بد نیست با گزارشی کوتاه از آنچه تاکنون منتشر کرده‌ام آغاز کنم تا خوانندگان آشنایی مختصری درزمینۀ کارنامه شعری اینجانب به دست آورند!
ابتدا بگویم که از کودکی و نوجوانی یعنی از زمانی که خواندن و نوشتن در حد دوران ابتدایی را نسبتا یاد گرفته بودم ابیات و ترانه‌های قافیه‌داری سرهم می‌کردم که خودم و اطرافیانم به آن شعر و بعضی هم ولایتی‌هایم در روستای چیمه به آنها شِیر بر وزن دِیر می‌گفتند!

بعضی ازین «شِیر»ها که جنبه شوخی داشت و به زندگی اهالی روستا ارتباط می‌یافت به سرعت میان دختران قالی‌باف دِه رواج می‌یافت و پشت دارهای قالیبافی با لحن و آهنگ خاص آنان خوانده می‌شد. گاهی هم برخی معلمانم با دیدن ابیاتی که به هم بافته بودم سری به تشویق می‌جنباندند واز وجود «طبع شعر» در من سخن می‌گفتند!

به هرحال منظورم آنست که سرودن به صورت منظوم و در شیوه کلاسیک ازنخستین سال‌های تحصیل تا امروز مرا رها نکرده است!

به یاد دارم که در دوران دبیرستان به خصوص در سال‌های پنجم و ششم طبیعی که در دبیرستان محمودیه کاشان درس می‌خواندم برخی از تکالیف انشاءهای درسی خود را با سرودن شعر ــ خواه قصیده خواه مثنوی، خواه غزل یا ترجیع بند و ترکیب بند ـ انجام می‌دادم و با چنین موقعیتی بود که به پیشنهاد و معرفی یکی از دبیرانم به انجمن ادبی صبا در کاشان معرفی شده بودم و در جلسات شعر خوانی شرکت می‌کردم و پا به پای آنان که اغب از فضلا و مشاهیر ادبی شهر بودند غزل و قصیده می‌سرودم!

پس از گرفتن دیپلم در رشتهٔ طبیعی، سال ۱۳۵۰ برای تحصیل در رشته هنرهای نمایشی وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم.

در این دوره بود که به دلیل آشنایی نزدیک‌تر و اندکی عمیق‌تر من با شعر نیما و اخوان و فروغ چند سالی دستم به سرودن به شیوه کلاسیک نمی‌رفت. طی چهار سالی که در دانشکده بودم و دو سالی که مشغول به پایان رساندن دوره نظام وظیفه خود بودم قطعاتی به شیوه نیما برای خودم می‌سرودم و گاهی غزل‌هایی می‌گفتم که تعدادی از آنها در کتاب غزلواره‌های من آمده است.

با این مقدمه، می‌خواستم بگویم که اینجانب محمد جلالی چیمه پیش از سفرم به پاریس برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۵۶ هیچ شعری در هیچ نشریه ایرانی به هیچ نام و امضائی منتشر نکرده بودم. پس نام و شهرت و کارنامه‌ای در زمینه شعر با خود به خارج از ایران نیاورده و از این بابت با چمدان خالی آمده بودم.

بنابراین راه اینجانب به عنوان سراینده دشوارتر از کسانی بود که کتاب‌هاشان در ایران چاپ شده بود و از نام و شهرتی که پشتوانه کوشش‌های ادبی آنان در دوران تبعید بود برخوردار بودند.

اولین غزلی که من درسال ۱۳۵۶ در پاریس سرودم با این دوبیت آغاز می‌شد:

ایران، به نامِ تو غزل آغاز می‌کنم
پر بسته در جهان تو پرواز می‌کنم

ناگفته های من همه فریاد می‌شوند
آنگه که با تو روی سخن باز می‌کنم
…..
و ازین پس دوره جدی‌تر شاعری من به واقع در غربت غرب آغاز شد در حالی که دانشجوی جامعه‌شناسی در دانشگاه نانتر و دانشجوی تئآتر در دانشگاه سوربن پاریس بودم.

نخستین مجموعه‌ام را در سال ۵۸ در پاریس به صورت غیرحرفه‌ای در ۵۰۰ نسخه چاپ کردم. البته بعضی دوستان دانشجوی من در پاریس که تعدادی از شعرهای منتقدانۀ کتاب را می‌پسندیدند و آنها را در راستای اندیشه‌های اجتماعی و سیاسی خود ارزیابی می‌کردند به من یاری رساندند. دستشان درست!

هرچند به زودی راه سیاسی و فکری‌شان از من جدا شد و مثل باقی هم‌وطنان دچار موقعیتی شدیم که سعدی در گلستان گویای آن بود:

روزی افتاد فتنه‌ا‌ی در بلخ
هریک از گوشه‌ای فرا رفتند

بله در اثر فتنه‌ای که کشورما را درنوردید، هریک از افراد نسل ما و نسل‌های پس از ما به گوشه‌ای فرا رفتتند و متأسفانه فرا رفتن ما ایرانیان که این سال‌ها هفت/هشت ملیونی شده است همچنان ادامه دارد!

به هر حال نخستین کتابی که از من با نام مستعار «م.سحر» در پاریس انتشار یافت نمایشنامه منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه» بود!

 

 

این نمایش منظوم و می‌توان گفت «مستند» را که در سال ۱۳۶۰ در پاریس تحت تأثیر جریانات خطیر و مسائل سیاسی آن سال‌ها سروده بودم به پیشنهاد و از طریق دوستم غفار حسینی(که بعدها به دلیل عضویت و فعالیتش در کانون نویسندگان ایران ناجوانمردانه به قتل رسید و از نخستین قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای حکومت اسلامی‌ در کانون نویسندگان ایران شد!) به دکتر ساعدی دادم تا در نشریه الفبا- که چاپ دورۀ جدید خود را در پاریس آغاز کرده بود- انتشار یابد!

دکتر ساعدی نمایشنامه را خواند و آن را پسندید و نکاتی را هم به لحاظ نمایشی پیشنهاد کرد. ازآن جمله خواست که به جای سه «پرده» نمایش‌نامه را به سه «مجلس» تقسیم کنم که چنین کردم. ضمنا دکتر ساعدی به من گفت که این کتاب بهتر است به طور مستقل چاپ شود و چنین بود که خود وی آن را نزد اسماعیل پوروالی برد که از روزنامه‌نگاران نامدار ایران و اهل شعر و ادب و فرهنگ بود و از یک سال پیش چاپخانه کوچکی در ناحیه ونسن برای نشریه «روزگار نو» دائر کرده بود(و گاهنامه ادبی و فرهنگی الفبا نیز در آنجا حروف‌چینی می‌شد)، و از وی خواست تا نمایشنامه منظوم اینجانب را که دانشجویی گمنام بودم به چاپ برساند.

اتفاقا آقای پوروالی هم که نمایشنامه را خواند اشتیاق فراوانی نشان داد و به من پیشنهاد داد که سیصد جلد از آن کتاب را برای هدیه دادن به ایرانیانی که نشریه روزگار نو را آبونه شده بودند پیش خرید کند.

اینجانب هم که آهی در بساط نداشت و نمی‌توانست شخصاً مخارج چاپ این کتاب را تقبل کند از پیشنهاد آقای اسماعیل پوروالی استقبال کرد و چاپ کتاب را به ایشان سپرد.

ساعدی هم اجازه داد که از آدرس پستی الفبا که آن روزها زیرچاپ بود برای خواستاران این کتاب استفاده شود!

این کتاب در هزار نسخه چاپ شد و در پخش و توزیع آن هم دکتر ساعدی محبتش را دریغ نکرد و ضمن معرفی من به بسیاری از دوستانش که در پخش الفبا مشارک داشتند نامه نوشت و از آنها خواست تا در پخش این نمایشنامه همکاری کنند!

اما این نخستین کتاب شعر من نبود. نخستین کتاب من زیر نام «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» و با امضاء «م. ج.» در پاریس (در سال ۱۳۵۸) انتشار یافته بود و تا آنجایی که می‌دانم نخستین مجموعه شعری‌ست که ایرانیان بعد از انقلاب در تبعید یا مهاجرت منتشر کرده‌اند. این کتاب نخستین بار روی میزهای دانشجویان در دانشگاه‌های پاریس و به خصوص در سیته یونیورسیتۀ پاریس عرضه شده بود و از آنجایی که حاوی شعرهای معترض و متأثر از وقایع خوفناک دو سال اول به اصطلاح انقلاب اسلامی بود می‌باید آن را جزء کتاب‌های غیر قابل انتشار در ایران محسوب کرد.

بعد از این کتاب کتابچۀ کوچک دیگری از شعرهای من به نام « به یادِ میهن خونین» که دوست نازنینم غفار حسینی زحمت چاپ و صحافی آن را کشید و با مقدمه‌ای که خود (با نام ب. پویا) بر آن کتابچۀ شعر نگاشت در سال ۱۳۵۹ درپاریس انتشار یافت!

این دو کتاب که هر دو چاپ‌های زیراکسی و صفحه‌بندی غیرحرفه‌ای داشتند حاوی شعرهایی بودند که بیشتر آنها در کتاب‌های بعدی من منتشر شدند. بنا براین جزء کتاب‌هایی که قصد انتشار اینترنتی آنها را دارم نخواهند بود!

بعد از انتشار نمایشنامۀ منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه »، دو کتاب شعر دیگر از من با نام «غزل‌واره‌ها» (که یک مجموعه غزل بود) و «در بی بهار و بی باران» انتشار یافت که خود اینجانب با نام «انتشارات گذر» به چاپ رساند!

 

 

ناگفته نگذارم که برای چاپ این دو کتاب از یاری و تشویق زنده یاد خانم هما ناطق و همراهی تنی چند از دوستان دانشجوی او برخوردار بودم!

تنی‌ست که یک قصیده بسیار بلندی هم در همان سال ۱۳۶۰ زیرعنوان«چهرۀ پتیارگان به ماه مجویید!» با امضاء م.سحر به صورت کتابچه‌ای منتشر کردم که در بسیاری از نشریات خارج از کشور درج شد یا در رادیوهای خارج از کشور خوانده می‌شد.

ازین پس به طور جدی م.سحر شد نام شعری اینجانب محمد جلالی چیمه که طی آن سال‌ها در پاریس دانشجوی جامعه‌شناسی در دانشگاه پاریس ۱۰ (نانتر) و پاریس ۷ (ژوسیو) و نیز دانشجوی فوق لیسانس و دکترای تئاتر در سوربن جدید بودم. در این سال‌ها با نشریات متعددی از جمله نشریه طنز آهنگر (که دوست خوبم طنزنویس پرتلاش منوچهر محجوبی در لندن منتشر می‌کرد و نیز نشریه فصل کتاب که به همت او و ماشاءالله آجودانی منتشر می‌شد) همکاری داشتم و نیز با نشریه روزگار نو، ایرانشهر( چاپ لندن و سپس چاپ آمریکا) ، کیهان چاپ لندن ، نشریه آرش ، به ویژه الفبای دکتر ساعدی که طی ۷ شماره با آن همکاری قلمی و قدمی (ویرایش و غلط‌گیری متن) می‌کردم!

می‌افزایم که با تشکیل کانون نویسندگان ایران در تبعید به درخواست ساعدی به این کانون پیوستم و مدت ۵ سال دبیر این کانون بودم و طی آن ۶ شماره خبرنامه کانون را با همکاری دوست هنرمند نقاش و گرافیستم نستور رخشانی و زنده یاد پرویز اوصیا -از دبیران فعال کانون- انتشار دادم و چهار شماره اول نامه‌های کانون به کوشش اینجانب با همکاری و زیر نظر دکتر اسماعیل خویی انتشار یافت.

بد نیست بگویم که از بهار ۱۳۵۸ به بعد سرودهای فراوانی از من دراینجا و آنجا با امضاهای مستعار گوناگون درج می‌شدند!

و هنگامی که زنده‌یاد آقای شجاع‌الدین شفا(که اگر چه در پاریس زندگی می‌کرد هرگز او را ندیده بودم) «پیکار با اهریمن» خود را در بیش از هزار و دویست صفحه در پاریس منتشر کرد، دریافتم که تعداد زیادی از شعرهای من با نام‌های مستعار گوناگون در آن کتاب آمده است!

به هرحال اکثر آن شعرها در کتاب‌هایم چاپ شده‌اند به ویژه شعرهایی که طنزآمیزند یا جنبه سیاسی مستقیم‌تری دارند در سال ۱۳۶۷ در کتابی با نام « شبنامه‌ها» به همت دوست نازنین منوچهر محجوبی از سوی انتشارات شما در لندن منتشر شدند.

این کتاب حاوی شعرهایی‌ست که بیشتر آنها پیش از آن در نشریه طنز آهنگر (چاپ لندن) به مدیریت و سردبیری منوچهر محجوبی انتشار یافته بودند.

علت آن که عنوان «شب‌نامه‌ها» را برای چاپ این مجموعه برگزیده بودم آن بود که از بهار ۵۸ شعرهایی می‌سرودم که غالب آنها فرم غزل یا چارپاره یا مثنوی داشتند و یادآور شعر دوران مشروطیت بودند.

 

 

من این سروده‌ها را به صورت دست‌نویس به خط خویش یا تایپ شده، با امضاهای مستعار گوناگون در محافل دانشجویی (مثل سیته یونیورسیته یا سودانشگاه سوربن یا دانشگاه نانتر که خود دانشجوی آنجا بودم) یا در مجامع و محافل سیاسی ایرانیان که آن روزها بازارشان گرم بود به کمک دوستانم توزیع می‌کردم.

برخی ازین شعرها به ایران می‌رسیدند و گاهی به عنوان شعرهای رسیده از ایران یا در برخی نشریات (مثل «طاغوت» که هادی خرسندی در لندن انتشار آن را آغاز کرده بود) یا نشریات ادواری دیگر نشر می‌یافتند یا درمیان ایرانیان خارج از کشور دست به دست می‌گشتند.

برای نمونه غزلی بود با این مطلع :

حرام باد به مردان راه خواب امروز
مباد سنگر تزویر بی جواب امروز

وطن‌پرستی ما را به شِرک نسبت داد
فقیه بر سرِ شورای انقلاب امروز

الی آخر
بهار ۵۸

یا غزل دیگری در همان أوقات که دو بیت نخست آن چنین بود:

شیخ این زمان به مسندِ قدرت خزیده است
شیاد بین که گوش زمان را بریده است

دیروز گفت: طالب جاه ومقام نیست
امروز در تدارک پُستِ عدیده است
الی آخر

از آنجا که این گونه شعرها به صورت پراکنده و همچون شب‌نامه‌های عصر مشروطه میان مردم توزیع شده بودند، من هم هنگام چاپ کتاب، عنوان «شبنامه‌ها» را برایش انتخاب کردم.

کتاب‌های بعدی‌ام همه با نام محمد جلالی چیمه (م سحر) انتشار یافتند از آن جمله کتاب دیدار با کدامین فرداست که در اسکهلم سوئد از سوی انتشارات «عصرجدید» در سال ۱۹۹۱ نشر شد و حاوی شعرهای آزاد (نیمایی و شعر منثور) و نیز تعدادی غزل و ترانه(دوبیتی و رباعی) بود.

پس از آن مجموعه منتخب دیگری از اشعار من با عنوان «صدای زنگ حضور» که حاوی غزل و شعرهای آزاد و تعدادی رباعی و قصیده و مثنوی بود در لندن به همت و یاری دوست کوشا زنده‌یاد ستار لقایی در لندن در سال ۲۰۰۳ انتشار یافت ستار لقایی که خود روزنامه‌نگار بود، چاپخانه کوچکی در لندن داشت با اهل ادب و فرهنگ همراهی و همدلی فراوانی داشت و از آن جمله این کتاب من هم از کمک‌های بی‌دریغ او برخوردار شد و من وظیفه خود می‌دانم که در اینجا مراتب قدرشناسی خود را از کسانی چون منوچهر محجوبی، ستار لقایی، اسماعیل پوروالی، هما ناطق، غلامحسین ساعدی و غفار حسینی و دوستان نازنین دیگری که اکنون دیریست در میان ما نیستند بابت حمایت از نشر سروده‌های من (که دانشجوی ناشناسی در پاریس بودم) صمیمانه ابراز کنم باشد تا این نکته در گوشه از اسناد فرهنگی ایرانیان تبعیدی باقی بماند!

 

 

کتاب دیگر من در ژانویه ۲۰۰۰ در پاریس از سوی انتشارات خاوران با نام «قمار در محراب» به همت ناشر کوشا و فرهنگ دوست بهمن امینی(که یادش گرامی باد!) انتشار یافت.

کتاب‌های بعدی من به همت و یاری مالی و فنی بی‌دریغ یکی دیگر از دوستان نازنیم انتشار یافته‌اند که نخواسته است تا از او در مقدمه کتاب‌هایم یاد کنم! با این حال وظیفه خود می‌دانم که در اینجا از وی با نشانۀ استعاری «الف. الف.» یاد و از او صمیمانه تشکر کنم و قدرشناس وجودهای کمیابی چون وی باشم.

این حقیقت نباید پنهان بماند که «الف. الف» همه مخارج چاپ چهار کتاب اخیر مرا که در کلن آلمان چاپ شد با محبت تمام تقبل کرد!

ذکر این نکته تنها برای سپاس‌گزاری از او و نیز برای ابراز قدردانی از انسان‌های با فرهنگ و اصیلی‌ست که در وضعیت دشوار خارج از کشور به امر فرهنگ و هنر و ادبیات توجه دارند و دست و دلشان برای کمک به انتشار آثار اهل ادب وفرهنگ که در اسارت تبعید ناخواسته‌ای روزگار می‌گذرانند نمی‌لرزد!

سه عنوان از این چهار کتاب همزمان درسال ۲۰۰۹ چاپ شدند!

کتاب نخستین منظومه بلندی‌ست در وزن مثنوی به نام «داوری یا عریضه النساء» که توأمان از زبان جِدّ و طنز هر دو برخوردار است ودرحقیقت نقدی‌ست جد به مسائل و مشکلات مبتلا به فرهنگی و سیاسی وفکری و مذهبی و اجتماعی ایران امروز زیر سلطۀ ملاها!

کتاب دیگر یک مجموعه‌ای‌ست طنزآمیز با نام « گفتمان الرجال» که به لحاظ شکل از شعرهای روستایی و فولکلوریک از نوع باباطاهر متأثر است اما مضمون و درونمایۀ آن نیز نقد فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و فکری جامعه ایران و به ویژه نقد افکار کوشندگان و مدعیان امر سیاست و مذهب و سایر ایدئولوژی‌ها و فرقه‌گرایی‌هاست!

 

 

کتاب سوم « قصۀ ما راسته!» نام دارد که منظومه‌ای‌ست طنزآمیز و شوخ‌طبعانه و انتقادی به زبان شعر فولکلوریک بر مبنای شعر هجایی و عامیانه با مضمون و درونمایه نقد اجتماعی و فرهنگی و در دفاع از زبان فارسی و هویت ایرانیان و فرهنگ ایران زمین!

کتاب چهارم مجموعه‌ای ست از ۱۰۰۰ رباعی و ترانه به نام «ترانه‌های سحر» که در سال ۲۰۱۳ در آلمان نشر یافته است.

 

 

جدا از این چهار عنوان، کتاب دیگری با نام «شیطان و خدا» در پاریس (سال ۲۰۱۶) انتشار یافت، البته به تعدادی معدود که توانستم آنها را به بعضی ادوستان خود هدیه کنم.

 

 

این کتاب گفتگویی‌ست میان خدا و شیطان که سراینده آن را در شعری نمایشی عرضه کرده است.
متأسفانه طی این تبعید چهل و چند ساله هیچ اثر مستقلی از من در ایران انتشار نیافته است ولی می‌باید به دو کتاب خاص اشاره کنم که در تدوین آن مشارکت داشته‌ام.

نخستین کتاب عبارت بود از «سندباد نامهٔ منظوم» که به درخواست استاد محمدجعفر محجوب بخش‌های افتادهٔ این نسخه منحصر به فرد را بر أساس متن منثور کتاب سندبادنامه به نظم آوردم و با سرودن نزدیک هزار بیت داستان‌های ناقص یا از میان رفته این اثر را که درقرن هشتم هجری (هم عصر با حافظ) به وسیله عضد یزدی تألیف شده است بازسرایی و بخش‌های گم شده این اثر را ترمیم کردم.

این کتاب پس از مرگ استاد محجوب در سال ۱۳۸۱ از سوی انتشارات توس به چاپ رسید. بد نیست چنانچه حمل بر خودستایی نشود به عرض برسانم که حاصل زحمات اینجانب از سوی ویراستاران کتاب (چنانکه در پشت جلد آن می‌توان دید)، یک « اعجاز شگفت‌انگیز» نامیده شده است و البته خود استاد محجوب هم از نتیجۀ کار بسیار راضی و خرسند بود و این خرسندی را طی نامه‌ای به من ابراز کرده بود.

نامه دکتر محجوب به اینجانب در یکی از شماره‌های ایران نامه چاپ آمریکا که درواقع ویژه‌نامه‌ای بود برای استاد و زنده یا شاهرخ مسکوب آن را تدوین و ویرایش کرده بود درج شده است.

کتاب دیگری که در آن مشارت داشته‌ام سرودن متن شعرهای یک اثر کلاسیک بودایی بود به نام «گزیدهٔ جا ته که» (داستان‌های تولد و زندگی‌های پیاپی بودا) که متن منثور آن را دوست دیرینم حسین اسماعیلی از فرانسه ترجمه کرد و در سال ۱۳۸۵ از سوی انشارات هرمس در تهران انتشار یافت.
یک کتاب هم با نام «شعر زنان أفغانستان» در سال ۲۰۰۰ از سوی انتشارات « خاوران» در پاریس منتشر شد که انتخاب شعرها و ویرایش و تصحیح بسیاری از شعرها بر عهدهٔ من بود که شعرهای این مجموعه را بنا به درخواست ناشر از میان متون بسیاری که به دست او رسیده بود برگزیده و به دقت تمام ویرایش کرده‌ام.

اگر خوانندگان نام اینجانب را عنوان برگزیننده و ویرایشگر پشت جلد کتاب نمی‌بیند، علت یا عللی دارد که باز می‌گردد به اوضاع بی در و پیکر نشر در خارج از کشور.

واقعیت آنست که شرایطی نویسندگان وشاعران تبعیدی با آن درگیرند به شکلی‌ست که حقوق مؤلفان یا دست‌اندرکاران تألیف کتاب آن چنان که می‌باید رعایت نمی‌شود و این خود موضوعی‌ست که در جای خود قابل طرح است!

البته «گزینش اشعار از سوی م. سحر» در مقدمه‌ای که سرمایه‌گذار نوشته و بدین طریق کل کتاب را مصادرۀ خود کرده بود، آمده است اما از اوبه عنوان برگزیننده و ویرایشگر در پشت کتاب جلد اثری نیست.

به هر حال از آنجا که این هر دو مسئولیت به تمام و کمال بر عهدۀ من بوده و از آنجا که بدون هیچ گونه چشمداشت مادی با رغبت کامل و خلوص تمام چند ماهی روی آن کار کرده‌ام، این «برگزیدۀ شعر زنان افغانستان» را از جمله کوشش‌های فرهنگی و ادبی خود می‌شمارم و سرانجام پس از گذشت سال‌ها در اینجا همه گونه مسئولیت آن را در زمینه‌های یاد شده می‌پذیرم.

به جز اینها کتابی هم از من حاوی چهار مقاله و دو شعر به نام «زبان فارسی و هویت ایرانیان» در سال ۲۰۰۶ انتشار اینترنتی یافت و هنوز هم در برخی از سایت‌ها در دسترس علاقمندان است!

کتاب دیگری مجموعه چند مقاله زیر نام « ایران تاریخ است!» آماده انتشار اینترنتی‌ست و امیدوارم بتوانم هر دو کتاب را به چاپ برسانم و در اختیار علاقمندان قرار دهم.

چندین مجموعه از شعرهای بیست سال اخیر من هنوز انتشار نیافته‌اند و بسیاری از آنها یا در سایت‌های فارسی زبان یا در وبلاگ شخصی‌ام (سحرگاهان) یا در دیگر شبکه‌های اجتماعی توزیع شده اما به صورت کتاب مدون نشده‌اند.

کتاب کوچکی نیز به نام «نگران جنگ» در سال ۲۰۰۶ در پاریس منتشر کردم که امیدوارم بتوانم متن آن را به صورت پی‌دی‌اف در اختیار هم وطنان قرار دهم.

ده‌ها مقاله در زمینه نقد ادبی نقد فرهنگی و نقد سیاسی نوشته و به توزیع اینترنتی سپرده‌ام که هیچ یک از آنها متآسفانه تا امروز به صورت کتاب انتشار نیافته که از آن جمله مطلب مفصلی در باره نادرپور که خود می‌تواند به کتابی کوچک در اختیار علاقمندان به شعر معاصر فارسی و دوستداران نادرپور قرار گیرد.

همچنین کتابی کوچک در باره شعر مشروطیت در انتظار نشر، همچنان در کشوی میز کار من خاک می‌خورد.

شعرهای انتشار نیافتۀ فراوانی نیز دارم که به جز درج اینترنتی هنوز فرصت و بخت آن را نیافته اند که به صورت کتاب درآیند و در کتابخانه‌های دوستداران شعر و ادب فارسی برای خود جایی پیدا کنند و البته این علاوه بر حضور اسفناک استبداد دینی و سلطه سانسور حکومتی در کشور ما، نتیجه وضعیت فرهنگ و ادب و هنر در جغرافیای پراکنده غربت و فضای تنگ تبعید هم هست.

سال‌هاست که دوستان ایرانی این سو و آن سوی جهان از طریق ایمیل یا به واسطه شبکه یا اجتماعی از من می‌خواهند تا کتاب یا کتاب‌های خود را برایشان بفرستم. متأسفانه برایم آسان نیست زیرا تقبل مخارج پُست و نیز صرف اوقات برای توزیع کتاب کاری نیست که از سراینده برآید . در این سال‌ها خوشبختانه فضای مجازی این فرصت را فراهم آورده که بتوان آثار و نوشته‌ها را به رایگان در اختیار هم‌وطنان و هم‌زبانان قرار داد.

اینجانب هم سرانجام مصمم شدم تا ازاین فرصت بهره جسته و بخشی ازکتاب‌های چاپ شده و پراکنده خود را یک جا در اختیار علاقمندان قرار دهم.
خوشحالم که در این اوضاع آشفته سیاسی و فرهنگی و با وجود این پراکندگی جغرافیایی و در روزگاری که کتابخوانی در میان ایرانیان به افولی غم‌انگیز دچار شده، انسان‌های آزاده و از خود گذشته‌ای هستند که عمر گرانقدر خود را صرف توسعه فرهنگ از طریق پخش اینترنتی کتاب و ایجاد کتابخانه معتبر مجازی می‌کنند و فرصتی فراهم می‌آورند تا همگان در هرگوشه‌ای از جهان که باشند از آن بهرمند شوند.

در این میان یکی از برجسته‌ترین، کوشاترین و از خود گذشته‌ترین و لاجرم قابل تقدیرترین آنها امیرعزّتی(ساکن فنلاند) است و در زمانه‌ای که دغدغه اکثریت مردم رفع نیازهای مادی است، سرمایه‌های مادی و معنوی و عمر و سلامتی خود را صرف ایجاد امکاناتی کرده تا فرهنگ و ادبیات کشور ما محفوظ، زنده و پر انرژی باقی بماند.

او در یازده سال گذشته با کوشش شبانه روزی و بدون هیچ گونه پشتیبانی مالی دست به کاری کارستان زده است و اینک خوشحالم که این اوراق‌ از هم گسیخته و سروده‌های پراکنده خود را به دست او می‌سپارم تا آنها را به صورت پی‌دی‌اف در کتاب خانه بزرگ و ارزشمند «باشگاه ادبیات» خود در اختیار هم میهنان و هم زبانان ما قرار دهد.

از او سپاس‌ گزارم و برایش توفیق بیش از پیش آرزو می‌کنم.

پاریس/ ژوئن ۲۰۲۲

محمد جلالی چیمه (م.سحر)

ت اختصاصی محمد جلالی چیمه

*********************

 

برگزاری مراسم مجازی بزرگداشت محمدجعفر محجوب

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)