن و سروری کردن بر مردم این کشورست است زیر نام ها و بیرق های گوناگون و رنگارنگ !
و اینگونه است که تقریباً در شرایط فعلی اتحاد وهم بستگی نیروها ی پراکنده ای که از بیداد و تباهکاری سلطۀ آخوند بر ایران به جان آمده اند امری محال به نظر می رسد!
از سوی دیگر یک سنت دیرینه و جا افتاده هزاران ساله به نام پادشاهی داریم که ریشه در فرهنگ و اساطیر و تاریخ کشور ما دارد و نیز انقلاب مشروطیتی داریم که اساسنامه آن حاصل رنجها و مرارت ها ی اندیشمندان واز خود گذشتگی آزادیخواهان قرن نوزدهم و بیستم میلادی ست و برگه زرینی در تاریخ کشور ما ست ، که سنت پیوسته پادشاهی و تداوم تاریخی کشور مارا ـ که با همه اشکالات شناخته و ناشناخته اش همواره ضامن بقای مُلک و استمرار تاریخی ملت ایران بوده است ـ از طریق مشروط کردن حکومت به قانون اساسی با دنیای مدرن وبا آرمان های دموکراتیک و ارزش های نوین (برآمده از انقلاب های فکری و سیاسی و فلسفی و صنعتی درغرب) آشنا کرده و آشتی داده است.
و کسی بر سر وارث فعلا برکنار مانده این پادشاهی مشروطه هم اختلافی ندارد
از این رو می توان اورا نقطه اتحاد همه ایرانیان برای گذار ازین دوزخ
ایران سوز دانست و به توانایی بالقوۀ ای که تاریخ و سرنوشت به او سپرده ، امید بست!
به خصوص آنکه روزگار به دست حکومت ۴۳ ساله ملاها بلایی بر سر ایران و ایرانی آورده است که بنا به شواهد روشن و هر روزه مردم ایران نه تنها ناخشنودی و حتی إحساس گناه خود را از آنچه بر پادشاه پیشین و خاندان او رفته است ابراز می کنند، بلکه به نوعی درناخودآگاه جمعی خود ، شرمسارند از این که در بلوای ملاها شرکت کرده و پادشاه را از کشور رانده اند!
این حقیقت را درعذرخواهی علنی و شرمسارانه بسیاری از نخبگان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی از نوع سحابی ، نوریزاد، دکترمحمد ملکی ، خانم هما ناطق و دکتر اسماعیل خویی و خیلی های دیگر می توان دریافت!
و صد البته شعار «رضاشاه روحت شاد!» بیان عاطفی همین حس ملی ست که چند سالی ست در گوشه و کنار ایران از حنجره بسیاری از مردم رنج دیده و بلاکشیده این کشور فریاد می شود!
از این گذشته نیازی به گفتن ندارد که نخستین جمهوریت در ایران چیزی جز رذالت و نکبت و ایرانفروشی و قساوت و جهل و خودفروشی و انحطاط اخلاقی و فرهنگی به ارمغان نیاورد و با کمال درد و دریغ می باید گفت که این سنت شوم ۴۳ ساله که روحانیت شیعه به نام جمهوری پایه گذار و مجری آن بود برای هریک از مردم این آب و خاک یاد آور رنج و درد و شکنجه و تحقیر و جنگ و ترک وطن و جدایی و نفاق و شکست اخلاقی و فرهنگی و دینی و افول عنصر ایرانی و غارت و ویرانی کشور مابوده است!
نماد پایه گذار جمهوریت در ایران نه کورش کبیر است نه جرج واشنگتن و نه ربسپیر بلکه یک آخوند محیل عاری از إحساس وطنی و یک ملای عهد شکن دروغگو و حیله گر و قسی القلب بوده است که هرگز و تا ابد برای جمهوری خواهان ایران افتخاری به بار نخواهد آورد.
زیرا وقایع دوران اخیر چنان گذشتند که جمهوریت در تاریخ ایران به نام انقلاب اسلامی برپایه بلوا و آشوب متشرعان و مشروعه خواهان ویاری اوباش و حمایت توطئۀ آمیز قدرت های بلامنازع بیگانه بناشود و نه تنها از هرگونه فخر و غروری تهی باشد ،بلکه همچون داغِ ننگی برپیشانی تاریخ کهنسال ایران حک شود.
بنا بر این جمهوری خواهان آتی در این کشور به نوعی می باید مدیون ودرحقیقت جانشینان سید روح الله الموسوی الخمینی ملقب به «امام» تلقی شوند و از جانشینان و فرزندان نامشروع سیاسی وی باشند که صد البته هیچ افتخاری نصیب آنان نخواهد شد.
حال آنکه ضروت تاریخ و اعادۀ حیثیت ایرانیان حکم می کند که این پرانتز شوم بسته و نام خمینی از تاریخ ایران محو شود!
جمهوری های مطلوب خلق گرایان روسوفیل هم ۷۰ سال در همسایگی ما و در اروپای شرقی امتحانش را داده بود و چنانچه خدای ناخواسته در ایران توفیقی می یافت ما امروز کشوری به نام ایران نمی داشتیم.
زیرا در آن سالها شعار «جمهوری دموکراتیک خلق» و «خلق ها»زیر چتر تبلیغات وبه پشتوانه ایدئولوژیک وحمایت های سیاسی و گاه نظامی هولناک روسیه شوروی در میان انقلابیون و سیاسیون چپ (هم مارکسیست و هم اسلامیست) رواج داشت و بدل به آرمان سیاسی و فکری بسیاری از فعالان سیاسی و انقلابیون در کشور ما شده بود و تحقق احتمالی آن در دوران جنگ سرد و دو قطبی بودن جهان ، جز به معنای بلعیده شدن ایالت های شمالی و شمال غربی و شمال شرقی ایران از سوی قدرت جهنمی روسیه شوروی نبود. قدرتی که وارث تزاریسم تجاوز گر بود و پیش از سلطه بلشویک ها بخش های مهمی از کشور ما را ضمیمۀ امپراتوری خود کرده بود!
جمهوری خواهی مادام العمر آدم کش های مستبد عرب مثل صدام و قذافی و حافظ اسد هم که برای مردم جهان شناخته شده است و نیازی به معرفی و توصیف ندارد!
خلاصه آنکه جمهوری خواهی در ایران در ذهنیت ایرانیان تصویری خوشایند و زمینه ای و سابقه ای متکی به فرهنگ دموکراتیک و انسان گرایانه ندارد وبرای ایرانیان بهشت گم شده ای در مفهوم جمهوری تعبیه نیست و هیچ فیلی را به یاد هندوستان از دست رفته نمی اندازد!
متأسفانه ملت ایران به واسطه عقب ماندگی فرهنگی و خیانت آخوندها و قدرت طلبی های وطن فروشانهٔ اسلامیست های مدعی آزادی در سال ۱۳۵۷ دست به قماری سراسرباخت زد و به طناب پوسیده یک آخوند ضد ایرانی به چاه رفت که باورهای عصرحجری و ضد پیشرفت وتجدد را نمایندگی می کرد و از جهل عمومی زور می گرفت وبه عقب ماندگی فرهنگی و اجتماعی وخرافات ریشه دارِ عوام تکیه داشت!
ناگفته نگذارم که نقش بسیاری از خواص بی خاصیت چهار کلاس خوانده هم فراموش شدنی نیست.
زیرا آنان بر آتشی دمیدند و هیزم بر اخگری نهادند که ریشه ایرانیت و آینده فرزندان این آب و خاک را سوزاند و خاکستر کرد و از ایران ویرانه ای ساخت که چشم تاریخ الی الابد به حال زار آن خواهد گریست.
بنا بر این شعار جمهوری خواهی که در خود آگاه و ناخود آگاه فردی و جمعی ایرانیان هم در ایران و هم در کشورهای همسایه امتحان شکست خوردگی خود را داده است نه تنها وجهه ای و اعتباری ندارد و آرمان و آرزوی مردم ایران را فعلا تا اطلاع ثانوی چراغان نمی کند بلکه مایه شرمساری تاریخی همۀ باشندگان ایرانزمین است، زیرا نخستین مشروعیتِ موهوم خود را به نام «جمهوری اسلامی»از یک نظام نامشروع بیداگر ایرانسوز خمینیستی کسب کرده است!
این شعار برای بخش های مهمی از اوپوزیسیون ایرانی فقط از این لحاظ جذابیت دارد که غالب مدعیان در رؤیاپردازی های رنگینی که داشته و دارند صرفاً به جاه طلبی های فردی و گروهی خود فکر می کنند و کمتر به سرنوشت ایران و نسل های آتی!
جمعی از آنها هم هدفشان حفظ همین نظام است البته با تعدیل یا جا به جایی هایی سطحی در نظام شترگاوپلنگِ شوم و ایرانسوزی که نام جمهوری بر خود نهاد به دست و به خدعهءآخوندی بدخیم و بدخواه پایه گذاری شد و هرجمهوری ای در ایران چه بخواهد و چه نخواهد تا قیام قیامت خود را مدیون او خواهد دانست!
از اینرو جمهوری اسلامی دست آورد تاریخی دسته ها و گروه هایی محسوب می شود که روزی در کنار ملاها و در صف انقلابیون بودند اما امروز دعوی های دیگری دارند!
خواه نام مجاهد یا حزب کمونیست یا چپ و سوسیالیست و توده و خلق یا نمایندۀ سیاسی تنوعات قومی برخود گذاشته باشند خواه با القاب وعنوان های نامتجانسی و بی معنا و البته متناقض و جعلی از نوع «ملی ـ مذهبی» یا «روشنفکر دینی» پا به میدان قدرت طلبی های جمهوری خواهانه نهاده یا حتی از بازماندگان ظاهراً بریدۀ بسیج دانشجویی یا سپاه سرکوبگر پاسداران یا حتی فرستادگان و عناصر صادراتی ِ به ظاهر مخالف حکومت باشند!
کوتاه و با نهایت تأسف و دریغ بگویم که جمهوری خواهی این گروه ها و افراد هیچگونه اصالتی و هیچگونه اتکایی برایران خواهی و آرمان آزادی ملت ایران ندارد!
بیشترآنان یا اسیر ایدئولوژی های شکست خوردۀ دهه های سی و چهل و پنجاه هستند یا به مشروعه رسیدگانی اند که جمهوری اسلامی را دست آورد و حاصل کوشش های انقلابی خود می دانند و برای حفظ آن به جلد مخالف حکومت خزیده اند، یا دلبستگان به افکار ایران شکنانه و قوم گرایانه ای هستند که انگیزه دیگری جز بازگشت به خانخانی و ملوک الطوایفی در ایران کهنسال چراغدار راه آنها نیست و پیداست که تحریکات و توطئه های سیاسی وحتی نظامی کشورهای ذینفع بیگانه همواره نیروبخش ومشوق و آنها بوده است!
آنها هم مثل خمینی ایران را پلکانی می خواهند که بعد از بالا رفتن می باید آنرا ویران کرد و پلی که می باید خراب شود تا قدرت و نظمِ جهنمی ای که به دنبال پی نهادن آنند ابد مدت گردد!
چهل سالست گروه اندکی از دلسوزان و ایراندوستان فریاد می زنند که به ایران فکر کنید ، ایران را دریابید اما دریغا که هریک از آنان دیگ خودشان را بار گذاشته و آینده مردم این مملکت را چون هیزم در اجاق خودمی سوزاند و غافل است از آن که با تداوم چنین روش های خود پرستانه و با پی گیری اینگونه جزم اندیشی های فرقه گرایانه، آبی برای احدی گرم نخواهد کرد، اما برای سوزاندن تدریجی آرمان های آزادی خواهانه ملت ایران و برای ویران کردن بنیان های اخلاقی و فرهنگی و نابود ساختن سرمایه های انسانی و ملی این اجاق را همچنان شعله ور نگاه خواهد داشت!
تاریخ معاصر داوری اش را کرده و چنان که آثارش را در تجمعات پراکنده مردم ایران می توان دید، دوپادشاه پهلوی علارغم اشکالاتی که داشته اند و نیز به رغم انتقادات درستی که برخی مورخان بی غرض در دوران معاصر و کارشناسان وطنپرست سیاست و فرهنگ بر شیوه حکومت کردن آنان دارند ، از این کورۀ گدازان دوران سیاه استبداد دینی نسبتاً سالم و سربلند بیرون آمده اند!
مردم ایران دریافته اند که حکومت پهلوی ها ایراندوست ، تجدد خواه و خواستار پیشرفت کشور بوده اند ! به عکس بسیاری ازمخالفان و دشمنان آنان، چه زیر علم و کتل اسلام سیاسی و چه زیر خیمه ایدئولوژی های ورشکسته چپ یا قوم گرا،که دانسته یا نادانسته سوداهای دیگری به جز سعادت ملت ایران و پیشرفت کشور در سر می پرورانده اند ونشان داده اند که زیر نام آزادی خواهی و عدالت طلبی بویی از آزادی نبرده بودند ! زیرا آنچه را که آنان آزادی می نامیدند یا تسلط جابرانه اردوگاه روسیه شوروی در لباس دیکتاتوری پرلتاریا بوده یا بر خواست های تجزیه طلبانه و جدا سری های قبیله گرایانه و ایران شکنانه تکیه داشته یا سلطه تباهی و خشونت گرای اسلام سیاسی زیر بیرقِ قیادت صنف ملاهای هیچ ندان و واپس گرا و ضد ملی بوده است!
اکنون نه محمد رضا شاه وجود دارد و نه رضا شاه اما سرگذشت تراژیک و شوم تاریخ معاصر ایرانیان پیش چشم ماست.
خود را به ناشنوایی و نابینایی نزنیم. حقیقت آنست که اگر از همین امروز به سال ۵۷ برگردیم ایران را سیصد سال به جلو رانده ایم.
من این یادداشت را در اینجا، تنها به انگیزه ایرانخواهی و به آرزوی نجات ملت از توحش خونریز و غارتگر حکومت دینی ملاها می نویسم ، نه برای این که به ایجاد تغییری درافکار فعالان سیاسی چپ و راست چهل و سه ساله امیدی بسته ام بلکه می نویسم باشد تا اکنونیان نگاه دقیق تری به أوضاع سیاسی کشور خود داشته باشند و نیز می نویسم تا برای آیندگان به یادگار بماند!
شاید هم از روی خودخواهی می نویسم تا از رفتار ها و روش و نگرش اینگونه مدعیان سیاست و مبارزه در ایران ابراز برائتی کرده باشم!
تا آنجا که به شخص خودم مربوط می شود به هیچ حزب و گروه و فرقه و خان و خانبالا و سلسله ای هم وابستگی و دلبستگی نداشته و ندارم اما وجدان انسانی ام به عنوان یک ایرانی و زاده یکی از کهنسال ترین روستا های نواحی مرکزی ایران به من نهیب می زند که حقیقت را کتمان مکن و آنچه را که در اثر تعقل و نگاه بی غرض و عاری از سموم مسلکی و ایدئولوژیک به آن رسیده ای بازگو کن و از احدی ُخرده بُرده ای نداشته باش و از هیچ اتهامی باک مدار!
از این رو خود را ناگزیر از گفتن حقایقی می دانم که در حد و حدود عقل و تجربۀ خود طی ۴۴ سال نگریستن به حال و روز کشورم و اندیشیدن به سرنوشت ایران درک کرده ام.
خوشوقتم ازاین که راه خطیر و پر سنگلاخی را که پیموده ام و سلوک و روشی که در زندگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و هنری خود داشته ام، مرا در برابر هرگونه تیر اتهامی روئین تن کرده است. هرکس طلبی از اینجانب دارد می تواند علنا همراه با سَند ، مطالبه کند!
م.سحر
پاریس ۷ ژوئن ۲۰۲۲