در اولین مراجعه به دادگاه برای شروع روند تطبیق جنسیت، به افراد ترنس اعلام میشود که در صورت تاهل، باید از همسر خود جدا شوند. افراد ترنسی که علاقه به ادامه زندگی مشترک خود بعد از تطبیق جنسیت دارند، مجبور به رها کردن کانون خانواده خود میشوند. چرا که طبق قوانین ایران، رابطه دو همجنس جرمانگاری شده است.
در این روایت، متین از این قانون ناعادلانه که در برابر عشق و زندگی خانوادگی آنها قرار دارد، برای ما گفته است.
فقدان آموزش مسائل جنسی و جنسیتی در دوران تحصیل
راستش من از راهنمایى متوجه تفاوتهایم با بقیه شدم اما آن موقع هیچ شناختى از الجیبیتی+ نداشتم و دلم نمیخواهد روى هیچ چیز، نه رفتار، نه لباس و… برچسب جنسیتی بزنم و صرفاً احساسات خودم را در گذر زمان و با میزان شناخت همان دوره، مطرح میکنم.
وقتى دوم راهنمایى بودم احساس میکردم که با همکلاسىهایم تفاوت دارم.
احساسی که میشود اسم آن را «مردانگی» گذاشت ولى هنوز هم برایم قابل توضیح نیست که بگویم چطور بود. آن موقعها اصلا با واژه ترنس آشنایى نداشتم.
وقتى دوم راهنمایى بودم و براى همکلاسى زبانم اولینبار از احساس تفاوتی که داشتم صحبت کردم، به من گفت که تو لزبینی و من دوست دارم باهام ارتباط برقرار کنیم. سنم واقعا کم بود و درک درستی از اتفاقاتى که دارد میافتد نداشتم و قبول کردم. اما هر بار که میخواست حتى لمسم کند احساس خیلى بدی داشتم و باری که خواست ببوستم قبول نکردم و رابطه ما تموم شد.
وقتى به دبیرستان رفتم، اولینبار با واژه ترنس آشنا شدم.
(البته نه اطلاعات درست و دقیق، فقط به صورت توهینآمیزی که مردم استفاده میکردند).
مشکلات رابطه عاشقانه برای افراد ترنس
از همان اول با اینکه اطلاعاتی نداشتم و دسترسی به اطلاعات مثل الان نبود و دایره اطلاعات محدود ولى، کسى وقتی اسم «دوجنسه»، «زن مردنما»، «مرد زننما» و این واژههایى که آن دوره خیلی استفاده میشد را میآورد از ته دل ناراحت میشدم با اینکه آن زمان هم هنوز خودم را نمیتوانستم هویتیابی کنم.
دوم دبیرستان براى اولینبار عاشق شدم (حالا به ذهنیت همان موقع) عاشق یک مرد شدم. اما وقتی از احساس تفاوتی که نسبت به بقیه داشتم صحبت کردم، رابطه را تمام کرد.
بعد از او دوستی پیدا کردم، که شنونده بسیار خوبى بود. از همهى زندگیم برایش میگفتم و نقش او کمکم در زندگی من پر رنگ شد و بهم علاقمند شدیم. از آن زمان به بعد من به صورت جدى روى شناخت هویتم تمرکز کردم و این پروسه شناخت چند سال طول کشید.
وقتى سال چهارم دانشگاه بودم ایشان خواست با هم رسماً ازدواج کنیم. به او گفتم که من مطمئنم دختر نیستم و یک پسرم. (البته قبل از اون یه مدت فکر میکردم نانباینرى ترنس هستم اما اشتباه میکردم. من فقط بیان جنسیتیم صددرصد مردانه نیست).
وقتى گفتم پسر هستم، از او خواستم اگر مشکلى با این قضیه دارد رابطه را تمام کنیم و برایش توضیح دادم گرایشهاى جنسی مختلف را، تا ایشان هم اگر گرایش جنسیاش با هویت جنسیتی من همسو نیست بتواند درست تصمیم بگیرد. اما ایشان گفت: «من تو را دوست دارم و مهم نیست چی و یا کی باشى.»
ما باهم ازدواج کردیم و ایشان هم هویت من را پذیرفت. اما به مرور زمان در این چند سالى که ازدواج کردیم، بهخاطر دیسفوریاى من هر دو اذیت شدیم و به خاطر قوانین ایران، باید بین جدایی و جراحی یک گزینه را انتخاب کنیم.
آشکارسازی ناموفق برای خانواده
من براى خانوادهام آشکارسازی کردم و از سمت پدرم با خشونت مواجه شدم. با اینکه پدرم از افراد متشخص جامعه هستند و حتى وابستگى ایدوئولوژیک هم ندارد اما، بهخاطر ترس از آبرو و هموفوبیا و ترنسفوبیا خودش، نتوانست هویت من را بپذیرد پس مجبور به سکوت شدم.
مادرم هم من را براى سکوت زیر فشار گذاشت و گفت: «هر چى هستى براى خودت باش و هرگز به زبون نیار»
به دو تا از دخترخالههایم گفتم که مسخرم کردند و خندیدند.
آرزوی زندگی مشترک بدون موانع قانونی
دوست دارم جایى زندگی کنم که هویت خودم و در کنارش زندگی با همسرم هر دو پذیرفته باشد.
من نمیتوانم برای پروسه ترنزیشن اقدام کنم چون اصلا قصد جدایی ندارم و به هیچ عنوان هم نمیتوانم برگردم با خانوادم زندگی کنم. از نظر مالی مستقل هستم اما اگر جدا شوم، خانوادم اجازه نمیدهند مستقل زندگی کنم.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.